افغان موج   

سوز دل « دل سؤزلری » ، کتابی است آشنای عزیزم داکتور فیض الله ایماق  برایم سوغات فرستادند.

سوز دل"دل سؤزلری"

          سوز دل « دل سؤزلری » عنوان کتاب  زیبا از سروده ها و نویشته های آشنای  دیرینه ام داکتر فیض الله ایماق به زبانهای دری و تورکی اوزبیکی  در ماه دسمبر سال ۲۰۱۴  میلادی ، به تیراژ ۵۰۰جلد از چاپ برآمد.

این گنجینه زیبا به کمک مالی  « بنیاد غضنفر» تحت نظر کد بانو منور و فرهنگدوست دکتور حسن بانو غضنفر و آقای یوسف غضنفر وکیل در پارلمان افغانستان  چاپ شده است.

سوز دل در قطار سایر کتابهای داکتر فیض الله ایماق با کلمات ساده ی فارسی و اوزبیکی نوشته شده است که خواننده را نه تنها از محتوای بلند آن بهره مند می سازد بلکه در عین زمان یک تصویربزرگی از غنای فرهنگی ما  را به میان می آورد.

این کتاب را تقریظ  اربابان ادب و فرهنگ کشور ما  محترمان: دکتور عبدالغفور روان فرهادی ، محترم دکتور عنایت الله شهرانی ، محترم دکتور اسدالله شعور و  محترم همایون باختریانی  در ترازوی  قضاوت بر کشیده  و با ارزش بودن آنرا توضیح و تشریح دادند که نیت نیک و خیر اندیشانه است.

 

زحمات و کارهای برازنده و معنوی  نیک اندیشانه ی استاد ایماق  این  شخصیت فرهنگی ما را که ابتکار بسیار برازنده است و عزت برای ادبیات ما می بخشد برایشان شاد باش می گویم و آنرا ذخیره گاه برای نسل آینده بحساب می آورم.

من با داکتر فیض ایماق تحصیل کرده ی  دانشگاه دولتی اوزبیکستان می باشیم. اوشان انسان قدر شناس،ساده دل ، مهربان ، نویسنده و ژورنالست با کفایت اند.  پروفیسور عنایت الله  شهرانی در تقریض این کتاب نویشته اند :« دکتور ایماق اولین کسی که از رساله ی دوکتورای خود در ادب شفاهی اوزبیکان افغانستان دفاع کرد ، همچنان  استاد ایماق نخستین کسیست که به معرفی فولکلور اوزبیکان افغانستان همت گماشت و در این عرصه تحصیلات اکادمیک  دارد".

من داکتر ایماق را   ژورنالست خلاق افغانستان و سپهسالار ادبیات اوزبیکی افغانی شناخته ام.

چاپ این مجموعه  ارزشمند را چون روشنی چراغ در فضای فرهنگ و ادبیات ما دانسته برای استاد فیض الله ایماق عمر دراز و پر برکت آرزو می کنم(خلقمیز بختیگه ساق بولیگ فیض الله اکه)

چند قطعه شعر فارسی و اوزبیکی   این کتاب را با شما علاقمندان در میان می‌گذارم تا حد اقل، دینی آشنای را  ادا کنم. خواندن این کتاب را به همه دوستان پشنهاد می‌کنم.

امان معاشر ،خبرنگار مجله زن کانادا

نفع مردم

بیش از این غفلت مکن در کار با ما یارباش

از شر و افسون جهل و تنبلی بیزار باش

از پی تحصیل دانش پافشاری کن ولیک

یکقدم بیرون مکن پا را و چون پَرکار باش

در طریق جستجو دانش بجوی و آگهی

نی پی چشمان شهلا ، نی پی رخسار باش

در طریق زنده گانی شیوهٔ مردان گزین

بهر نفع کشور خود ، روز و شب پُرکار باش

چند باشد زنده گی در ورطه ٔ لهو و لهب

ای چراغ علم برکف واقف اسرار باش

بربنای دانش و فن، روز و شب خشتی بنه

از پی تعمیر این ویرانه ، خود معمار باش

از رهٔ عرفان به دفع دشمنان آماده شو

دشنه ٔ تیز دو دم ، اند ر دل اغیار باش

پرده ٔ غفلت زپیش چشم بردار ای « نهال»

همچو مه بر سیر منزل،روز وشب بیدارباش

( منتشره ستوری میمنه۱۳۴۰)

 

*****

 

 

رشـــــک خــورشــــــیـــد

زند صـد طـعـنه بر خـورشـیـد تابان ماه سـیـمایش

خجل میگردد هر سـر و چـمــن از نـخــل بـالایــش

حجاب از چهره بردارد گر آن لـیـلی وش شـیرین

شـود فـرهاد و مـجـنون هـمچو من مفـتون شیدایش

شـراب ارغـوانی را مـده سـا قی به بـزم امـشــب

که غرق روزگارم از غم هجران و سـودایـش

به گـلـگـشـت چـمـن با نـاز بـنـمـوده قــدم رنـجــه

جبین پر عرق دارد گلاب از رنگ لبهایش

گـر آن کـان حیـا آیـد ز بـهـــر پـرســـش حــالــم

سـر خود را نـهـد " ایـمـاق " ما زیر قـدمهـایــش

 

******

 

 

کشتی عشق

بخت و طالع مگرم ، برسر کار آمده است

بهر پرسش زرهٔ لطف ، نگار آمده است

کار ما بود چو بسمل ، به تپش اما یار

به تماشای من خستهٔ زار آمده است

غوطه در بحر فراقش زدم و غرق شدم

کشتی عشق که دیده ، بکنار آمده است

از خزان زردی گل هست ز فیض قدمش

بر سر مرقد من ، فصل بهار آمده است

نقد جان تحفه بپایش نکنم آه چکنم

کان جفاجو ، بدیار من زار آمده است

دل من بند بزلفش مگر از بی خبری

بت صید افگن من ، بهر شکار آمده است

شام گه رفت زپیشم ، بت خورشید جبین

تا سحر نالهٔ من ، از دل زار آمده است

باچنین چشم چو آهو، حذر از صید رقیب

بی خبر برطرفم ، رو به فرار آمده است

بسکه محوم من « ایماق » بمهر رخ او

کی توانم که ببینم بچکار آمده است

******

 

 

آواز اندخوی

بیا بشنو زمن آواز اندخوی

 توانی گر کشیدن ناز اندخو ی

به وادیهای هموارش گذر کن

 چو دشت لیلی و آبباز اندخوی

به کلک پر هنر قالین بسازند

زنان و دختر طناز اندخوی

اگر پرسی ز انواع قره قل

به مهمان است پای انداز اندخوی

همی خربوزه و انگور و انجیر

بُوَد وافر به«قیش و یاز» اندخوی

بنازم مرقد بابا ولی را

همان بابای صاحب راز اندخوی

میان بزکشان بس شهره منداست

نهیب اسپ چاپانداز اندخوی

چو قربت اوستاد شعر دارد

متینش جلوه کرد از ساز اندخوی

بسان عالیه پرورده شاعر

ببین بر شهر شاعر ساز اندخوی

« نهال آرزوی ما رساند

ز امواج هوا ، اعجاز اندخوی

این شعر در وقت معرفی شهر اندخوی از طریق پروگرام « ما وکشور ما» ازطریق رادیو افغانستان به صدای ایماق دیکلمه گردیده است.

***

 

 

بیدار می بود، بد نبود

حاکم شهر ، اندکی بیدار می بود، بد نبود

زیر دستش مامورین ، هوشیار می بود بد نبود

نالهٔ بیمار از هر گوشهٔ ملکست بلند

داکتر ما گر کمی ، غمخوار می بود ، بد نبود

از صدای نالهٔ بیمار می گریم بسی

نرس ما گر اندکی ، جرار می بود، بد نبود

اغنیا باکی ندارند از ستم بر بینوا

حاکمان از رشوه خوار ، بیزار می بود ، بد نبود

هر کسی مصروف پَر بازیست یاکه سه ُبجل

گر به دست هر یکی ، اخبار می بود بد نبود

دزد و رهزن از قباحت هایشانند در گزاف

این گروه بد اگر بردار می بود ، بد نبود

جامهٔ ماهست لیلامی ، غذا از ملک غیر

مردم ما را میسر ، کار می بود ، بد نبود

نی کسی پرسد ز اعمال کسی از خوب و بد

گفتن پاسخ اگر دشوار میبود ، بد نبود

این شعر انتقادی را در صنف هفتم ابن سینا سروده است.

 

***

 

 

هجران

( شعر اوزبیکی)

جان و دلنی عاقبت ، یؤلینگده قربان ایله دیم

کؤز یاشیمنی سر به سر ، بغریم کبی قان ایله دیم

ناله ٔ زاریم مینینگ بارور فلک لر قاشیگه

لیک ایشیتمه یسن جفاجو ، شونچه افغان ایله دیم

استخوانیمدین قلم ایله ب ، یوره ک قانی بیلن

عرض حالیمنی یازیب ، تقدیم سلطان ایله دیم

ای کؤزیم نینگ روشنی ، جانلر فدا بؤلسین سنگه

عمر لر مجنون کبی ، اؤزیمنی سرسان ایله دیم

عمری اؤتدی انتظاره، باقمه دینگ «ایماق » ساری

بیر کیلر سن دیب یؤلینگده ، قنچه ارمان ایله دیم

 

****

 

 

بهار نینگ وقتی کیلدی

بهار کیلدی سیویندی قولاچین یازیب کیلدی

قولاچ یازگن وقتیده یوره گیم، قانگه تؤلدی

تؤپ ـ تؤپ نی وقتی کیلدی

چیللیک نی وقتی کیلدی

چمن ایچره آچیلدی گل ریحان ساچیلدی

تؤپ نی آلگن وقتیده یارنینگ باشی آچیلدی

اُول یار نی وقتی کیلدی

گلیار نی وقتی کیلدی

تؤلدی یوره گیم قانگه سلاملر دیدی مینگه

سلام علیک دیگنده مدار قالمه دی جانده

بهار نی وقتی کیلدی

گللر نی وقتی کیلدی

« ایماق » بهار فصلیده گل نو روز آچیلر

گللرنی تیره ـ تیره درد دلیم ساچیلر

بهار نی وقتی کیلدی

نور روز نی وقتی کیلدی

این اولین شعر ایماق است . او این شعر بهاریه را در صنف چهارم مکتب سروده است.