خفاشان

کمپیوتر را روشن میکنم. روی صفحه اخبار بی بی سی بخش امروز در افغانستان چه گذشته؟
... خفاشان در نیمه های شب با کارد و چاقو به جان انسانی افتاده اند، که مظهر انسان دوستی، جوهر وطن پرستی، بی آلایش، سمبول مهربانی و بلاخره نویسنده فرهیخته هرات باستان است.  گل احمد نظری آریانا.
یک لحظه چهره معصوم وی در نظرم جلوه گر میشود و بیاد نامه های محبت آمیز او می افتم که سال های خیلی قبل برایم فرستاده بود.
واقعا که بی پیرایه گفته بود:
... ترا به ملک فرنگ فرستاده اند که آنچه خوب است جذب کنی و در بازگشت به مردم عقب مانده و مظلومت بیاموزی و آنچه بد است بر آن خط بطلان بکشی...
باز به خاطرم می آید که روزی از او پرسیدم:
... چرا ازدواج نمی کنی؟!...  با خنده معنی داری جواب میداد. نمی بینی من با کتابخانه ام ازدواج کرده ام. من از دیدن یک کتاب خوب همانقدر لذت میبرم که تو از دیدن طفل ات.
داستان کوتاه ( خفاشان) او را به خاطر می آورم. او که خفاش ها را میخواست شکار کند. بدون واهمه در تاریکی شب به دنبال آنان میدوید و لذت میبرد.
خانواده ام با تاثر فراوان از آنچه بر این انسان واقعی گذشته تاُسف خوردند و برای سلامتی دوباره او دست به دعا بلند کردند.
راستی عضو کمیسیون انتخابات شدن جرم است؟
کسی که ضد دمکراسی، مردم و وطن بوده و عاشق جهالت است خواهد گفت بلی.
اما افسوس که بلی گفتن او نماینده گی از خود فروختگی اش به نفع  بیگانه گان میکند. بدا به حال آنانیکه نفرین ابدی ملت رنجدیده افغانستان بارقه راه شان  و بر صفحه  سیاه تاریخ  افغانستان جای شان است.
 
نعمت الله ترکانی
شهر لینز جمعه ١٩ اگست ٢٠٠٥