پوهندوی شیما غفوری

به منظور آشکارنمودن بیشتر آلام زنان افغانستان در اینجا از چند مثال زندگی روزمرۀ آنان یاد آور میشوم. برای درک حالت آنها از شما خواننده عزیز خواهشمندم تا خود را برای لحظۀ چند در موقف این دختران و زنان قرار بدهید.

گاهی دختر نوجوانی را که با جبراز جانب پدرش در عقد مردی درآمده بود، پرسیدم:

وژمه جانې، راته ووایه کله چېد تا میړه کورته راځی، څه احساس درته پیښیږي؟

چشمان بزرگ و زیبایش را ریزه، ریزه نموده و با تعجب به سویم نگاه کرد، مثل اینکه برای بار اول با این سؤال مواجه شده باشد. ولی با قاطعیت با همان زبان ساده و بی تکلفش برایم  جواب داد:

- کله چه هغه په دروازه را ننوزي، فکر کوم چې کورتهبلا راځی.

-هغه پوهیږيچېته داسی احساس کوې؟

- زه څه پوهیږم؟

- او کله چه په تالاس وهی،ته څه احساس کوې؟

- ورکېکه، هغه وخت خو فکر کوم چه په ټول وجود می لړم نیښونه وهی.

این چنین است وضع زنی که به شوهرش دلبستگی نداشته باشد، حالت دختری که به جبرو بدون رضایت به عروسی مجبورساخته میشود.

روزی هم خانم جوانی را که در حلقۀ ظلم و ستم شوهر و خسرانش در بند بود، پرسیدم که در مقابل آنها چه احساسی دارد.

از جوابش فقط نفرت را شنیدم و بس.

خانمی را که خود داکتر علوم بود و از جانب شوهرش همیشه توهین شده و حتی مورد لت و کوب قرار میگرفت، پرسیدم که وقتی شوهرداکترت با مشت به سر ورویت حواله میکند، و از موهایت گرفته به هر جانب کشان کشان میبرد،چه احساس میکنی؟

با گریه گفت: من خود را خیلی خُرد احساس میکنم. از خجالت میخواهم همان لحظه بمیرم. ولی چه کنم از شرم مردم و به خاطر فرزندانم با او زندگی میکنم.

دیگری در مقابل همین سؤالم برایم گفت: دلم میخواهد بخیزم و بررویش مشتی حواله کنم. ولی افسوس...

- افسوس که چه؟

- افسوس که زن هستم.

- یعنی چه؟

- یعنی اینکه اجازه ندارم... من هم باز دلم را بالای اولادهایش خالی میکنم.

این چند مثال کوچک وساده خود به وضاحت شعاع خورشید و عمق یک کتاب سخن میگویند.

 در مدت سه سال که در یکی از خانه های امن زنان در آلمان اشتغال داشتم، متوجه شدم که برخی از زنان افغان در خارج هم وضعیت چندان بهتری ندارند. عدۀ زیادی مورد لت و کوب، توهین، بی عدالتی، تجاوز جنسی از جانب شوهرانشان و ده ها نوع جبر و ظلم دیگر قرار میگیرند.  بعضی از خانم ها به خاطر عیاشی و شراب نوشی افراطی شوهران شان مجبور به ترک خانه وزندگی مشترک شان میگردند.

در سال های اخیر کشتن، به دار آویختن، مُثله کردن (گوش و بینی بریدن) و غیره قساوت های باورناکردنی در مورد زنان افغانستان مخصوصاً از جانب همسران شان از جملۀ خبر ها واطلاعات معمول در کشور گردیده اند. گاه وبیگاه طبل رسوایی فامیل های افغانستان دوباره به صدا می آید و بدبختی، معصومیت، مظلومیت و مجبوریت زنان این سرزمین بار دیگر از چهارچوپ مستحکم فامیلی به بیرون آشکار شده و آوازۀ گیتی می گردد.

 در این مقاله نمی خواهم در مورد علل و دلایل این حالت بحث نمایم. ولی آرزو دارم تا با طرح سؤالات چند خوانندگان محترم را به تفکرو بررسی در این مورد دعوت نمایم:

 آیا مسئلۀ زن موضوع دست دوم در جامعه ما میباشد؟

آیا مشکلات زنان افغان در صدر مسایل مهم جامعه قرار ندارد؟

آیا معضلات زنان افغان تنها مربوط و منوط به خود ایشان است؟

به تصور من مشکل اساسی و مزمن جامعۀ ما ضعیف بودن موقف، کارایی و نقش زن افغان درفامیل و پروسه های اجتماعی و بالنتیجه اقتصادی وسیاسی جامعۀ افغانی میباشد. در حالیکه اولین معلم هر فرد، چه دختر و چه پسر، مادر است (البته در صورت حیات مادر). هرگاه در مکتب معلمی ضعیف و بی کفایت باشد، تمام شاگردان در درسها عقب مانده و کُندی در پروسۀ تعلیم و تربیه رونما میگردد. دریک واحد فامیلی هرگاه مادر منحیث اولین، نزدیکترین و مداوم ترین آموزگار بیسواد، پرعقده، بی احساس، ترسو، خشن، حسود، غیر عادل و ظلم پذیر باشد، پس میتوان تربیه، روحیات و برخوردهای اجتماعی شاگردانش را کم و بیش تصور نمود. آنچه اطفال در سنین کوچک در مدرسۀ فامیلی می آموزند، نمیشود آنرا با تعلیمات مکتب و تحصیلات عالی کاملاً جبران نمود. تربیۀ مدرسۀ فامیلی همیشه انسان ها را درافکار، رفتار، و کردارشان بدرقه مینماید. اطفالی که مادرشان را در چوکات زندگی مشترک درحالت اهانت دایمی دیده باشند،  در ذهنیت آگاه و همچنان در تحت الشعور خویش همیشه بیچارگی، درماندگی و نقش ضعیف زن را با خود حمل میکنند و این برداشت در حالات خاص با اشکال معینی در زندگی شان تبارز مینماید. اکثریت مطلق دختران که در منزل پدر ظلم و بی عدالتی را در زندگی فامیلی تجربه نموده باشند، خود نیز در زندگی زناشویی جرأت دفاع از خویش را نداشته و خشونت در فامیل را به حیث یک پدیدۀ معمولی میپذیرند. و پسران این چنین فامیل ها برای زنان اهمیتی را قایل نبوده و برای تنظیم نمودن بهتر زندگی فامیلی روش دیگری را نمیشناسند وحتی رفتار خشونت آمیز را جزء لاینفک زندگی میدانند. در نتیجه این پسران و دختران هم به نوبۀ خویش فرزندان همانند را تربیه خواهند نمود. به این ترتیب این دایرۀ خبیثه یا دایرۀ شیطانی خشونت نسل بالنسل تکرار شده میرود. من به این عقیده هستم که در کشور ما افغانستان صلح، پیشرفت و عدالت هرگزنمیتواند جایگزین جنگ، عقب ماندگی و بی عدالتی گردد، تا زمانیکه زن افغان جایگاۀ انسانی اش را به حیث دختر، همسر و مادر در جامعه اشغال ننموده باشد.

پس باید وضع رقتبارزنان، موقف به قهقرا کشیدۀ آنها، حالت نابه سامان تعلیمی و تربیتی شان، عدم دسترسی به حقوق انسانی و اسلامی و غیره مشکلات این قشر وسیع جامعه در صدر توجه دولت، مطبوعات، معارف، سازمان های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و هر فرد آگاۀ کشورقرار گرفته و برای اصلاح جامعه در کل و شکستاندن دایرۀ شیطانی خشونت در طول و عمق نسل فعلی و آیندۀ کشوراقدامات مؤثر و مثمرصورت گیرد.

 

پایان