ملک بی صاحب ما بی در و بی دیواراست.

زآنجهت جای خس و خرغوله ها و خار است

 

هـــــر طرف چاله ای یا پرتگهی می بینی

خانه ای عقــــرب و زنبور سیاه و مار است

 

کشت ما دستخوش توفان حــــوادث گردید

دهگان دست روی دست بُود... بیمار است

 

هر کجا است همین خاک و همین موسم تر

لیکن اینجا همگی صخره و سنگ انبار است

 

همه جا لطف بود زندگی و حاجــــت خیر

بخت بد بین که اینجا همگی اشرار است

 

هر کسی حرف حقیقت زد و حق گفت دریغ

سر  او  منتــــظر حلقه و  چوب دار  است

***

ای خدا!  تا به کی  این فنته روا  میداری

تا کی این سفرۀ غم بر دل ما هموار است؟

نعمت الله ترکانی

24 اگست 2012