دوبیتی های سرگردان سرایم
بخوان اش کز دل و از جان سرایم
طبع ام گل کرده از خون شهیدان
برای  ملت  افغان  سرایم
 

حاتم

من امشب از غم اش حالی ندارم

کبوتر گشته ام  بالی  ندارم

خطابم میکنند حاتم ولی من

بساط ام خالی است مالی ندارم

وطنفروشان

مگو تنها وطن را میفروشند
به دالر مرد و زن را میفروشند
درون قبر ها هم امنیت نیست
که از مرده کفن را میفروشند


آواره
ترا با نام دین بیچاره کردند

گریبان ترا صد پاره کردند
گرفتند مِلک و مال و خانه ات را
به مُلک دیگران آواره کردند
 

عقاب
ز تو نام و نشانت را گرفتند

عقابی آشیانت را گرفتند
نمی آید صدایت دیر وقت است
مگر از تو زبانت را گرفتند؟!

مرد و نامرد

درین دنیای ما هم مرد و نامرد

نصیب شان بُود از رنگها زرد

خُمار قدرت اند  گویند همیشه

به این دنیا من ام تنهاترین فرد

خفاش
صدای در گلویم کرده خانه
که ترس ام را فزون سازد شبانه
محل ما پر از خفاش گشته
دراینجا کرده اند بسیار لانه

نعمت الله تُرکانی