افغان موج   

" سمبول های اهانت "                                         

در دوره تاریک حکومت طالبان جهالت بود که خبر " سفر قندهار" فیلم ساخته محسن مخمل باف کارگردان ایرانی را دوستم از زبان رادیو های بیگانه برایم اطلاع داد. به گفته او این شاهکار بی نظیر معرف، واقعیت های تلخ دوره از تاریخ وطن ما بود که بار اول روی پرده سینما می آمد . چون در آن وقت فیلم و سینما هر دو در توقیف جاهلان بود، میسر نمیشد تا آن را به چشم سر مشاهده کنیم و همین جهت مرا تا مدتی به کنجکاوی برمی انگیخت و در همین مدت باز هم از زبان رادیو های بیگانه میشنیدم که گویا جمعی از فرهنگیان افغان مقیم ایران نامه های تهنیت و سپاس به آقای مخمل باف فرستاده اند. فلان بنیاد فرهنگی جائزه بهترین اثر سینمائی را به کارگردان بخشیده و بدون شک شاید بنیاد جوایز اسکار آن را در ردیف بهترین کارگردان های جهان کاندید نماید. به همین سلسله از رادیوی بی بی سی خبر نامه مخمل باف را عنوانی حاکمان جمهوری اسلامی ایران شنیدم که تقاضای محبت و دلجوئی به پناهنده های افغانی مقیم ایران را نموده بود.

باری سخن به بیراهه نرود این معما سالی چند از زوایای ذهنم پاک شده بود تا دیروز که به طور تصادفی ویدوی این فیلم را در یکی از مغازه های ایرانی در شهر لینز یافتم و پس از دیدن این فیلم فهمیدم که متل " شنیدن کی بود مانند دیدن" یعنی چه!

من که از فیلم، فیلم نامه، کارگردانی، سناریو و حرف های از این قبیل معلومات اندکی دارم میخواهم آنچه دیده ام و آنچه از آن شنیده ام مکثی کنم.

١- سفر قندهار فیلمی پر از سمبول های اهانت آمیز نسبت به ملتی است، که بزرگترین قدرت های شیطانی در مقابل آنان زانو خم نموده اند. آزادی را به ملت های محروم و در بند آسیای میانه آموخته و حتی روند رشد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آنان بر ملت ایران نیز بی تاثیر نبوده.

در فیلم جریان این اهانت ها از نوار مرزی ایران با افغانستان شروع می شود که مامور ملل متحد به خانواده عودت کننده به افغانستان میگوید... این دلار ها را بر دارید برای بازگشت به افغانستان است. یکبار هوس نکنید برای گرفتن دلار دوباره به ایران بیائید. این مسله تا آخر فیلم در مقاطع از زمان تکرار میشود. دزدان دلار ها را در بین راه از این خانواده میربایند. کودک افغان به خاطر رهنمائی زنی که به دیدن خواهرش به قندهار میرود بخاطر پول چنه میزند. کودک انگشتری را که از اسکلیت یک مرده پیدا کرده میخواهد به قیمت گزافی بفروش برساند. مرد رهنما تقاضای پول میکند. کودک به دلار آمریکائی بوسه میزند. مرد سیاه به زن میگوید توجه داشته باشی که این مردم به خاطر پول دست به هر کاری می زنند و ... این مسئله مرا بیاد حکایتی می اندازد که شنیده ام در روزگار قدیم نویسنده و دانشمند بزرگ کشور ما شاد روان محمود طرزی به ایران سفر رسمی داشت و در مباحثه خصوصی یکی از وزرای وقت ایران به او گفته بود... ما ایرانی ها همه اش به فکر فرهنگ دانش و شخصیت استیم در حالیکه شما افغان ها همیشه به فکر پول... و جواب دانشمند افغان ما این بود هر کس به دنبال چیزیست که فقدان آن را احساس می کند و این راد مرد ما خوب می دانست که شخصیت را میتوان با پول خرید.

مضحک تر از آن میشنویم که مامور ملل به خانواده افغان بیانیه بی مفهوم میدهد... چشم های خود را ببندید و فکر کنید مورچه استید و آن گاه خانه برای شما بزرگ میشود... چون مورچهگان بساده گی زیر پای هر جنبنده خورد و خمیر میشوند و خانه شان را قطره ای به سیلاب می کشد. بی خبر از آن که خانه آنان آنقدر بزرگ و پر عضمت است که از اسکندر گرفته تا چنگیز، تیمور لنگ، انگلیس و روس نتوانست آن را تسخیر کند.

خنده دار تر از همه این است که مرد سیاه از امریکا در جستجوی خدا به افغانستان آمده با روس ها جنگیده، با تاجیک ها علیه پشتون ها و با پشتون ها علیه تاجیک ها در نبرد بوده است.عاقبت مایوس از همه کارش نه خدای یافته و نه اندیشه برای جستجوی خدا با دانش کم دست به طبابت میزند و بجای قرص تقویه و مسکن، تداوی امراض را با قرص نانی انجام می دهد و بی شرمانه میگوید این مردم بخاطر پول دست به هر جنایتی میزنند.

٢- من با تجربه هفت ساله که از موسسات کمک رسانی بین المللی چون صلیب سرخ و دیگران دارم و درین مدت تقریبا در ولایات جنوب، جنوب غربی و مرکزی افغانستان در گشت و گذار بوده ام ندیده و نشنیده ام که صلیب سرخ مراکز درمانی بیابانی، چه رسد به مراکز ارتوپیدی دایر کرده باشد. در فیلم سفر قندهار می بینیم که جمیعت انبوه معلولین در بیابان به دنبال دست و پای مصنوعی می آیند و جمعیت به دنبال دست و پای که از آسمان مثل باران فرو میریزد گم میشوند... مردی برای مادرش پای مصنوعی می طلبد و مرد دیگری که یک پای مصنوعی دریافت کرده است خواهش پای دوم را دارد که اگر به مینی برخورد و احیانا پایش را از دست داد آن را به کار گیرد. این نه مستند و نه واقعیت است. صلیب سرخ در کابل، هرات، قندهار و مزار شریف مراکز کوچکی کمک رسانی به معلولین جنگی داشت که قرار اطلاع موثق اینجانب از ولایت هرات این مرکز تنها در ماهی به تعداد انگشت شماری دست و پای مصنوعی به محتاجان نمی توانست توزیع نماید چه رسد به اینکه با آن دم و دستگاهی که آقای مخملباف در بیابان های بی آب و علف آنرا نشان داده است. اگر سیاه پوست دوست امریکا و یا اگر صلیب سرخ به خاطر رنج و مصیبت افغان ها فدا کاری میکنند این سناریو می تواند به چشم اروپائی ها و امریکائی ها خاک پاشیده و تحسین دروغین از ماجرا را بر انگیزد.

فیلم در بیابانی که نشانه دست نخورده گی ترس و واهمه است آغاز می شود و وقایع پی هم در همان صحرا بی آب و علف ختم می شود. راه از بی راهه تشخیص نمیگردد و مردم انگشت شماری قربانی یک سوژه ای غیر واقعی می شوند خواهری که برای نجات خواهرش اوقیانوس ها را می پیماید به خواهرش نمیرسد که او را از خود کشی نجات دهد. طفل افغان کفن کش و مرد افغان دو دل، سودائی و شهوت پرست معرفی میشود ( من یک زن هزاره، یک زن تاجیک و یک زن... دارم.) رنگ چشم های زن افغان به رنگ نگین انگشتر (فیروزه ای) است، دیوار های افغانستان بلند است و کسی به آن دسترسی ندارد، باید با هلیکوپتر  داخل آن شد. افغانستان بیابان خشک و شن زاری ترسناک است. همگی راهزن، بی رحم  و پول پرست اند... این ها چیز های اند که از کله پوک و بی مغزی چون محسن مخملباف بر ملتی بهتان زده می شود. شاید تاریکفکرانی نادیده و ناشنیده در مدح او ستایشی کرده باشند، اما دریغ که سپید را سیاه نمی شود جلوه داد.

نعمت الله ترکانی

اطریش 1.3.2005