شرف الدین با زن و پسرش میروند میله کنار دریا.
برای نان چاشت شان سه تخم مرغ با خود میگیرند.
یکدفعه پسرشان را آب میبرد شرف الدین صدا میکند:
او زن دو تا تخم پخته کن بچه را آب برد.
شرف الدین با زن و پسرش میروند میله کنار دریا.
برای نان چاشت شان سه تخم مرغ با خود میگیرند.
یکدفعه پسرشان را آب میبرد شرف الدین صدا میکند:
او زن دو تا تخم پخته کن بچه را آب برد.