من در آثار ذیربط خود از پنج گونه «دستگاه باور مدعی شناخت» سخن گفته ام: علم، فلسفه، دین، عرفان، و اسطوره. این پنج دستگاه باور اولاً موضوعات و روش ها و اهداف و ارزش های خاص خود را دارند، و ثانیاً در برخی از این زمینه ها همپوشانی هائی اندک یا بسیار یا تمایزهائی اندک یا بسیار با یکدیگر دارند، ثالثاً در مواردی که به موضوع یکسانی می پردازند ممکن است مراتبی از همسازی یا ناهمسازی را نشان دهند چنان که ممکن است میان زیرگونه های یک گونه دستگاه باور مدعی شناخت یا در درون خود یک دستگاه باور مدعی شناخت همسازی ها یا ناهمسازی هائی وجود داشته باشند.

فلسفه، با هر تعریفی که از آن داشته باشیم، با بهره گیری از روش شناسی عقلانی (به معنای گسترده) به همۀ موضوعاتی که عقل آدمی علاقه و توان پرداختن بدان را دارد می پردازد: از کوچک ترین تا بزرگترین مسائل و مباحث نظری و عملی. چنین است که گونه های فلسفه های خاص یا، بنابر آنچه نزد برخی مصطلح است، فلسفه های مضاف شکل می گیرد تا به موضوعات خاص بپردازد. بدین سان فیلسوفان یا فلسفه ورزان یک یا چند موضوع را، مستقل از هم یا در پیوند با هم از دیدگاه فلسفی ویژه بررسی می کنند.
فلسفه در معنای عام به معنای تأمل ویژه در بارۀ چیزی، از هستی تا اعمال سلیقه در انتخاب یک پیرهن یا چگونگی قرار دادن یک گلدان بر روی میز. فلسفه در معنای آکادمیایی به آموزاندن و آموختن مفاهیم و اصول و مکتبها و تاریخ سیر و تحول فلسفه و فیلسوفان بزرگ می پردازد. قطعاً این فلسفه در اختیار متخصصان و فلسفه آموزان است و ضرورت خاص خود را دارد. ولی تقلیل فلسفه به این معنا، و تقلیل چند بارۀ فلسفه به مباحث نظری یا به اندیشۀ های فیلسوفان و نام فیلسوفان یا به بحث در بارۀ هستی محض و ... براستی حذف بخش زیادی از فلسفه ورزی و ابترسازی آن و آسیب رسانی به فلسفه و انسان و جامعه از است. بخش مهمی از فلسفه مباحث تخصصی آن در سطح آموزش دانشگاهی است. ولی بخش مهم دیگر کار بست آن در همۀ بخش های زندگی و در همۀ رشته ها و فعالیت های آموزش نظری و عملی (از همۀ انواع فن شناسی و کشاورزی و پزشکی و هنری و علمی و دینی و عرفانی و ...) است.
کار فلسفه در پیوند با یک موضوع یا مسأله کاری است که دین یا علم (مثلاً فیزیک یا زیست شناسی یا کیهان شناسی فیزیکی یا جامعه شناسی یا روان شناسی) یا عرفان یا اسطوره نمی توانند در بررسی آن موضوع یا مسألۀ انجام دهند. نه تنها موضوع می تواند مهم باشد بلکه روش و غرض نیز مهم اند که ما را وا می دارند از فلسفه بهره گیریم نه از دیگر صور باورمدعی شناخت یا مدعی تغییر. همچنین باید توجه داشته باشیم که فلسفه در معنای عام خویش بیشتر ماهیتی بینامتنی، یعنی در پیوند با رشته های دیگر اندیشگی، دارد و وجوه گوناگونی از معارف گوناگون در آن گونه ئی تجلی دارند بی آن که از جنس خود آن معارف باشند.
چنین است که انسان چونان یک موجود اندیشه ورز را از فلسفه گریز و گزیری نیست، به گونه ئی که می توان انسان را «موجودی فلسفه ورز» خواند تا بدانجا که می توان در پیوند با اهمیت همه جانبۀ فلسفه در همۀ ساحات عملی و نظری زندگی گسترای فلسفه را چنان دید که با ارسطو همرای و همسخن شد و گفت اگر بخواهیم فلسفه نورزیم، باز هم باید فلسفه بورزیم».
یکی از حوزۀ مهم زندگی آدمی زندگی روزمرۀ او، با همۀ بخش های گوناگون کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده آن است که در آن می توان از فلسفه ورزی در پیوند با آن سخن گفت: فلسفه و زندگی روزمره؛ فلسفه در زندگی روزمره؛ فلسفۀ زندگی روزمره؛ زندگی روزمره در فلسفه؛ زندگی روزمرۀ فلسفه.
من بی آن که بخواهم درگیر بحثی آدکادمیک در بارۀ فلسفۀ زندگی روزمره یا بررسی روشمند آن بشوم نکته هائی را در بارۀ پیوند فلسفه و زندگی روزمره یادآور می شوم. در نگاه خود به این پیوند ضروری است تعریف و برداشت کلیشه ای از فلسفه را نفی کنیم و پیوند تنگاتنگ و ناگسستنی اندیشه ورزی اصیل فلسفی با همۀ ساحات زندگی همگان را بپذیریم و به دیگران نشان دهیم.
با چنین برداشت گسترده و زنده ئی از فلسفه است که به راستی می توان گفت فلسفه جهان من است؛ زیستبوم من است؛ خانۀ من است؛ فضای و هوای تنفس و زندگی من است. هر کس در تأمل ژرف می تواند تا بدانجا پیش برود که بگوید «فلسفه من است؛ من فلسفه ام». چنین است که به راستی می توان نه تنها از فلسفۀ زندگی بلکه از «زندگی فلسفی»، از «فلسفه ئی که زندگی است»، و از «زندگی ئی که فلسفه» است سخن گفت. چنین است اگر به گونه ئی عام انسان را با اندیشه ورزی آن تعریف می کنیم یا از گونه ئی «انسان اندیشه ورز» سخن می گوییم، به گونه ئی خاص می توان از «انسان فلسفه ورز» (Homo Philosophicus) سخن گفت. فلسفه را، «به‌معنای عامِ مباحث نظری»، می توان هم شامل مباحث نظری بنیادین و فراگیر یا جهانشمول هم در بر گیرندۀ مباحث نظری مرتبط با زندگی و زیست آدمی و بویژه زندگی روزمره دانست خود در پیوند با فلسفه «به‌معنای خاص مباحث عملی» است.
اگر در نخستین نگاه بحث را به تمایز امور انضمامی در مقابل امور انتزاعی فروبکاهیم بازهم در زندگی روزمره و در پیوند با زندگی روزمره بسا امور انتزاعی وجود دارند که تأمل در بارۀ آن ها چه بسا فلسفی است هم در بحث نظری و توصیفی و تحلیلی و تبیینی هم در بحث سنجشی و انتقادی.
10.جنس بخش عظیمی از اندیشه ورزی ما، در هر سطح از اندیشه ورزی، در بارۀ مسائل نظری یا عملی، فلسفی است، چه بدانیم چه ندانیم. متخصصان فلسفه باید این اندیشه ورزی را شناسایی و توصیف و تحلیل و تبیین و ارزیابی و نقد کنند و با اقشار و گروه های گوناگون انسانی (گروه های مخاطب گوناگون، از کودکان و عقب مانده های ذهنی تا زنان و مردان و افراد متعلق به ادیان و نژادها و اقوام و ملیت ها و فرهنگها و گونه های معرفتی و سطوح معرفتی).

11.کافی است یک روز به همۀ فعالیت های خود بیندیشیم یا آنها را فهرست کنیم و کسی که درک درستی از فلسفه دارد به ما کمک کند تا دریابیم که فعالیت های گوناگون ما، با هر درجه از پشتوانۀ فکری، دارای مؤلفه ای فلسفی اند. البته آشنایی با فلسفۀ به معنای دقیق تر و دانشگاهی به ما کمک می کند تا فعالیت ها را بهتر سامان بخشیم تا از کارایی و سودمندی بیشتری برخوردار شوند و کیفیت بالاتری را کسب کنند.

12.هر تصمیم گیری و انتخاب هر کنش و اندیشه در بارۀ هر چیز، از عادی ترین امور و اشیاء تا پیچیده ترین و کلی ترین اندیشه ها، رنگی، کم یا زیاد، از فلسفه دارد. از این رو هیچ انسانی را نمی توان یافت که در بارۀ هر موضوعی فلسفۀ خاص خود را نداشته باشد. تفاوت فیلسوفان حرفه یی و دیگر آدمیان در گستره و ژرفای مسائل و پیچیدگی و دقت در تأمل در بارۀ آن ها و به هم پیوستگی تأملات او (بر پایۀ تدقیق و تحلیل و ارزیابی و نقد هماره) است.

13.پس فلسفه با همه چیز، از جمله با زندگی روزمره، پیوند دارد و برای همگان، از جمله مردمان عادی جامعه، موضوعیت دارد و یکی از موضوعات مهم آن، هم نزد همگان هم نزد خواص فلسفه، خود زندگی روزمره و مسائل مرتبط با آن است. زندگی روزمره چه در سطح گذران عادی و چه در سطح برون رفت از زندگی عادی نیاز به فلسفه دارد: از فلسفۀ عملی تا فلسفۀ نظری، با تقدم و تأخر ویژۀ آن ها. ... البته پذیرفتن اهمیت زندگی روزمره و مسائل آن برای فلسفه از یک سو و فلسفی بودن عناصر مهمی از نظر و عمل افراد عادی منافاتی با نقد زندگی روزمره و ترجیح دادن نوع زندگی ویژه ای بر زندگی روزمره ندارد.

14.اگر بپذیریم پرسش از این که «از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟به کجا می روم آخر ...» فراگیرترین و مهمترین پرسش است آنگاه در می یابیم که این پرسش با جنبه های گوناگون زندگی روزمره و مردمان عادی پیوند دارد. همۀ مردمان می توانند و حق دارند و بایستهیا شایسته است که فزون بر پرسش های کلان نگرانه ئی چون پرسش های بالا در بارۀ کم و کیف زندگی خود، در بارۀ دراز زیستی از یک سو و، بویژه، نیکزیستی از سوی دیگر پرسش کنند و در پی یافتن بهترین پاسخ باشند. زندگی بی گمان نعمت شگرفی است که باید آن را ارج نهاد و بهترین راه را برای دراززیستی همراه با نیکزیستی یافت. این وظیفۀ فرد و جامعه، هر دو، است در دستیابی به بهترین روش و امکانات بکوشند. بر این اساس است که برخی از فعالیت های ویژۀ فردی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ضرورت می یابند.

15.در این جا است که پرسش بزرگ دوبخشی زیر برای همگان، هر کی به گونه ئی، پدید می آید: 1) چگونه زیستی 2) چرایی آن چگونگی. پرسش از چرایی خود در دو تراز مطرح می شود: 2-1) چرا اصولاً باید زندگی کنم و به زندگی ادامه دهم، 2-2) چرا باید این گونه یا آن گونه زندگی کنم. برحسب اهمیت و دقت در طرح این پرسش ها و کوشش برای یافتن پاسخ برای آن ها زندگی فلسفی تر می شود یا بیشتر از «خودآگاهی فلسفی» برخوردار می شود. چنین است که انسان در فراروی از تراز حیوانی بی درنگ با پرسش های مرتبط با زندگی ، از چرایی تا کم و کیف، روبه رو می گردد.

16.بدین سان زندگی فلسفی یا زندگی فیلسوفانه یا زندگی یک فیلسوف راستین مطرح می شود. زندگی فیلسوفانه را در مراتب گوناگون آن می توان دید: از زندگی دیوژن و زندگی سقراط تا زندگی یک فرد معمولی در یک قبیلۀ پیشاتاریخی، که هم تأمل فلسفی در بارۀ مسائل بنیادین مرتبط با خاستگاه جهان و زندگی و مرگ دارد هم اندیشه ورزی در سطح فلسفۀ عملی برای حل مسائلی که در زندگی عملی با آن ها روبه رو است.

17.فلسفه در بعد تأمل نظری خود در بارۀ جهان و انسان کارکردی دوگانه دارد: هم دغدغه برانگیز است هم آرامش بخش. هم آب در خوابگه مورچگان است هم نسیم فرحبخش خرسندی و خوشنودی و آرامش حاصل از گونه ئی پاسخ استوار بر آگاهی. چنین است که فراروی از یک تراز به تراز بالاتر، و اندیشه ورزی در سطح بالاتری از پرسشگری و پاسخ یابی شاید خطرناک باشد و از این رو شاید فرد را این اندرز درخورتر باشد که از سطح زندگی روزمره فراتر نرود. این سطخ از زندگی نیز خود آمیخته با گونه های گوناگون پرسش و پاسخ عملی از نوع فلسفی در کنار دیگر انواع اندیشه ورزی است.

18.همچنین باید گفت که تکرار و پیش پاافتادگی و ملالت زندگی هر روزه ممکن است فرد را به پوچی برساند، بویژه اگر فرد به گونه ئی از جمع دور باشد و .... در اینجا است که اندیشه ورزی فلسفی می تواند کمک کند. البته می تواند خطرناک نیز باشد، چونان تیغی دولبه. ولی خطربرانگیزی تأمل فلسفی دلیل درخوری برای بازداری افراد از اندیشه ورزی فلسفی در بارۀ خود و جایگاه خود در میان دیگران و جهان نیست.

19.بدین سان در چارچوب توانایی فلسفه برای پرداختن به مسائل کوچک و بزرگ جهان و انسان، هم تک تک افراد در مقام موجوداتی فلسفه ورز، هم فیلسوفان حرفه یی می توانند و شایسته بلکه بایسته است که مسائل گوناگون نظری و عملی زندگی روزمره را جدی گرفته آن ها را نیز بخشی از اندیشه ورزی فلسفی خود بدانند و در حد ضرورت بدان ها بپردازند.

موسی اکرمی

منبع : آینده نگر