خنده زنان

 

برمرگ شفق شب پره ها خنده زنانند

از برکت جریان هوا خنده زنانند

دیدند عزادار گل و لاله و یاسیم

برداغ دل من وشما خنده زنانند

...

بر رفتن اندیشه ای آیینه گی دل

برآمدن ذوق جفا خنده زنانند

در ورطه ای طوفان هوس غرق بلاییم

بر ساحل بی سر وصدا خنده زنانند

هر در که زدیدار امیدی خبر ی داشت

بستند وبه هرکوچه جدا خنده زنانند

تا عمق صدای همه‌ شان رفتم ودیدم

تا اوج فروپاشی ما خنده زنانند

سرمستِ دل انگیزی دنیای غروبند

برسوگِ سحر تا همه جا خنده زنانند

تابوی صفا سرنزند ازافق عشق

باهمدلِی روی و ریا خنده زنانند

ای صبح رهایی سری از روزنه برکش

برمرگ شفق شب پره ها خنده زنانند

….

نورالله وثوق

شنبه بیست ونهم مهر/ میزان/ هزار وسه صد ونود ویک خورشیدی

 

هنرعاشقانه

سر می دهم سرودِ قشنگِ زمانه را

یک سو بنه زپیشِ دلِ من بهانه را

تفسیر ناروایی جمعی گرفته است

جای روایت هنرِ عاشقانه را

بازآ که با خیال تو فرداببر کشد

اندیشه های روشنِ صبحِ زمانه را

خندان به پیش چشم من و توگرفته‌اند

جشن عزای برجِ شکوهِ ترانه را

ای سرو سرفراز مَحبت بیا ببین

بر دست ناجوان تبرها نشانه را

جای من وتو اوج کمال مَحبت است

عنقای من زیاد مبر آشیانه را

ازمرز بی ثبات قبیله عبور کن

برهم مزن برای هواهامیانه را

…...

نورالله وثوق

شنبه بیست ونهم مهر/ میزان/ هزار وسه صد ونود ویک خورشیدی