تقدیر از صبورالله سیاهسنگ و آندیشه هایش

به ابتکار فرهیختۀ عزیز وطن ما جناب ایشر داس برای تجلیل از مقام شامخ دکتور صبور الله در سایت وزین کابل ناتهه تجلیل به عمل آمد. اینکار در خور تحسین است و نوید خوشی برای تقدیر از روشنفکران ماست که عمر خود را وقف سرنوشت مردم رنجدیده ای ما میسازند.

من هم هر چند تحفۀ ناچیز در ارجگذاری از شخصیت آن بزرگوار را به کابل ناتهه فرستادم که در تاریخ 25 اگست اقبال چاپ یافت:

http://www.kabulnath.de/Salae_Charom/Shoumare_79/N.Torkani.html

البته من بحیث یک نفر موافق به نظریات و راه صبورالله سیاهسنگ هستم  با وصف آنکه در عمرم با او نه نشسته ام . صرف از اندیشه های وطنپرستانه و روشنگرانه اش  لذت میبرم. هر بار که با نام این نویسنده و شاعر توانا بر میخورم، میاموزم که چگونه فکر کنم و چطور از بن بست تفکرات انتزاعی بیرون روم، او برای من مثل یک معجزه است.

شب 25 اگست به کابل ناتهه رفتم و نظرات موافق و اظهارات قدردانی ازین شاعر، نویسنده و متفکر وطنم را سرتا پا مرور کردم. در میان همه نظریات که به ابتکار خواهری به نام فریبا جان آتش  از طریق تیلفون با بعضی از دوستان تماس داشتند؛ به نظر « حشمت جان امید) بر خوردم. این دوست عزیز ما بر وی خرده گرفته است که چرا او گویا راجع به ( بیلتون) آواز خوان محلی ما مینویسد. او برود راجع به احمد ظاهر، احمد ولی، استاد رحیم بخش... بنویسد. چرا هر چیز را شاخ و بال میدهد و بهر شاخۀ میپرد. او بر سر طالب، سید جمال الدین و هم بیدل مینویسد. البته این پر کاری خوب است اما آدم باید بداند راجع به چه و کی نوشته میکند....

خوب میآییم به این موضوع بحث میکنم که اگر سیاهسنگ راجع به زندگی احمد ظاهر مینوشت باید چه مینوشت؟... شاید و یا باید مینوشت. احمد ظاهر فرزند دکتور عبدالظاهر صدر اعظم و رئیس پارلمان در  سال های 1346 تا 1348 در افغانستان بود. وقتی صبح از خواب بر میخاست برنامه های زندگی اش از طرف چند نفر پیشخدمت و نوکر طرحریزی میشد. موی های زیبا داشت و با اکاردیون اش روی صحنه میآمد و آواز گیرا اش  دل را در دلخانۀ  آب میکرد. مادر المانی اش برای او موسیقی را با نوته اش یاد میداد. خلاصه زمانی رسید که در کنسرت هایش مردم سروگردن میشکستند و بالاخره به خاطرارتباط با دختر رئیس دولت وقت و خانم رئیس دفتر اش در سال 1358 به طرز مرموزی کشته شد... البته هدف من ازین گونه عریان گویی توهین به احمد ظاهر نیست و این چیز های است که پس از مرگ او میان مردم از طریق رسانه ها بیان میشود. حالا دوست عزیز آقای حشمت امید به شکل کنایه آمیزی یاد میکنند که صبور الله راجع به داوود خان مینویسد... من میگویم اگر شما از بردن نام داوود خان میشرمید بگویید که قبل از او و بعد از او من و یا صبورالله و یا یکی دیگر؛ از کارنامه های چه کسانی یاد آوری یا تجلیل کنند؟ بگذارید داوود خان را که تا آخرین مرمی با دشمنان وطن و سوداگران خاک جنگید به دست فرامشی سپرده شود. بهتر است و بنا بر آن راجع به چند جنایتکار تاریخ میهن ما قلم فرسایی کنیم. بهتر به استقبال ویرانی های وطن به نام این و آن بنویسیم؟ البته احمد ولی رحیم بخش هنرمندان ما هستند و میرزا عبدالقادر بیدل شاعر، فیلسوف و متصوف برزگ سرزمین ماست و آنان بالای همه حق دارند که از آنان تجلیل به عمل آورند.

من که قبلن از طریق رسانه های انترنتی با آقای حشمت امید آشنا بودم هرگز فکر نمیکنم که ایشان اینقدر استدلال ناقصی داشته باشند که اگر من از ایشان به پرسم: نظر شما در مورد فلان شخصیت چیست و در حالیکه ایشان با نام وی و حد اقل با طرز دید وی آشنایی اندکی هم داشته باشند. کتمان نموده و بگویند. والله من نمیدانم و درین مورد از من نپرسید. این خودش از کدام نوع استدلال منطقی شمرده میشود. اگر برای من معلوم باشد که بیلتون را نود در صد مردم عوام و روستایی ما دوست دارند هر چند لی و سُر در موسیقی را نمیداند . ولی ریحیم بخش با همان استادی اش را 20 در صد مردم ما نمیپسندند.باز هم پای را بیک موزه نموده بگویم نه! احمد ظاهر را باید نسبت به بیلتون ترجیع داد و هر چه دارم درپای او میریزم . نقطۀ جالبی را که آقای حشمت امید یاد آوری میکنند اینست که میگویند«.... گوانتانامو کدام معيار شده نميتواند، فقط يک کاوباي آن را ساخت، يعني آقاي بوش که سه ماه بعد او هم ميرود و گم مي شود...» معیار و محک تجاوز، در بند کشیدن، اشغال یک سرزمین و کشتارسه هزار انسان را به نام طالب در دشت لیلی را باید تاریخ فراموش کند زیرا یک کاوبای امریکایی میخواهد سیطرۀ استعماری اش را بر سرزمین های آتش گرفته بدست خودش بر قرار کند. و اینست منطق که این کوبای امریکایی سه ماه بعد میرود و گورش را گم میکند. هرچند اسلاف وی هم همین کار ها را کردند و حتا از ریخت بم اتم بالای مردم بیگناه جاپان اباء نورزیدند... بهر صورت:

هرکسی از ظن خود شد یا من

از درون من نجست اسرار من

برای حشمت جان امید موفقیت میخواهم. و نظریات شان را بر مبنای نظر مخالف مرور کردم.

البته فرشته جان حضرتی هم  عقده ای دل خود را ترکانده  اند. خانم عزیز که به گفتۀ خود شان گرداننده ای رادیوی پیام زنان افغانستان در سویدن است  از یکطرف میگوید صبورالله  یک شاعر و نویسند ای خوب است و در عین حال میگوید ما شاهد شعر نوی از ایشان نیستیم... خانم فرشته حضرتی که شاید ژرنالیزم و سیاست را در مکاتب اروپا و آن هم استهاکلم خوانده باشند با یک ترفند مطبوعاتی اظهار میدارند... هم دوستان قدیم وهم مخالفان او، ایشان را شخص غیر متعهد و بی اعتنا به حقیقت و واقعیت های ملی سرزمین ما میدانند. بلی کسی که به گفتۀ آقای سیاف حقیقت متخصصین جنگ مسلمان علیه مسلمان را درک کرده نمیتواند و یا به گفتۀ آقای ربانی افغانستان را پایگاه بنیادگرایی اسلامی فکرنمیکند متعهد نیست و باید روی نامش چلیپا کشید.. خوب اینکه تعهد هم انواع مختلف دارد از هیچکس پوشیده نیست. عده ای تعهد دارند که تا جهان است به قاچاق مواد مخدره و مافیای تریاک یک جای باشند، عده ای تعهد کرده اند که تا میتوانند میان ملیت های وطن ما به نام پشتون، تاجیک؛ هزاره، ازبک و این و آن تفرقه ایجاد کنند. عده ای موظف شده اند که آنچه سی. آی.ا و آی. اس. آی  پلان میکند را در افغانستان پیاده کنند. این تعهد در نوع خود سخن از دوستان قدیم است، که خانم حضرتی آنان را میشناسد و با آنان رابطۀ بهتری از سیاهسنگ دارد .

 من تا جایکه از نظریات بعضی از دوستان قدیم صبورالله خوانده ام صبورالله بعد از گذشتاندن هفت سال زندان خودش برای مردم حالا فرقی نمیکند که از گدام جناح و کدام گروه اند متعهد ساخت. اگراو با همان رفقای گذشته اش تعهد میداشت؛ چرا به گفتۀ دوستان برای اهداف حزبی و جریانی اش فعالیت نمیکرد و میرفت به دنبال گوانتانامو در امریکا و عبیر در عراق و درون کوهپایه های وطن عزیز میگشت. از بیلتون مینوشت، از ملنگ جان، از ناشناس، از منار چکری، از اقلیت های مذهبی، از بودای بامیان، از بیدل، مولانای بلخ و از هیرمند و ...

تمام عقده ای خانم فرشته حضرتی به سبک انتحاری های وطن ما یک جمله است. چرا صبورالله سیاهسنگ احمدشاه مسعود و گلبدین حگمتیار را یک چیز خوانده است... آدم را خنده میگیرد. اول چه تفاوتی میان طرز دید آن دو وجود داشت و دارد. مگر گلبدین یک یهودی اسرائیلی است و احمد شاه مسعود یک مسلمان؟ مگر هر دو یک بنیاد گرای مذهبی نیستند. که حتی سایۀ شما خانم حضرتی را با آن گیسوان آویخته بروی شانه و آن صدای ملکوتی و طرز صحبت به تیر میزنند.

اینکه احمد شاه مسعود چه کرد و گلبدالدین حکمتیار چه میکند...! را همه میدانند. به نظر من هرکس دیگر هردوی شان در یک مکتب پروده شدند. هر دوی شان در سال های 1350 ــ 1351 از جملۀ دانش آموزان دانشگاه  کابل و انستیتیوت پولیتخنیک یودند. یکی را امریکایی ها ( دانشکدۀ انجینری کابل با استادان امریکایی) و یکی را دانشکده ای ( پولیتخنیک با استادان شوروی ) تعلیم میدادند. در سال های 1354 هردو یکجا در پنجشیر علیه داوود خان غایله به راه اندختند و بعد از شکست به پاکستان متواری شدند. در آنجا که به عقیده ای شما هم لانۀ جاسوسان و بنیادگرایی است. یکی  از طریق آی .اس. آی  به سی. آی. آ و یکی هم از طریق سفارت شوروری وقت در اسلام آباد به کی. گی. بی جذب گردید. از آنروز به بعد مسعود نتوانست که به پاکستان باقی بماند و عزم کوهپایه های هندو کش را کرد و بعد از کودتای ننگین هفت ثور به یک الترنتیف  در مقابل سیاست های امریکا  مقابل  اتجادشوروی وقت قرار گرفت.

هیچکسی نمیتواند فراموش کند که در طی اضافه از یک دهه جنگ مقاومت علیه اتحاد شوروی چه سر های بخاطر رقابت مسعود و گلبدین برباد رفت. هیچکس جنگ های کابل کشتار بیرویه مردم مظلوم  را بعد از شکست دولت نجیب الله فراموش کرده نمیتواند. جنگ برسر گرفتن قدرت دولتی، کشتار مردم افشار، راکت باران جنوب کابل و اتحاد های مصلحتی با هر جناح ... بنا بر آن خانم فرشته حضرتی با کدام ملاحظات سیاسی خود میان مسعود و گلبدین تفاوت میگذارند؟ اگر اسلام آباد پایگاهای نظامی و عقیدتی گلبدین بود و سرمایه های برای افروختن فتنه از امریکا برایش صادر میشد. سرمایۀ ماسکو و پایگاه های کولاب هم به دسترس مسعود بود. اگر نفرات حکمتیار شبانه به جان و مال و ناموس مردم به تجاوز میپرداختند. نفرات مسعود حتا در روز روشن با تانک و راکت خانه های مردم  را چپاول میکردند. من خودم در سال 1372 در خیر خانه کابل شهادت میدهم که نفرات انور دنگر یک جوان را به شهادت رساندند و خانۀ یک تجار محلی را با دار و ندارش چور وچپاول کردند، زمین های دولتی و پارک های تفریحی ساحۀ خیر خانه را ضبط و برای خود مسکن ساختند و هنور هم این سلسله ادامه دارد... میگزریم ازین مسایل و من به این باورم که تاریخ قضاوت خود را در مورد این دوشخصیت جداگانه بدون تعصب خواهد نوشت. اما جای حیرت اینست که چرا فرشته جان حضرتی که هرگز گمان نمیرفت در مورد صبورالله سیاهسنگ ابراز نظر کنند یکبار دل را به دریا زدند و درد نامۀ خود را در زیر الفاظ ضد و نقیض پوشانده اند؟ بدون تردید فرشته جان یکی از سرسپردگان جبهه متحد شمال به سرتمداری برهان الدین ربانی است. درین معامله شرکای قول شان رهین ها و عد ای دیگر ایشانرا وادار ساخته اند که چیزی هرچند بیمورد و دور از انتظار است را درسایت خود بگذارند و به کاپی هم به کابل ناتهه ارسال دارند.

در طول و عرض سایت خاوران مقالۀ یافت نمیشود که از آن بوی تفرقه و نفاق میان ملیت های برادر افغانستان به مشام نرسد. حتی در رادیوی بیرون مرزی پیام زنان به گردانندگی خانم فرشته حضرتی بی مهابا به این آتش هیزم انداخته  میشود. از یک خراشیدگی زخم ناسور میسازند. یک روز با بی مایه ترین شخصیت های سیاسی روی مسایل اتنیکی بحث صورت میگیرد و روز دیگر از فیل قیل میسازند. بخاطر مرگ یک دگر اندیش شادی میگیرند و برای نوزاد یک جنایتکار پیام تبریکی نشر میکنند. یک شاعر و فریخته را به سویه کوچه و بازار دشنام میدهند و یک جاسوس و یک جنایتکار را صبغۀ پیغمبری . خوب اینکه تا حال از صبورالله سیاهسنگ  چیزی در خاوران چاپ نشده  مسلۀ عادی است. صبورالله تا حال هرگز به سلیقۀ رهین ها، مسعود ها، و فرشته ها چیزی ننوشته است. صبورالله گاهی برای تاجیک وطن علیهده و برای پشتون ها سرزمین علیهده ای نقشه نکرده است. صبورالله جنایتکار جنگی را از هر ملیتی که باشد جنایتکار میگوید. صبورالله به دروازۀ این و آن به خاطر پشتیبانی از افکار و شخصیت اش نکوبیده است. درست فهمیده نمیشود که هدف فرشته جان حضرتی ازین جمله چه است:.. هرچند که نحو اندیشیدن ونگریستن به مسایل سیاسی، تبلور باورهای شخصی یک فرد می باشد... اگر سیاست را مثل یک لباس زیبای آویخته در ویترین یک مغازه فکر کنیم  و انگاه نظر خود را بصورت منفردانه بالای آن فکس کنیم  هر کس میتواند بنا بر سلیقه و اندامش به این لباس توجهی خاصی داشته باشد. اما ازینکه این جمله بعد از اشاره به این مسله است که«... اما درعرصه ی سیاست، هم دوستان قدیم وهم مخالفان او، ایشان را شخص غیر متعهد و بی اعتنا به حقیقت و واقعیت های ملی سرزمین ما میدانند. ..  خواهی نخواهی باید صبورالله این لباس را که نه رنگ و نه اندازه ای آن به جان صبورالله سیاسنگ میخورد قبول کند خیلی خیره سرانه وبا دیده درایی قضاوت کردن است. آری اینست سیاست در جهت پذیرش فکر و اندیشه یک شخصیت که اینروز ها دیکته میشود یا باید با ما باشی و یا بیزار از دنیا باشی. صبورالله سیاهسنگ ناشیانه و شیادانه بخاطر نوشتن غمنامۀ یک دختر عراقی و شرح زندان کوانتانامو مورد انتقاد چند سکتاریست و چند شوونسیت قرار میگیرد و اینرا خانم فرشته حضرتی تلویحا تازه میکنند...  بلی شما آرام بخوابید صبورالله یک سروگردن است زندان و شکنجه دیده است و به حاکمان روز و زر سر تسلیم فرود نیاورده است. .. و اینهاست برتری های که شخصیت اوست که او را از توطئه گران و ترفندبازان جدا  متمایز میسازد....

نعمت الله ترکانی

27 اگست 2008