زمانه یی که پرستـو ز لانه می ترسد
جـوان و پیر ز کلکین خانه می ترسد
چـونان صفحۀ تاریخ ما شـده خونیـن
که متن و پاورقی و فـسانه می ترسـد

ز بزم ساز و غزل کس نمی برد لذت
رباب ومطرب وچنگ وچغانه میترسد
کـبــوتـران حــریم حــرم هـراسـان اند
پـرنـده از خـطـر آب و دانـه می ترسد
مگوکه زلف عروسان چرا پریشانست
کجک زگیرک وموها زشانه می ترسد
خیاروخربزه را بیم حنظل است امروز
ز چـرس و خوله تن هندوانه می ترسد
ز بیم وحـشت بمب و تـرور در کـشور
رونـده هـم ز صـدای پغـانـه می ترسـد
ز درد گلُه و باروت و بُمـب سرگردان
درخت وجانوروسنگ وجوانه می ترسد
ز چـور ملی و از رشـوه در فسادسـتان
نهاد و دفتر و بانک و خزانـه می ترسد
به دادگاه وطن بس که جـور بیداد است
ز پلّـه هـای تـــرازو زبـانــه می ترسـد
دریـــده ســیـنــۀ دریــای آرزو تــوفـان
ز بیم کـوســۀ ظـالــم کـرانــه می ترسد
ز کیـن حـاسـدِ جـاهــل و دلـقـک نـادان
قلـم بگـریـه بیفتد، زمــانــه می تـرســد
دلی که از می عشـق و وفـا بـود لبریز
نـه وحـشـیانـه ولی عـارفـانـه می ترسد

رسول پویان
30/7/2017