به دنبال قشنگ ترین واژه ها و کلمات میگردماما هیچ کلمه و واژه ای نمیتواند عظمت حضور تو را در زندگی من وصف کندفقط میگویم ” دوستت دارم پدر ” روزت مبارک

من در سال 2006 در ولایت سمنگان افغانستان به دیدار اقارب رفته بودم. ازآن سفر خاطرات شرین چو اسطوره پر از مهر بر سر دارم.

در سمنگان روزی به خانه اقارب خود در شهر ایبک ناگهانی رفتم. موقع صرف نان شب بود مرا به دسترخوان دعوت کردند همراه آنها مصروف غذا خوردن بودیم پدر فامیل از بیرون آمد بعد از خوش امد گویی ما او را به صرف غذا دعوت کردیم. پدر بعد از مکث گفت: (من سیر هستم دل من به هیچ چیز نمی شودچقدر خوب، امشب در خانه ما مهمان آمده کاش وقت میدانستم و ترتیبات خوب برای مهمان ما می گرفتیم.) پدر فامیل در ختم سخنانش گفت :(امشب برایم در بیرون خانه جای اندازید که در هوای آزاد خواب شوم) من همرا با دیگراطفال خانه به فکر آرام غذآ روی دسترخوان را نوش جان کردیم. در حویلی که آنها زندگی میکردند، دو اطاق خواب داشت که به یکی آن صندلی مانده بودند همه در اطراف صندلی نشته بودیم. مایان اطفال شب را با خوشی دف ودایره، چستان گویی و فال کتاب خواجه حافظ گذشتاندیم. صبح وقت نظر به ضرورت بیرون شدم. دیدم پدر فامیل درهوای سرد بیرون روی چپرکت فلزی خواب است با بیرون شدن من از جا برخواسته وبرایم گفت (شب خنک نخوردین؟من خوش دارم در هوای آزاد بیرون خواب شوم ) پدر فامیل با وجود آنکه از صورتش افسردگی ناشی از سردی هوا و همچنان نخوردن غذا شب بخاطر آنکه ممکن بر ما کم نشود نمایان بود ،نهایت خوش به نظر میرسید. درآن وقت تعجب نموده بودم که چرا کاکایم در سرما زمستان هوای سرد را خوش دارد ؟حالا پی بردم که در داخل خانه جای برای خواب برایش نبود بخاطر خوشی دختران خود در هوای سرد بیرون شب را گذشتانده است.

..

سالهای پیش در روز پدر در شهر تاشکند من همراه مادرم تصمیم گرفتیم تا در مغازه رفته برای پدرم سوغات بخریم وهمان روز همه فامیل به بهانه روز پدر به مغازه رفته همه پولهای پدرم را من ومادرم برای خود لباس خریدیم وبعد متوجه شدیم که برای پدرم چیزی نخریده یم ومن با گرفتن یک بوسه از روی پدرم روز پدر را برایش تبریک گفتم. پدرم آنقدر خوش شد که در چشمانش اشک محبت آمد گویا که برایش دنیایی تحفه ها خریده باشم. پدرم ایام فراغت خود را با مطالعه و نوشتن میگذارند.امروز کاپی نصیحت یک پدر را به مقصد چاپ در مجله از انترنیت کاپی نمود و در وقت مطالعه به طرف من یک نگاه با تبسم نمود من آن نوشته را خواندم دلم پر شد وغمگین شدم فکرکردم که گویا پدرم به من این نوشته را کاپی نموده باشد. متن نوشته چنین است:

(فرزند عزیزم)

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم،اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است،صبور باش و درکم کن..

وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن

وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....

زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو.

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته نشو،یاریم کن

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم

فرزند دلبندم،دوستت دارم)

روز پدر یگانه چانس است با پختن غذا های مورد پسند پدرم جشن خوشی برایش بگیرم..

درین روز پر محبت (روزپدر) غذآ با مزه سمنگانی به خصوص پلو با گوشت روغنی گوسفند که پدرم آنرا خوش دارد می پزم ومیز می آرایمومیگویم: پدرعزیزم دوستت دارم، روزت مبارک و یک ماچ از رویش گرفته دعا میکنم..

"پدر مهربان و خوبم از زحماتی که در این سالها برای من کشیدی سپاسگذارم ، و از خدا میخواهم سایه مهربانی ات تا ابد بر سرمان بماند"
روز پدر مبارک

ایرس معاشر، محصل سال سوم انستیتوت عدالت کانادا

 دوستان که زبان انگلیسی میدانند این ناله  پر درد و سوز دختر را برای پدرش  بشنوند:

: http://www.youtube.com/watch?v=zSx4hkKZCOo

 

 

قصه زیبا به مناسبت روز پدر!

مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که موتر زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن موتر شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن موتر را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.

بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند

و به او گفت : من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم . سپس یک صندوق به دست او داد . پسر ، کنجکاو ولی ناامید ، جعبه را گشود و در آن یک جلد کتاب مقدس، که روی آن نام او طلاکوب شده بود ، یافت . با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت : با تمام مال و دارایی که داری ، یک کتاب مقدس به من می دهی ؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد . خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده . یک روز به این فکر افتاد که پدرش ، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند . از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود . اما قبل از اینکه اقدامی بکند ، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر ، تمام اموال خود را به او بخشیده است . بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید . هنگامی که به خانه پدر رسید ، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد . اوراق و کاغذ های مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا ، همان کتاب قدیمی را باز یافت . در حالیکه اشک می ریخت کتاب را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک موتر را پشت جلد آن پیدا کرد . در کنار آن ، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که موتر مورد نظر او را داشت ، وجود داشت . روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود : تمام مبلغ پرداخت شده است.

چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجات هایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند ؟

خداوند همه پدرانی که در این دنیا نیستند  بیامرزد

ارسالی:ایرس معاشر

 

روز پدر را گرامی میداریم

 

عنصر اساسی جهانی را باید زن و مرد بحساب اورد. بدون موجودیت این دو موجود گرامی زندگی بی مفهوم ونا بکار است .

زمانیکه ادم وهوا پا  به عرصه هستی نهادند شگوفایی آغاز گردید و حالا به سرحد کمال رسیده و دارد که کیهان و فضا را زیر سیطره در اورد و بالای ماه و مهر گام بگذارد .به این اساس اصل در افرینش خلقت مرد و زن است.باید پدران و مادران را گرامی داشت و از روز با فضیلت انها قدر دانی و تجلیل بعمل آورد.

بنآ این روز خجسته را به همه پدران شاد باش گفته و شعر را که بدین مناسبت از خاطر نا توانم تراوش نموده به پیشگاه پدران میگذارم:

پدر

هر  پدر در زندگی مهر  منیر  خاور است        تشنه را  در  وادیی   بی اب  ، اب کوثر است

در سپهر زندگانی می درخشد  همچو خور        در ره ی بار اوری  همتایی  خوب مادر است

تربیت  گیرد صدف  در قلزم  گیتی   اگر          زاده اش  چون مام  دانا لاجرم این گوهر است

درس   تعلیمش دهد  طفل دبستان  را وقار           بر همایون  نام وی  بر فرق چرخ چنبر است

هچو جام جمع به خوب زشت انسان آشناست        در بساط  معــرفت  ایینه ی  اســـکندر  است

سروری یابد کسی در عرصه گاه روزگار          مرغ دل را یک نفس گر دانه و بال و پر است

احترام  هــر  پدر  در  نــزد  ارباب  خرد         بر تر ازوی  ادب  برتــر  ز حــج  اکبــر است

بــر شبستان میدهد  شیرازه  و نظــم دقــیق         این حــدیثــم یاد  گــار از  دفــتر پیغــمبر است

نام نیــکو یابد هــر جــا طــفل فردا ارجمند        حــرف نیکوی پــدر وی را اگر بال و پر است

پنجــه سایــــد بـر در بی بــاب ارباب  سـتم        هــر یتمــی بــی پــدر ازرده از چشــم تر است

ور بــرد رخــت سفــر زینجــا به صحراه عـدم      خـانه چـون کشتی به دریا کشتیی بی لنگر است

روز روشـن شــام تـار اسـت تا نگیرد در برم       مــایه ی نــازم همــی در تنگنای شش در است

رســم  و ایــیــن  ادب  فـــرزند  امـــوزد  پــــدر

هرکه  دانا بود (فرخاری) به گردون سرور است

مولانا کبیر (فرخاری)

 

 

http://www.youtube.com/watch?v=zSx4hkKZCOo