افغان موج   

تولیدی باستان سازی

آقای « هادسن» لااقل هفته یک مرتبه فاصله ای خانه اش تا پارک « روزنگاردن » را پیاده طی میکرد. این فاصله را که تقریبا پنج کیلو متر میشد  همیشه بیشتر در امتداد دریاچه « سون » قدم میزد و پس از طی مسافت نیمه راه،  از سمت جنوب استادیون شهر به خیابان اصلی که به مرکز شهر منتهی می شد داخل و از نزدیک تپه ای خاکی  که منظره زیبایی داشت به ایستگاه قطار میرسیده  و دوباره همین مسیر را طی نموده به خانه اش بر می گشت.

آنروز وقتی  مسیر رود خانه را طی کرده و میخواست به  تپه های لایم نزدیک شود چشمش بالای سر دروازه یک خانه مجلل،  به تابلوی بزرگی خورد که رویش نوشته بود « موزیم فرانک روزه».

« هادسن» که تازه با این موزیم بر خورده بود  یکبار دیگر به تابلو توجه نمود.

بدون شک این موزیم کاملا نو بود . در خانه یکی از افسران متقاعد  گارد شاهی  گشایش یافته بود که  از گذشته های دور با نامش آشنایی داشت.  بر علاوه او مالک« روزنگاردن» نیز بود. برای «هادسن» که پیکرتراش مشهور دوران خود بود  . شاید این موزیم بتازکی ایجاد شده خالی از دلچسپی نبود و بنا برآن در حالیکه نگاهی به ساعت بند دستی اش انداخت داخل موزیم شد.

از دروازه موزیم که داخل  شد، دهلیز نسبتا درازی دید که در دو طرف آن جعبه های شیشه ای قرار داده بودند،  به اشکال جالب مگعب مستطیل خمیده که نور  شدیدی رااز چهار طرف منعکس میساخت.  دهلیز آنقدر بزرگ بود که با وصف آنکه درآن مقدار زیادی  اشیاء و آثار قرار داده بودند،  میشد به آسانی رفت و آمد کرد.  در درون این میز ها سکه ها،  مدال ها و مجسمه های کوچک مسی، برنجی و نقره ای را به نظم خاصی جای سازی کرده بودند. دورتر بالای میز های از چوب های قیمتی چارمغز و کاج ،  اشیاء و آثار عتیقه حکاکی روی سنک و چوب و گچ  به نظم خاصی چیده  شده بود که توسط نورافکن های کوچکی بالای آنها نور قوی می تابید. در اخیر دهلیز زن جوان  و شیک پوشی ظاهرا به پاک کاری اشیا مشغول می نمود و همینکه آقای « هادسن» را دید با عجله خود را به او رسانده و با تبسم دل نشینی سلام داد.

زن با کلمات شمرده و ملایم  حضور« هادسن» را خیر مقدم گفته چنین وانمود کرد که  در دو هفته اول بازدید از این موزیم مجانی است وپس ادامه داد:

این موزیم متعلق به آقای سر« چارلس استیفان» است.  بیشک او همان  افسر بازنشسته گارد شاهی بود که « هادسن» با نامش از گذشته ها آشنایی داشت. زن شروع کرد به معرفی کمپنی مشهور« رایت» همان کمپنی ایکه اشیا و آثار عتیقه را خریداری و یا بیمه میکرد و از ارزش های هنری بعضی از آثاری یاد آوری میکرد که با دیدن آن میشد به لذتی بینظیر دست یافت. در طول این مدت « هادسن» با بی علاقه گی کامل جملات  اش را گوش میداد.  زن از همان شروع دهلیز  به معرفی آثار نمایشی آغاز کرده و  ابتدا از تابلو های نقاشی شروع کرد که در روی دیوار ها آویخته بود.             

ــ تابلوی را که می بینید متعلق به رافایلو نقاش قرن هفدهم است  و طوریکه می بیند او در تابلو عیسی و مریم را نمادی از پاکی، بی آلایشی و ناجی انسان به تصویر کشیده...  در ادامه  با خنده ای گفت

ــ در محل نصب  تمام آثار وسایل الکترونیکی جای سازی شده است که از سرقت آنان جلوگیری میکند و از آن پس به سکه های نقره وطلای که متعلق به پنجصد سال پیشتر بود اشاره می کرد.  برای « هادسن» این تشریحات زن جوان زیادتر  کسالت آور بود و  خستگی بار میاورد وبنا برآن یکبار گفت:

ــ مسلما کار خوبی است که با وسایل الکترونیکی از سرقت آن جلو گیری میکنند. بالهجه طعنه آمیزی گفت:

ــ البته راه دیگری هم بود که بتوانند از سرقت آن جلوگیری کنند، مثلا میشد عوض سکه ها و تابلو های اصلی،  تقلب آنرا به نمایش بگذارند شما می دانید دزدان هرگز اصل را از تقلب فرق کرده نمی توانند.  زن جوان با این گفته « هادسن» خنده ای نموده و به علامت تایید سرش را تکان داد:

ــ  آری ولی چه میشود کرد. امروز از هر چیز زیادتر دزدان به آثار تاریحی و قیمتی علاقه دارند. و از طرفی زمان زمان تقلب است شما حتما کتاب سازندگان سکه های تقلبی اثر اندره ژید  را خوانده اید.

ــ  « هادسن»  خنده ای نموده  گفت:

ــ  با ید آقای« سر چارلس استیفان» بابت این همه آثار پول گذافی پرداخته باشند.

ــ  زن خنده ای نموده  و چیزی نگفت.  « هادسن» زیادتر از همه به تابلویی چشم دوخته بود که حدودا سیصد سال از عمر آن میگذشت و متعلق به « سیاووان»  نقاش  معروف چین بود. .منظره ای عجیبی بود . آفتاب ، مردی کنار مزرعه  دود میکرد. آسمان آبی و صاف. گل های انبوه در سراسر مزرعه زیر پرتو آفتاب میدرخشیدند. گل های سرخ، سپید، شیرچایی و بنفش زمینه ای تابلو را پر کرده بود طبیعتی در آرامش مطلق فرو رفته. « هادسن» با خودش فکر میکرد  انبوه گل های ککنار شاید سمبول  انبوه جمیعت چین با شد. و یکبار بیاد جمیعتی از انسان های چینی  افتاد که با دود تریاک به زنده گی شان معنی و مفهوم می دادند.با خودش گفت لعنت به شیطان.

به آثاری از  نقاشان قرن نوزدهم بر خورد آثار  از میکایل انجلو، لیونار داونچی،  وان گوک، پیکاسو...  و زن  همچنان به تشریحات بی مورد میپرداخت. « هادسن»  معلومات بیشتری  نسبت به  زن  داشت و در بعضی موارد جلو کلام اش را میگرفت و یا معلومات  را به نحو بهتری تکمیل میکرد. .طور مثال وقتی زن در مورد تابلوی  لیلی و مجنون اثر یکی از نقاشان قرن دوازدهم شرق  تشریحات میداد« هادسن» رشته سخن را به دست گرفته گفت:

لیلی و مجنون داستان عشقی از ادبیات هندی است که بیشتر در مورد عشق نسبت به زن مبالغه شده است. من در همین نزدیکی ها فیلمی از ساخته های سینمای هند را که زندگی لیلی و مجنون را به تصویر میکشید،  دیده ام. برایم جالب بود این همه مبالغه در یک و یا دو هزار سال پیشتر که با زن  تا حد یک کالا معامله میکردند عجیب است. البته اضافه میکنم که الهام در عشق به زن در ادبیات شرق نسبت به غرب زیادتر است. اما نمی دانم به کدام دلیل.  ما هم آنچه را شرقی ها در مورد عشق گفته اند با کمی تغییر  تکرار میکنیم و بعد از مکثی کوتاه ادامه داد. میدانید بی آلایش ترین و پاک ترین عشق ها،  عشق به زن یعنی عشق به انسان است؛ اما نه به شکلی که سرمایه داری از آن رفع احتیاجات مادی اش را جستجو میکند.  من شدیدا طرف دار کشف الهام از اندیشه های ام که انسان را پاک، بی آلایش، مهربان جلوه دهد. زن با خنده ای ملیحی هادسن را بدرقه و چنین وانمود میکرد که طرفدار نظرات اوست.

«هادسن» برای دیدن سکه های که بگفته زن سابقه هزار ساله داشت اشتیاق  نشان نمی داد و بنا بر آن داخل اتاقی که به سمت چپ دهلیز باز مشد پیچید. اتاق بزرگی بود،  تقریبا ده در هفت متر مینمود که در میان آن مجسمه های فراوانی با نظم خاص چیده شده بود و او برای اولین بار به سبک جدیدی از مجسمه سازی برخورد مینمود.  مجسمه های لخت و شهوت انگیز از مدل ها و ستاره های سینما، مجسمه های  از دانشمندانی چون انشتین، اوپن هایمر پدر بم اتمی امریکا، سارتر، فولبر، کافکا و مجسمه های  نیمه تنه از ارسطو، افلاطون، سقراط، اقلیدوس، دکارت، کانت...  و بعضی از آنان آنقدرطبعی مینمود که در نظر می آمد شخصی به عوض مجسمه روی صندلی های دسته داری نشسته است. برعلاوه تعدادی از تابلو های به سبک کوبیسم، امپرسیونیسیم، ابسترک و پورتارت های رجال گذشته دینی، سیاسی و ادبی را روی دیوار های اتاق به نمایش گذاشته بودند. برای «هادسن» خیلی جالب مینمود چون اولین بار در عمرش به چنین آثار بر میخورد که پیکر های اشخاص چون  البرت انشتاین، اوپن هایمر پدر بمب اتمی امریکا، مارکس رهبر کارگران، نیچه و بعضی از رجال مشهور جهان را با این سبک خاص پیکر تراشی میدید واز همه جالبتر آن بود که مجسمه پیکر زیگموید فروید روانشناس معاصر را با لباس های خوابش که معمولا در ملاقات های غیر رسمی هم با آنها ظاهر میشد بدون کم و کاست میدید. بنا بر آن با خنده ای پرسید :

میتوانم بدانم که این پیکره ها ساخت چه کسی و درست در کدام سال ساخته شده است؟  زن در حالیکه خنده معنی داری روی لب داشت گفت:

ــ شما نام « دانیل پرام»  پیکر تراش المانی را شنیده باشید این پیکره ها همه اش کار او بوده و با قیمت گزافی آنها را خریداری کرده اند.

هادسن در حالیکه لب اش را با دندان میگزید گفت:

ــ  جالب نیست من ازین نحو کار چیزی نمی دانم.  بگذارید بگویم وقتی مجسمه آزادی را که من ساخته ام  در امریکا جنجال بپا کرد درست روی جنبه های ریالستی آن بود.  می دانید من بجای مشعل فروزان ترجیع دادم شمشیر برهنه در دست پیکره ای آزادی بدهم که فرانسه ساحل نیویارک را با آن آرایش داده است. این بهتر است زیرا همه میدانند آزادی را امریکاه به بهای شمشیر برهنه خریداری میکند. ببینید امریکا همه چیز دارد غیر از آزادی وقتی مردم عوض مشعل تابناک شمشیر برهنه را در دست مجسمه آزادی ببینند مفهوم بهتری از آزادی در فکر شان ظهور میکند.

زن که تا این لحظه با شوق به گفتار «هادسن» گوش میداد یکبار با صدای بلند فریاد زد میخایل ــ میخایل.  خدای من چه افتخار بزرگی.  ما امروز با آقای «هادسن» همراهیم.  بگذارید مراتب خوشبختی مان را ابراز کنیم. بد نبال آن مرد کوتاه قد و چاقی از اتاق دیگری به آنان نزدیک شد. و با شوق و ذوق فراوان از «هادسن»  پذیرایی کرد.

هادسن به دنباله توضیحاتش ادامه میداد:

ــ در جهان امروز ما زیادتر از همه به معنویات ضرورت داریم. جهان سرمایه داری انسان را از ارزش های معنوی پیاده کرده است. دیگر انسان از میل به حقیقت و مبارزه با پستی ها سر باز میزنند. از خود بیگانه شده اند   و در روح آنان  از عفت، غرور و شهامت اثری دیده نمی شود. دارند  وجدان خود را با خواب مصنوعی از طریق الکهل  و مواد مخدره آرامش میدهند.

مرد کوتاه قد و چاق در حالیکه تبسم مینمود گفت:

ــ راست میگوید من با شما کاملا موافق ام اماچه میشود کرد. من میدانم  زمانی در میان ما مردمانی بودند که روح ما را با معجون معنویت  بارور میکردند. آنها در حقیقت شیطان را مهار مینمودند و خداوند را با مظاهر زندگی انسان آمیزش میدادند. اما حالا که خداوند را به صلیب کشیده اند و بیشرمانه بر نعش آن فاتحه می خوانند.

هادسن با هیجان فراوان پاسخ داد:

ــ انسان از نیروی حیات  و معنی الهام میگیرد. زندگی انسان در روی زمین، اختراعات، اکتشافات و مصنوعاتی نیست که  با آن خود را آرایش بدهند و اقناء کنند. زندگی زیادتر از اینهاست و بعد در حالیکه انگشت اشارت خود را بسوی مجسمه اوپن هایمر سازنده بمب اتمی در امریکا نشانه میرفت افزود:

ــ خیال میکند بمب اتمی بشریت را وارسته از همه عوالم و بیچارگی ها میکند؟ من میگویم معنویات ما را زیر سلطه ای چنین اختراعاتی به باد میدهند. دیگر هر قلدری می تواند ادعای خدایی کند و بهشت و دوزخ را بشارت دهد و تازه به این باور رسیده اند که بشر آینده ای ندارد. این خیلی غم انگیز است . زمانی در دنیای ما اشخاص بزرگی بودند که رموز زنده گی و روح انسان را کشف میکردند و برای بیان درد و آلام انسان تلاش میکردند. اما حالا عکس آن انسان را تا آخرین حد امکان جبون، درمانده و مایوس می سازند.

مرد کوتاه قد وچاق با خنده ای قه قه گفت:

ــ  واقعا راست میگوید. جای خوشبختی است که ما از  جمله چنین جانورانی نیستیم. و زن که تا این لخظه خاموش مانده بود آهی کشیده گفت:

لعنت به شیطان ـ لعنت به شیطان.

حالا دیگر هر چه« هادسن»  میگفت مورد قبول مرد کوتاه قد چاق و زن زیبا قرار میگرفت هر چه میخواستند از «هادسن» تعریف میکردند؛ ما جنجالی را که روزنامه ها ی امریکایی علیه شما براه انداخته بودند تعقیب نمودیم حقانیت با شماست و شما افتخار بریتانیای کبیر هستید.  قسمت برزگ موزیم را با بحث های انتقادی پشت سر گذاشتند و بلاخره مرد کوتاه قد چاق قسمت دیگر از موزیم را برای دیدن پیشنهاد کرد. با دستش به اتاقی اشارت میکرد که در سمت غرب اتاق اولی قرار داشت. مرد قد کوتاه چاق در حالیکه شانه هایش را بالا می انداخت گفت:

ــ اینجا بعضی از اختراعات، اکتشافات و نسخه های دستنویس کتب مقدس و دیگر آثار فلسفی، ادبی و علمی   نگهداری میشود و وقتی داخل اتاق شدند. اول صندوقی سیاه را نشان داد که روی سه پایه چوبی ایستاده بود. این همان کامره عکاسی مشهور ادیسن است و بعد در حالیکه خنده ای معنی داری میکرد افزود:

ــ البته همکارم با این اختراع قرن نوزدهم میخواهند از شما تصویر یادگاری بر دارند و با اشارت مخصوص خود اش،  زن زیبا را مامور این کار ساخت.

هادسن روبروی کامره قرار گرفته بالای صندلی چرخ داری  نشست و زن در عقب آن کامره جای گرفته چند پیچ و مهره را شور داد.  به تعقیب آن نور بنفش و قوی از کامره بیرون جست طوریکه چهره «هادسن» در مقابل نور سفید  جلوه نمود.

وقتی زن از عقب کامره نزدیک هادسن آمد دستی بر سر و رویش کشیده و در حالیکه کمی هیجانی مینمود روی به مرد کوتاه قد چاق نموده گفت:

کاش این ماشین می توانست عوض سنگ به طلا تبدیل اش کند و دو نفری در حالیکه می حندیدند،  صندلی دسته داری که مجسمه سنگی  «هادسن»  روی آن قرار داشت، را کشان کشان در جمع مجسمه های دیگر قرار دادند.  

 

نعمت الله ترکانی

اطریش ١ دلو ١٣٨٤