"‌به‌نمو سَری ندارد، گُلِ باغِ کبریایی
ندمیده‌ای به‌رنگی، که بگویمت کجایی" (بیدل)
"گُلِ باغِ کبریایی" نه"نمو" پذیر است و نه "رنگِ تعلق" ویژه از عالمِ تعلقاتِ نفسانی را به‌خود می‌گیرد.

بربنیاد این نگره، بیدل می‌گوید: "گل باغ کبریایی" که می‌تواند از چشم‌اندازِ عارفانه، ذاتِ "وحدت‌الوجود" پنداشته شود، نه به‌قدرتِ نموی به‌غیرِ از اصلِ خودش وابسته‌است، و به‌نقل از رندِ شیراز:"ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است"؛ یعنی این گُل (گلِ کبریایی) از ره‌گذرِ فلسفی "قایم" به‌ذات خود است و با توجه به مفهوم فلسفی‌اش "قدیم" است و نه "حادث"؛ یعنی همدر خود است و هم در هر چیز جاری؛ اما از هر گونه رنگِ تعلقی آزاد است.

با استناد بر این توجیه، نیای معانی(بیدل) می‌گوید: وقتی از هرگونه "نمو پذیری" و "رنگِ تعلق" آزادی، هیچ‌گونه رنگِ عالمِ کثرت را در خود بر نمی‌تابی؛ بنابراین چگونه می‌توان گفت که کجایی؟
"کجایی" این‌جا به معنای مرحله‌ی شناخت صوری مطرح شده؛ یعنی نیای معانی در این بیت به‌گونه‌ی روشن اشاره می‌کند: وقتی تو گُل باغ کبریایی (وحدت الوجود) نه نموپذیری و نه دارای رنگِ خاصی، و من در مرحله‌ی شناختِ بصری در دنیای کثرت، فهم گسترده‌ای برای شناخت همه جانبه‌ات ندارم؛ پس تو برتر از وهم و ستایش و درک و گمانی و نمی‌توان به این ساده‌گی شناخت فراگیری از تو ارائه داد(۱)؛ زیرا درک محدودِ انسان از فهم و شناخت گسترده‌ی خداوند(ج)=وحدت‌الوجود قاصر است.
"پیِ جست‌وجوی عنقا، به‌کجا توان رسیدن
نه سُراغِ فهم روشن، نه چراغِ آشنایی"
بیتِ دومِ این غزل در واقع، پیوسته با مفهومِ بیتِ نخست (مطلع) است. ( جای یاد آوری است که این غزلِ بیدل که، شرحش این‌جا آورده می‌شود، برعکسِ برخی غزل‌های دیگرِ نیای معانی(بیدل)، از یک ساختارِ مفهومی به‌هم پیوسته‌ برخوردار است.)
"عُنقا" در شعرِ بیدل، نماد و نشانه‌ی "اوج"، " سر بلندی"، "بلند پروازی" و "اوجِ همت" است؛ زیرا عنقا پرنده‌ای است که بر بلندای قله‌های سر بر فلک کشیده آشیان می‌سازد و مسافه‌ی پروازش از سایرِ پرنده‌گان بلندتر است؛ یعنی پرنده‌ای است، بلند پرواز ، مغرور و آزاد.
با توجه به آن‌چه گفته شد، بیدل می‌گوید: برای جست‌وجویِ"عنقا" که نمادی از شناختِ بلند در عرصه‌ی فهمِ خداشناسی است، به کجا می‌توان رسید؟ زیرا نه "سراغ ِفهم روشن" است و نه هم چراغی از فتیله‌ی آشنایی برافروخته، که باز هم اشاره‌ای است به‌شناختِ محدودِ عالم صوری انسان در جهانِ کثرت و شاید هم تکیه به شناختِ خرَدورزانه که به‌هیچ روی نمی‌تواند گستره‌ی بزرگِ شناخت از خداوند را در نوردد.
ترکیبِ "چراغِ آشنایی" نیز می‌تواند اشاره‌ای به اصلِ مسأله معرفت شناسی و شناختِ عرفانی باشد که آن هم خاموش است.
"رهِ دشتِ عشق آن‌گه، منِ گشته گُم درین ره
به‌سرِ چه خاربندم ، المِ برهنه پایی"
این بیت، در پیوست با بیتِ پیش (بیت دوم) به‌گونه‌ای، شرحِ روایتی از محدودیتِ فردی انسان در چارچوبِ بینشِ منحصر به جهانِ کثرت است که با توجه به بی‌کرانگیِ عالمِ وحدت، به‌هیچ وجه در حوزه‌ی شناخت محدودِ انسان توجیه‌پذیر نیست.
بیدل در بیتِ سوم به‌گونه‌ی روشن می‌گوید: "رهِ دشتِ عشق" که می‌تواند اشاره‌ای به رسیدن برای "وادی طلب" در حوزه‌ی عرفان تلقی شود، فراروی او به گونه‌ی گُسترده پهن است، و او (انسان) با توجه به‌فهمِ محدودش، در این"دشتِ عشق" و در پی رسیدن به وادیِ طلب (معشوق) راهش را گم کرده و از فرطِ "‌برهنه پایی" که کنایه از تحمل مشقت است، از خارهایی که فرا راهش در دشتِ عشق برای توصل به معشوق گسترده است، درد وسوزش خارهای خلیده در پای برهنه‌اش را حس می‌کند.(‌این تعبیر، درواقع باز گوکننده‌ی میزان مشقت در مثلثِ گم‌گشته‎‌گی، برهنه پایی و خلیدن خارها بر پایش است که، همه فرا راهش در این دشتِ عشق پهن است.)
باید گفت که ترکیب‌سازی معکوسِ "منِ گشته گُم" که به معنای"منِ گم‌گشته" (و به لحاظِ اقتضاآت وزنی گشته‌گم) آمده، از بهترین ترکیب‌های زبانی به لحاظِ رسانش مفهوم است که، در جُستار ویژه‌گی‌های زبانی در شعر بیدل، من به گونه‌ی مفصل در باره‌ی آن، در نوشته‌ی دیگر سخن خواهم زد.
"منِ بی‌خبر کجایم، که درِ دگر گشایم
ز تو آن‌چه وانمایم، تویی آن‌که وانمایی"
"منِ بی‌خبر کجایم" خطابی‌ست از خود به سوی خود. بربنیاد این تلقی، بیدل می‌گوید:" من برای شناختِ تو از سرِ بی‌خبری (ناآگاهی) چرا دروازه‌های دیگری را باز کنم؛ یعنی چرا برای شناختِ تو، به غیر از تو متوصل شوم؛ زیرا هر آن‌چه را که به‌حیث باز نمود (وانمود) از تو بخواهم، تنها تویی که توانایی وانمایی و وانمودنت را داری (یعنی در وانمود از شناختِ تو، خدایا تنها از خودت که قدرتِ وانمودِ مطلق را داری، استمداد و یاری می‌طلبم.)
"خرَدِ فسرده جولان، چه دهد سُراغِ عرفان
بِدَرّد مگر گریبان، زجنونِ نارسایی"
نیای معانی بابیان این بیت درواقع اشاره‌ی صریح به‌ناتوانی"خرَد" (عقل) در جدال با "عشق" (عشقی که از معرفت و عرفان سرچشمه می‌گیرد) دارد. او می گوید:" خرد که فرآورده‌ی عالم انسانی است و بیش‌تر هم با روی‌کردهای تجربه‌ی عینی به‌همراه است، در شناخت عالمِ عرفان، فسرده جولان است؛ یعنی ناتوان است؛ پس با این ناتوانی، خرَد چگونه می‌تواند از شناختِ معرفت‌شناسانه در قلم‌رو عرفان بحث کند؛ مگر این که از فرطِ" جنون نارسایی" که کنایه از ناتوانی است، گریبان بِدَرّد و دیوانه‌وار این‌سو و آن‌سو بِدَوَد.
"چه شگرف دل‌ربایی، چه قیامت‌آشنایی
نه ز ماست عالمِ تو، نه تو از جهانِ مایی"
" دل‌رباییِ شگرف" در این بیت اشاره به "‌قیامت‌آشنایی" و "نه ز ماست عالمِ تو، نه تو از جهانِ مایی" دارد؛ یعنی شگرفی شاعرانه و شگفتی عاشقانه‌اش این است که او (خداوند ج) با آن‌که قیامت‌آشناست؛ ولی نه عالم او از عالمِ ما است و نه او از جهانِ ما است؛ یعنی خودش بدونِ وابستگی به‌عالم و آدم، قایم به‌ذاتِ خود است.
"عالمِ ما" عالمِ کثرت است و جهان او جهانِ وحدت؛ او از عالم ما؛ یعنی از جهان کثرت نیست؛ او وحدتِ مطلق است وجهانِ کثرت ِما برعکس او، وابسته به‌جهانِ وحدتِ اوست.(به‌یک تعبیر دیگر می‌توان گفت که بیدل در این بیت به فرایندِ رابطه‌ی خالق به حیثِ مجموعه‌ی کُل و وحدت کامل، و مخلوق به‌حیث جزء عالمِ وحدت اشاره دارد‌.)
"ز وصالِ مهرِ تابان، چه رسد به‌سایه بیدل
روم از خود و تو گردم، که تو در کنارِ مایی"
"مهر" این‌جا به معنای خورشید است. با توجه به این بیدل می‌گوید:" وقتی به وصالِ مهرِ تابان که از چشم‌انداز مسایل عرفانی و با توجه به محتوای عارفانه در ابیات این غزل، می‌تواند خداوند ج تلقی شود) می‌رسم، دیگر حضورِ سایه‌ی "منیّت" و "دویی" در قلم‌روِ وحدت و یک‌تایی منتفی است؛ زیرا پیوستن(وصل شدن) در عالمِ وحدتِ مطلق ، همان تشعشع روشنی آفتابِ تابان است که وقتی انسان به آن مُلحق می شود، دیگر نشانی از سایه‌ی دویی و عالمِ کثرت باقی نمی‌ماند؛ زیرا به تعبیر عرفا: فاصله میان انسان و خدا از میان برداشته می‌شود وعالمِ کثرت (انسان) در جهانِ وحدت (خداوند) حل می‌گردد.(۲)
پانوشت:
۱- حضرتِ "ابوالمجدِ مجدود آدم ابن سنایی" در این باره اشاره‌ی جذابی دارد:
بری از رنج‌وگدازی، بری از دردونیازی
بری از بیم‌وامیدی، بری از چون‌وچرایــــی
نتوان وصفِ تو گفتن که تو در فهم نگُنجــــی
نتوان شبه تو جُستن که تو در وهم نیایـــی"
۲- برداشتن حجابِ خودی و حل شدن عالمِ کثرت در نفسِ عالمِ وحدت، می‌تواند اشاره‌ای به حادثه‌ی "اناالحق" گفتن" منصورِ حلّاج " نیز باشد.
فضای تان بیدلانه باد!
یادکرد: طراحی و خوش‌نویسی "امروز با بیدل" کاری‌ست از وحید عباسی ورجاوند.
 
جاویدفرهاد