ما زنده ايم اما در گور(زنده بگور)، گور ارزشهاى مردگانمان، ارزشهايى كه ناقوس مرگبارشان بر دگر هستى شدنِ ما، مارا در آرامشِ نامتحرك و مشموم خويش فرو برده و توانِ حركت جنبشى را از ما ربودند. زنده بگور بودن يا در ارزشهاى بگور شده زنده بودن يعنى زنده بودگىِ نامتحرك. اما جريان زندگى واقعى در بستر دگرى شدن، يعنى گسستگى هاى ارزشى و تناوب دوران در تنافى بهم. گسستگى هايى كه تغيير و تكامل زندگى را نويد مى دهند. و تكامل چه در كالبد طبيعى اشياء طبيعى و چه در پيكره اجتماعى، كه پديدارىِ پديده نو است با دشوارى هاى معينى همراه است و اگر آدمى بخواهد در اين تكامل به آدميت رسد ناچار است كه دشوارى هاى آنرا متقبل شود.
اين حقيقت( زنده بودن در ارزشهاى مردگان) را مى توان توامان در دو نوع مفهوم تاريخىِ سرنوشت و بى تاريخى معلوم و مسلم ساخت آنگاه كه سرنوشت در قيد و بند ارزشهاى مردگان و تكرار و مكررات آن پيوند خورد، وصلت گزيند و به تعاطى آنها در همانى بودن خويش از خودبيگانه شود و يا سرنوشت، رويدادهاى بزرگ و عظمتى بيآفريند كه فرد انسانى در مركز آن با اصالتى دگرشده، جلوه نمايى كند. هر دو نوع سرنوشت را مى توان هم در استمرار ارزشهاى تاريخ زمانتهى ما و هم در گسست ارزشهاى زمانمفهومى غرب مشاهده كرد.( زمانتهى يعنى يكسانى زمان و يا همانه بودن زمان در ادوار مختلف تاريخ و زمانمفهومى يعنى تغيير و تحول زمانى و زمان در تاريخ، در اينباره توضيحات بيشتر داده خواهد شد)

براستى تاريخ چيست و چرا ما از آن ريشه نداريم (يعنى در تاريخيت نيستيم. هر جا كه سخن از نيست تاريخى ما باشد منطور همانگى زمان در ادوار مختلف تاريخ است) و از آن بى نياز بوديم و هستيم و هنوز هم نمى فهميم پاى لنگ اين نزارى از چيست و از كجاست؟ و چگونه هريك از ما در نا نوزايى اين آهنگ ناموزون و مشموم و جاودانه يعنى بى تاريخى مان هماهنگيم و بالجبار از و در آن( بى تاريخى)، ساز كوگ شده مردگان خود مى نوازيم و در اصوات در هم و برهم چنين سازى حس خويشتن را تا اعماقش در آن فرو مى بريم تا در سايه آسايشش سر به زير و پا به راه باشيم؟

تاريخ يعنى گذشته، حال و آينده؛ يعنى زمان كه سپرى شد، زمان كه هست و زمان كه مى آيد. تاريخ نوع رابطه انسان با طبيعت است كه طبيعت بر حيوان حكم مى راند و اصالتى برايش قائل نيست در حاليكه انسانيت در وجود خويش رستارگر است و اصالت دارد و اين اوست كه باخويشاگاهى با طبيعت رابطه برقرار مى كند. تاريخ يعنى زمان و مكان در بُُعد هستى و انسان در مركز ثقل چنين هستى اى با تأثير از و بر اين بُُعد، رسالت خويش را كه همانا در پيوند با اصالت اوست، آشكار مى كند و از قِبل اين رسالت، خود تاريخى مى شود.

اين رسالت همان حركت انسان بسوى كمال شدن است. كمالِ زيبايى در افقى بى نهايت و هر چه به افق نزديكتر مى شود افق از او دورتر. حركت و زمان همبود و همراه همند و در تأثر و تأثير با يكديگر نيروى سنتيك(حركتى، جنبشى) مى شوند كه از خود اثر بر جا مى نهند و از اثر، ارزشهايى شكل مى گيرند كه هماهنگ با زندگى اند و زندگى را مى سازند و آن را به حركت در مى آورند. هر گاه اين حركت باز ايستد و ايستا شود، ديگر، رسالت و اصالت هر دو از مضمون انسانيت بمفهوم تمايزاتِ ارزشىِ دورانى تهى مى شوند و در سنگوارگىِ ارزشهايى براى تمام فصول بر او حكم خواهند راند. مگر غير از اينست كه دو هزار و پانسد سال، ما در گهواره نرم اصالتِ ارزشىِ نامتغيرِ(تغيير و تحول و نفى هر اصالتى با دشوارى هايى همراه است) بزرگان و فرهنگسازانمان، كودكانه لالايى خوابگونه شنيديم، خو كرديم و به آرامش رسيديم؟

با اين توصيف از تاريخ و وضعيت ما در طى هزاران سال كه در استمرارى بدون خيزش و جنبش، بدون منشأ اثر و بى حركت و زمانتهى و بدون عاملان و كنشگران ارزشى سپرى شدند، آيا زنده بگورانى نيستيم كه مردگان ما، ما را پيش از مردن در همنوايى و يگانگى گذشته و حال، يعنى بى آيندگى، به گور كردند؟

توضيحاتى اجمالى مربوط به دو واژه با بار صفت:

١- تاريخ زمانتهى يعنى تاريخِ بدون حضور زمان و تاريخ بى زمان، تاريخ بى حركت است. طبعاً علم تاريخ همان علم فيزيك نيست اما بلحاظ حركات ماده و جنبشى مشابه همند؛ مكانِ تاريخ جامعه است و مادهء تاريخ انسان است در امتزاج با زمان و حركت، و اين دو در افقى بى انتها. تاريخ زمانتهى ما ايرانيان چه پيش از اسلام و چه پس از اسلام را مى توان در دينيت ما جست. يعنى ما، هم در رويدادهاى فرهنگ زردتشتى و هم در رويدادهاى اسلامى دينى بوده ايم و اين دو دوره زمانى تمايزى با يكديگر ندارند و "تاريخ " براى ما در حركتى فرادينى مفهوم نيافت و زمان چه پيش از اسلام و چه پس از اسلام باهم همانه هستند. و اين يعنى "تاريخ" زمانتهى.

٢- تاريخ زمانمفهومى آن تاريخى است كه در آن نه استمرار كه گسست است از نقطه اى به نقطه ديگر و چنين گسستى موجب خلق رويدادهاى بزرگ مى شود مانند گسستى كه در اروپا و غرب رخ داد. قرون وسطى همانى نيست كه عصر رُنسانس، روشنگرى و مدرنيته غرب است و اين يعنى تمايز زمان در ادوار مختلف تاريخ و خلق ارزشهاى بشرى و اينجهانى.

همانگونه كه در توضيح اين دو صفت متمايز از هم روشن ساختيم، زمانتهى را با ناپويايى زمان و زمانمفهومى
را با پويايى زمان برابر دانستيم. ضمناً واژگان "همانه" و "همانگى" را در اين نوشته از آرامش دوستدار وام گرفتم.

نيكروز اعظمى
چهار شنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۳ آپريل ۲۰۱۶

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید