شرف الدین برای موتر خود در شهر پشت جای پارکنگ میگردد.

بعد از پالیدن زیاد رو به آسمان کرده می گوید:

خدایا اگر یک جای پارک برایم پیدا کنی از این به بعد قول میدهم نماز بخوانم روزه بگیرم...

در همین هنگام در کنار سرک یک جای پارک میبند بلافاصله میگوید:

خدایا زحمت نکش خودم جای برای پارک پیدا کردم.