دکتر عباس طاهری

آدمی «حیوانِ ناطق» (Zoon politikon) است، با سخنگویی تعریف می شود. کتاب «رازِ زبان» (The Mystery of Language) دستاورد سه دهه پژوهش های من در این باره است که کدام یک از ساختارها و کارکردهای مغز زبان و سخنگویی را پدید می آورند و چرا اکتساب و یادگیری زبان همچون امری بدیهی و غریزی بر ما واقع می شوند. پیشرفت های مغزوپی شناسی، جراحی مغزوپی و زبان شناسی در دهه های اخیر پاسخ این پرسش های کهن را در دسترس ما قرار داده اند. بخش بزرگی از کتاب صرف بازبینی، بررسی و ارزیابی این پیشرفت ها شده است.
سَنهِش سخن (sensation of speech) در دوره نوزادی و پس از آن به یاری مکانیسم های آماری و یارانه ای فرایش آواها صورت می گیرد که آن ها را «تعمیم از راهِ مقوله بندی» (categorical generalization) می نامیم. چنین می نماید که مغز ما پدیده های تکراری مربوط بهم را بطور خودکار به یکدیگر می چسباند تا شناسایی و کاربردِ آن ها آسان تر انجام گیرد (12). گونه دیگری از این «چسبانش» (binding) موجبِ تمایز جنبش های ارادی از حرکات ناارادی می شود (8). به یاری این سازوکارها، واج های (phonemes) هر یک از کلمات بهم نزدیک می شوند و مرز میان واژه ها روشن می شود. در نتیجه اکتساب زبان، از تولید نخستین آواهای عاطفی تا قان و قون کردن همراه با هجابازی (babbling) و ادای نخستین واژگان، مانند واگشاییِ (unfolding) استعدادی نهان به یاری شنودِ زبان مادری می نماید، نه یادگیری از راه تمرین و ممارست. گویی که این سازوکارهای رایانه ای فضای دریافت شنوایی را بسودِ دریافت زبان مادری انحنا می دهند و نواحی حرکتی سخنگویی را برای تولیدِ سیلاب ها، واژه سان ها (protowords) و واژه ها و تقلید سخنانِ شمرده آماده می سازند.
کلام دربرگیرنده گروه بزرگی از قواعد آماری است، از این رو بخش بزرگی از آن را می توان بصورت رایانه ای آموخت. مغزِ نوزادان قواعد آماری موجود در مجموعه های از واژگان را رایانش می کند، به توزیع آماری توجه می ورزد، اطلاعاتی را که بیانگر رجحان پدیده های نو هستند، استخراج می کند، و واژگان را بر پایه طبقاتِ دستوریِ آن ها مقوله بندی می کند. نوزادان از هفت ماهگی می توانند پیچیدگی های زبان را بیاموزند. آنان می فهمند که تکرار چیز ویژه ای است، و می توانند موقعیتِ هجاها را نسبت به آغاز و پایانِ واژگانِ مصنوعی، بصورت رمزِ جایگاهی لبه های واژه تشخیص دهند. جداسازیِ واژه ها از جریانِ کلام در نوزادان هشت ماهه تنها بر پایه « احتمالاتِ گذار» (transitional probabilities) صورت می گیرد. نوزادان دوازده ماهه احتمالاتِ گذارِ پیچیده تر را نیز فرا می گیرند، و می توانند زنجیره های دستوری نو را از زنجیره های غیردستوری تمیز دهند، امری که حکایت از آن دارد که آنان قادرند دانش کسب شده را به زنجیره های نو تعمیم دهند. شیوهِ نگاه نوزادان پس از یک دوره مواجهه با زبان های مصنوعی یا طبیعی دگرگون می شود، گویی که آنان با قواعد معینی آشنا شده اند.
پیشرفت های شناخت تکامل سخنگویی حاکی از آنند که سرچشمه زبان، آواپردازی (vocalization) جانوران است. پی مایه های (neural correlates) زبانِ آدمی آمیزه ای از ساختارهای مشترک و منحصر بفرد را در برمی گیرد که نشان دهنده فرآیندهای تکاملی هستند که در آن ها بخش هایی از نقشینه های مغز نخستینی ها (primates) حفظ شده و بخش هایی دیگر تعدیل یا تقویت شده یا از دست رفته اند. شبکه ای از پی یاخته های «پیشگامِ» (pacemaker) سنهشی ـ جنبشی که در آدمی و جانوران درشت پیکر مشترک است، نسبت به تحریکات درونی یا زیستبومی به میانجی آواپردازیِ با معنا پاسخ می دهد. چنین می نماید که سخنگویی از آواپردازی نیمه ارادی، عاطفی و بازی مانند نخستینی ها پدید آمده باشد، به این ترتیب که بمرور زمان آدمی توانایی کنترل ارادی عضلات مجرای آواپردازی (vocal tract) و توانایی زنجیره بندی (sequencing) آواها را کسب کرده است. نوزادان در هفت ماهگی، در دورهِ قان و قون و هجابازیِ قانونمند (canonical babbling)، آواها را با گسست هایی همراه می کنند و هجاهای زنجیره ای (sequenced syllabification) مشابه مانند «دادادا» می سازند (14). آواپردازی از شکنج طوقی میانه (mid-cingulate cortex = MCC) سرچشمه می گیرد، در حالی که منشاء هجاپردازی ناحیه کمک جنبشی (supplementary motor area = SMA) است. هجابازی در نوزادان نشانه آنست که این دو ساختار مغزی با یکدیگر پیوند یافته و با هسته های قاعده ای و اینسولای پیشین میانکنش دارند. فعالیت در اینسولای پیشین می تواند بسادگی به ناحیه حرکتی حنجره ای رویه مغز در همسایگیِ آن گسترش یابد و موجب آواسازی هجامند و نیمه ارادی بشود. در ماه های پایانی سال اول زندگی که آن را دوره «هجابازی گونه گون» (variegated babbling) می نامیم، نوزادان می توانند هجاها یا سیلاب های ناهمانند مانند «مادالا» تولید کنند (14). بموازات گسترش توانایی آدمی در سخنگویی شمرده، توانمندی نمادپردازی و واژه سازی او نیز افزایش می یابد. این توانایی دستاورد بزرگ شدن لَپ پیش پیشانی و افزایشِ یاخته های متمایز در «کفه گیجگاهی» (planum temporale) است (5). نخستین نشانه های نیروگرفتن این تمایز ها در نیمکره چپ مغز به احتمال زیاد در نیای مشترک آدمی و میمون های بزرگ در 12 میلیون سال پدید آمده است. یکی از اطوارهای ارتباطی (communicative gestures) شامپانزه ها که آن را به اصطلاح «ملچ ملوچ» (lipsmacking) می نامیم و در اصل برای اطلاع دادن خوشمزگی خوراک به همنوعان بکار می رفته، امروز نمایشگر حالت دوستی و همپیوندی در میان آنانست (13). این اطوار ارتباطی که با آواپردازی متناسب همراه است، به احتمال زیاد یکی از پیشدرآمدهای سازمانیابیِ پویای هجاپردازی در سخنگویی بوده است (7).
داده های انباشته بیانگرِ آنند که بسیاری از آواهای نخستینی ها کارکرد ارجاعی دارند، و اطلاعاتی در باره غذا، دشمنان یا امور اجتماعی به شنونده می رسانند، اگر چه آوازدهندگان خود ممکن است قصد این کار را نداشته باشند. در برخی میمون های کوچک، این آواهای ارتباطی با توانایی «آواآموزی» (vocal learning) همراه هستند. رفتار آوایی میمون های «مارموست» (marmoset monkeys) در دوره نوزادی از جیغ زدن به «فی ـ گویی» (fee-calls) که مانند هجابازی نوزادِ آدمی است، گذار می کند. مشاهدات دانشمندان حاکی از آنست که این هر دو، پیشرفت در آواسازی را از والدین خود می آموزند. میمون های کامپ بل (Campbell´s monkeys) در ساحلِ عاج، توانایی آن را دارند که شش صدای معنادار با پیشوندها و پسوندهای گوناگون تولید کنند. این صداها را می توان «واژه سان» تلقی کرد. آن ها می توانند این «صورتبندی های واژه مانند» را به ترتیب های معینی با یکدیگر ترکیب کنند که معناهای گوناگون را برسانند. این گونه جمله پردازی، پیچیده ترین نمونه «شبه نحو» (proto-syntax) در ارتباطات جانوری است. به همین فراخورد، این گونه ترکیب صداها را می توان «سخن گونه» (protospeech) تلقی کرد (15).
آواپردازی یکی از جنبش های رفتاری بنیادی است که از شکنج طوقیِ میانی که جایگاه نواحی جنبشی طوقی (cingulate motor areas = CMAs) است، سرچشمه می گیرد. پیوندهای نزدیک و میانکنش هایی که میان شکنج طوقیِ میانی، جزیرک (insula) و هسته های قاعده ای وجود دارند، در خدمت آواپردازی هستند. کنشگری های مربوط به زبان، بخش های بزرگی از بخش میانی لَپِ پیشانی، از جمله شکنج طوقی میانی و نواحی جنبشی طوقی، بخش کوچکی از شکنج طوقی پسینی (posterior cingulate cortex = PCC)، ناحیه کمک جنبشی و بخش پیشین آن (pre-SMA) را دربرمی گیرند. بخش هایی از شکنج طوقیِ میانی که در فرآیش زبان شرکت دارند، همپوشی گسترده ای با آن نواحی مغزی دارند که در کارکردهای حافظه و توجه، اجرای کنش ها، و نیز فرآیش درد و عواطف درگیر هستند. ضایعات دوطرفه نواحی جنبشی طوقی و ناحیه کمک جنبشی که بنا بر معمول بدنبالِ انسداد دوطرفه شریان مغزی پیشینی رخ می دهد، موجب سندرم طولانیِ «خاموشیِ بی جنبش» (akinetic mutism) می شود که شاخص آن فقدان یا کاهش سخنگویی، آپاتی شدید همراه با حفظ آگاهی است (17).
ساختارهای پیاویِ (neural structures) اصلی که در سخنگویی کودکان و آواپردازی میمون های کوچک و بزرگ شرکت دارند، یکی هستند. آن ها عبارتند از مجتمعِ شکنج طوقی پیشین ـ ناحیه کمک جنبشی (ACC-SMA complex)، ماده خاکستری اطراف قنات سیلویوس (periaqueductal gray matter = PAG) و پی یاخته های جنبشی ساقه مغز، هسته های قاعده ای، مخچه و جزیرک. یکی از پیشرفت های جدی در کالبدشناسی زبان، شناخت این واقعیت است که شکنج طوقی میانی که نواحی جنبشی طوقی پیشین و پسین (rostral and caudal CMAs ) را دربردارد، و مجموعه ناحیه کمک جنبشی و بخش پیشین آن (pre-SMA-SMA complex) در آدمی با هم جوش خورده و یکپارچه (integrated) شده اند. در دهه های گذشته چندین پژوهشگر روی این ویژگی سخنگویی در آدمی تاکید ورزیده اند، اما بهایی شایسته به نظریات آنان داده نشده است. نگارنده در سه فصل از کتاب که ویژه ارزیابی این پکپارچگی و پیامدهای کارکردی آنست، یادآور می شود که این دگرگونیِ تنکردشناسی، سازوکارِ سخنگویی را در مقایسه با سازوکارهای آواپردازی جانورانِ دیگر دگرگون کرده است. بدنبال آن، مدارهای شکنجِ طوقی که در میمون ها به آواپردازی غریزی و نیمه ارادی می پردازند، در آدمی با مجموعه ناحیه کمک جنبشی که در آموختن سخنگویی هجامند و شمرده شرکت دارد، پیوند یافته اند. مجتمعِ طوقی ـ کمک جنبشی (cingulate-SMA complex) بنوبه خود از راه نوار مایل پیشانی (Frontal Aslant Tract = FAT) که آن را به پشت ناحیه بروکا وصل می کند، در شبکه در حال تکوین سخنگویی در رویه مغز پیکره بندی (embodied) می شود. نوار مایل پیشانی پیوندهای یک سیناپسی میان شکنج طوقی پیشینی و شکنج پیشانی پائینی ایجاد می کند. آسیب به مجتمعِ طوقی ـ کمک جنبشی یا ارتباطات آن با ناحیه بروکا از راه نوار مایل پیشانی می تواند موجب نوعی از اختلال در جریانِ سخنگویی شود که آن را «سخن پریشیِ حرکتیِ ترارویه ای» (transcortical motor aphasia) یا «سخن پریشی لیمبیک» (limbic aphasia) می نامیم. شاخصِ این نوعِ اختلالِ جریان سخنگویی، فقدان تولیدِ خودبخودی کلام، همراه با حفظ توانایی نامیدنِ چیزها و تکرار واژگان و عبارات، بدون اختلال یا با اندکی اختلال در فهم زبان است.
دیگر راه های لیمبیک که میانِ مخ رویه پیش پیشانی (prefrontal cortex = PFC) با مناطق زبانی اینسولایی، گیجگاهی و مخطط رابطه برقرار می کنند عبارتند از رشتهِ اونسینیت (Uncinate fascic) و نوارِ پیشانی ـ مخططی (fronto-striate tract). افزایش پیوندهای طوقی ـ کمک جنبشی ـ پیش پیشانی (CMA-SMA-PFC)، آواپردازی در آدمی را زیرِ فرمانِ فعالیتِ ارادیِ نواحیِ کمک جنبشی و بروکا و رویه های پیش جنبشی و جنبشی مغز قرار داده است. به احتمالِ زیاد، این دگرگونی ها در همان دوره تکاملی روی داده اند که حنجرهِ آدمی به بخش پائینیِ حلق نزول کرده است. بزرگ شدن و طولانی شدنِ مجرای آواپردازی از راهِ نزول حنجره یکی از عوامل پراهمیتی بوده است که تولیدِ کلامِ شمرده در آدمی را امکان پذیر کرده است (1). جنبش های تند و پیچیده مجرای آواپردازی را که به ادای هوج ها و واژه های شمرده می انجامند، ژست های آوایی (vocal gestures) می نامیم.
ناحیه آواپردازی در شکنج طوقی پس از بلوغ نیز فعال است. شکنج طوقی پیشین نقش مهمی در سخنگویی سنجیده و همراه با کوشش فکری ایفا می کند. می دانیم که با تکرار جملات، بیان آن ها بصورت خودکار در می آید. در جریان خودکار شدنِ سخنگویی، تا زمانی که نواحیِ کمک جنبشی، هسته های قاعده ای، مخچه، بخش پیشین اینسولا و نواحی بروکا و ورنیکه فرآیند بازگویی خودکار را بعهده نگرفته اند، شکنج طوقی فرایش کنترل شده بر انجامِ کار (performance) را اعمال می کند. هنگامی که دیگر نیازی به انگیزش و توجه پایدار برای سخنگویی همراه با تلاش و تمرکز فکری لازم نباشد، کنشگری در ناحیه لیمبیک به سطح پیشین باز می گردد. هنگامی که گفتمان پیچیده ای را آغاز می کنیم، یا اصطلاحاتی را بکار می بریم که برایمان چندان آشنا نیستند، یا بدنبال واژگان مناسب برای بحث در باره مفاهیم پیچیده می گردیم، احساس می کنیم که سخنگویی آگاهانه تر و با کوشش بیشتر انجام می گیرد. بخشی از این احساس ناشی از فعال شدن شکنج طوقی در مدارِ سخنگویی است.
سخنگوییِ لیمبیک مجموعه ای از اظهارات دارای بارِ عاطفی است که به میانجی پیوندهای میان ناحیه آواپردازی در بخش جنبشی طوقی (CMAs)، نواحی پارالیمبیک بویژه مجموعه کمک جنبشی و بخش پیشین آن (pre-SMA-SMA complex)، اینسولای پیشین و ناحیه بروکا صورت می گیرد. ناحیه آواپردازی می تواند از راهِ بروندِه های خویش به مجتمع کمک جنبشی و نوار مایل پیشانی، ناحیه بروکا و رویه حرکتی زیرین (ventral motor cortex) را به کنشگری برانگیزد و مایه تولید واژگان و عباراتِ معینی بشود. از این رو، گاهی برخی بیماران که قادر به سخنگویی نیستند، واژگان و جملات کوتاهی ابراز می کنند که آشکارا دارای بار عاطفی سنگینی هستند. این اظهارات لیمبیک شامل بیانات عاطفی، واژگان و عباراتی که برای بیمار اهمیت ژرفی دارند، تأیید و نفی برخی موضوعات و واژگان زمختِ کفرآمیز و سخیف هستند. شاخصِ اظهارات لیمبیک آنست که در دوره های برافروختگی و هیجان ابراز می شوند.
مُخرویهِ طوقی میانی با همه گرهگاه های بزرگِ دریافت و تولید زبان ارتباط دارد. این ارتباطات کارکردهای آغازگر و انرژی بخش خویش را در آدمی حفظ کرده اند. انگیزشِ لیمبیک در دوره نوزادی و اوایل کودکی منبع پرارزشی برای اکتساب زبان است. قطع تسهیلاتِ لیمبیک (limbic facilitation) موجب «خاموشی» می شود، و افزایش تسهیلاتِ لیمبیک به بهبودی کیفی و کمی در سخن پریشی های همراه با اختلال جریانِ گفتار (non-fluent dysphasias) یاری می رساند و ممکن است میزان و درجه بهبودی نهایی را افزایش دهد. این مشاهدات پیامدهای درمانی مهمی برای معالجه و توانبخشیِ (rehabilitation) بیمارانِ سخن پریش دارند. اگرچه دیسه پذیری (plasticity) راه های لیمبیک در بزرگسالان کاهش می یابد، منابعِ انگیزشی، برانگیزی و تسهیلاتی لیمبیک هنوز می توانند به بهبود برخی از نواحی سخنگویی آنان که آسیبِ کامل ندیده اند، یاری برسانند و گروه های پی یاخته های نوینی را برای فرایش زبان سربازگیری کنند.
نتایج پژوهش در ژنتیکِ زبان نشان می دهند که شمار ژن هایی که در یاخته های آدمی یافت می شوند، اما در شامپانزه وجود ندارند، از حدود دو دوجین بیشتر نیست. زنجیره تکاملی آدمی و شامپانزه پیرامون 6.2 تا 4.6 میلیون سال پیش از یکدیگر جدا شدند. در این بازه زمانی، دو دگرگونیِ ثابتِ اسیدآمینه ای در زنجیره آدمی پدید آمده اند که در شامپانزه و دیگر نخستینی ها رخ نداده اند، به استثنای یک دگرگونی که در زنجیره اورانگ اوتان اتفاق افتاده است. این دو جهش (mutation) شناخته شده در نسخه انسانی ژن FOXP2، دیسه پذیری سیناپسی و ارتباط های دندریتی را در پی یاخته های هسته های قاعده ای که نقشی کلیدی در در یادگیری زبان و سخنگویی ایفا می کنند، افزایش داده است. سومین موتاسیون در فاکتور POU3F2 رخ داده است که از قرار معلوم تظاهر (expression) و کارآیی بازنویسی (transcription) در ژن FOXP2 را افزایش داده است. دگرگونی ژنتیکی اخیر در انسان نئاندرتال و آدمیان کهن دیده نمی شود. از این رو چنین می نماید که افزونی گام بگام پیچیدگی ژنتیک، به هدایت گزینشِ طبیعی که به بزرگ شدن مغز و بروز زبانِ آدمی می انجامد، به تکامل سخنگویی نیرو بخشیده است.
زبانشناسان برای مدتی طولانی بر این باور بودند که فرایش نحو در ناحیه بروکا صورت می گیرد، در حالی که معناشناسی به یاری میانکنشِ ناحیه پیش پیشانی و مخ رویه گیجگاهی پسین (posterior temporal cortex) در نیمکره چپ انجام می شود. پژوهشگرانِ موسسه علومِ مغزپژوهی و شناخت ورزیِ ماکس پلانک در لایپزیکِ آلمان در یک سلسله آزمایش های مغزوپی نگاری که بسیار خوب طراحی شده بودند، نشان داده اند که در کودکان کمتر از سه تا چهار سال، فرایش نحوی ـ معناشناسیِ (syntactic-semantic processing) جملات هنوز از هم جدا نشده اند. این فرآیندها بصورت نامتمایز در ناحیه ای در شکنج گیجگاهی بالایی و میانی (superior and middle temporal gyrus = STG, MTG) صورت می گیرند. چنین می نماید که این نقشینه (pattern) با یافته های رفتاری کودکان 4 ـ 3 سال که برای فهم زبان به نشانه های معنایی بیش از علایم نحوی توجه دارند، رابطه متناسب دارد. کودکان در بازه زمانی میان پنج تا شش سال در جریان فرایش معنایی ـ نحویِ جملات، بخش هایی از شکنج پیشانی پائینی در هر دو نیمکره را بکار می اندازند. افزون بر این، مناطقی از سرپوش پیشانی (frontal operculum) و شکنج گیجگاهی بالایی را که با هم همپوشی گسترده ای دارند، فعال می کنند. فرایش نحو و معنا در مغزِکودکان شش تا هفت ساله در مناطقی صورت می گیرند که از هم فاصله دارند. کارکردها مغزی مربوط به نحو و دگرگونی های همودینامیک ناشی از آن به بخش پسین و نشانه های فرایش معناشناسی به بخش پیشینِ شکنج گیجگاهی بالایی انتقال می یابند. در سنین نه تا ده سالگی، دگرگونی های همودینامیکِ حاصل از فرایش نحو به شکنج پیشانی پائینی در نیمکره چپ انتقال می یابند (6, 16). بنابراین، بکارگیری ناحیه بروکا برای فرایش روابط دستوری پیچیده، دستاورد فرآیند درازمدتی از برقراری پیوندهای دوسویه (reciprocal) میان بخش پسینِ شکنج های گیجگاهی بالایی و پیشانی پائینی در نیمکره چپ است. این کشف از اهمیت راهیابانه فوق العاده ای برخوردار است. این واقعیت که نحو در شکنج گیجگاهی بالایی در رابطه نزدیک با مُخرویه کهن شنوایی و کفه گیجگاهی (planum temporale) پدید می آید، نه در نورویهِ شکنج پیشانی پائینی، نشان می دهد که ما برای یافتن ریشه های دستورِ زبان باید به جستجو در ساختارهای کهنرویه ای مغز بپردازیم که بهنگام تولد و اندک زمانی پس از آن حاضر و میلینیزه شده اند و کار می کنند.

زبان چیزی نیست جز آواپردازی همراه با یادگیری از راهِ تقلید. تقلیدِ آوا در ساده ترین شکل آن عبارتست از بازتولید روایت نوینی از یک نشانه آوایی که فرد دیگری تولید کرده است. توانایی تقلید آوایی در سه گروه از پرندگان، از جمله طوطیان و پرندگان خوش آواز، و در چهار گروه از پستانداران و نخستینی ها که با یکدیگر خویشاوندی دوری دارند، وجود دارد. علیرغم این پیوندهای دورادور، میان پایه ژنتیک، ساختار پیاوی و تکوین رفتار ارتباطی این گروه های جانوران همانندی شگفت آوری وجود دارد. هومولوژیِ (homology) ژرف، وجود این گونه همخوانی تیپیک و ویژه میانِ کالبدشناسی و تنکردشناسیِ هموندانِ گروه های طبیعیِ ارگانیسم هایی را توصیف می کند که نسبتِ نزدیکِ گونه گشتی (phylogenetic) ندارند. شناسایی هومولوژی های ژرف میان پرندگان و پستاندارانی که گنجایی یادگیری آوایی دارند، ممکن است نقشی مرکزی در فهم خط سیر تکاملِ زبان در گونه های جانوری ایفا کند.
نگارنده بر پایه گواهانِ همگرای مغزوپی نگاری و پیکردشناسی پیشنهاد کرده است که تقلید و یادگیریِ آواها در دوره آغازینِ نوزادی به میانجی ابزارِ کُپی سازی کهنسالی در ژرفای مغز صورت می گیرد. نواحی جنبشیِ طوقی، بویژه ناحیه پیشینی آن ها، پیمایه های رفتارهای بنیادی را می سازند که از جمله شامل آواپردازی، تقلیدِ خودبخودی (mimicry)، ادادرآوری (gesticulation) و ژست های آوایی، از پارس یا عرعرکردن تا سخنگوییِ آدمی هستند. بخش های مربوط به صورت در نواحی جنبشیِ طوقی (CMAs) پیشین و پسین دارای مجموعه های پی یاخته هایی هستند که در پاسخ به حداقل داده های سنهشی پیرامونی موجب حرکات چشمی و دهانی ـ صورتی می شوند. دروندِه غنی بینایی، شنوایی و سنهشی به نواحی جنبشی طوقی پیشین و پسین به آن ها امکان می دهد آنچه را که دیده و شنیده می شود به رفتار اجرایی و ارتباطی ترجمه کنند.
تقلید، پشتوانهِ یادگیریِ ویژگی هایِ ریخت شناسانه (morphological) و ترتیب واژگان است. نحو به قواعدی گفته می شود که با سامان دادن به صداها، واج ها، واژگان و عبارات در ترکیب های ممکن و مجازی، پاسخ این پرسش را تعیین می کنند که «کی با کی چکار کرد؟» پیام جمله در ساختار ژرف آن، جایی که مناسبات میان فعل و فاعل و مفعول تعریف می شود، پیکره بندی شده است. فعل بیانگر «انجامش» (agency) است که چگونگی اجرای کاری را به میانجی عاملانِ آن توصیف می کند. انجامش، شکل زنده علیّتِ آشکار است که در آن علت، سازوکار و معلول را می توان مشاهده کرد. گواهانی در دست است که نه تنها تقلید راهکارهای زبانشناسی، بلکه توانایی درونزاد آدمی برای یادگیری انجامش نیز راهبرِ یادگیری نحو است.
در سال 1980، نوام چامسکی عبارتِ «فقر تکانه» (poverty of the stimulus) را سکه زد تا سازوکار پراهمیتی را که مایه اکتساب زبان می شود، توصیف کند. منظور از این عبارت آنست که کودکان کم سن و سال بدون آموزگار و با وجود کاستی و بی ساختاریِ آموزش، زبان را بسرعت می آموزند (3). برهانِ «فقر تکانه» رابطه نزدیکی با مفهومِ «دستورِ جهانشمول» (Universal Grammar = UG)دارد که چامسکی در سال 1965 پرورده بود تا دلیل عُقَلایی درونزادی را که شاخصِ بنیادِ مشترکِ همه زبان ها است و به همانندیِ آشنایی در ژرف ـ ساختار آن ها می انجامد که مترجمان آن را بخوبی می شناسند، توصیف کند (2). «دستورِ جهانشمول» بخش ژنتیکیِ قوّهِ زبان شمرده می شد که اصول، شرایط و قواعدی را که دستور به میانجی آن ها عمل می کند، ثابت نگاه می دارد. این اندیشه های چامسکی و مباحثاتی که پیرامونِ آن ها درگرفت، بزودی بصورت چالشی جدی برای مغزوپی شناسی درآمد که می بایست درستی یا نادرستی آن ها را ارزیابی کند.
کشفیات چامسکی با نتایج پژوهش های او در بارهِ ساختار پایگانیِ (hierarchical structure) زبان همراهند. نحو را می توان بصورت دیاگرامی درختواره دریافت که در آن فاعل، فعل و مفعول هر یک عبارتی باشند که چند جزء دارند. پایگانِ رایانه ایِ چامسکی در حکم هرمی است که از کل به جزء می رسد. او نشان داده است که برخلافِ آواز پرندگان، ساختار زبانِ انگلیسی را با دستورِ حالت های متناهی (finite state grammar) نمی توان پرداخت، چون این زبان دارای عبارت هایی است که پیوندهای متعددِ دورادور و جملات مکرر (recursive) دارند. زبان پرندگان در قاعده هرم و زبان های رایانه ای در رأس آن، و زبانِ آدمی در میانه هرم قرار دارد. اندیشه های چامسکی در این باره، جایگاه پرنفوذی در زبانشناسی رایانه ایِ معاصر دارد.
پایگان عبارتی چامسکی، «پایگان آشیاندار» (nested hierarchy) نیست. در جملاتی که دارای عبارت های مکرر هستند، برای نمونه در جمله «اگر او گرسنه باشد و وقت داشته باشد و غذا حاضر باشد، ناهار خواهد خورد»، می توان یک یا دو عبارت را برداشت، بی آن که ساختارِ جمله آسیب ببیند. در پایگان دستوریِ آشیاندار، حذف فعل، فاعل یا مفعول معنای جمله را دگرگون یا ناقص یا نامفهوم می کند. پایگان دستوری بصورت خطی یا زنجیره ای تصویر می شود. منتقدانِ چامسکی برهان می آورند که ساختار زنجیره ای دستوری برای زبان اهمیت بنیادی بیشتری از ساختار پایگانی هرمی دارد. نمایش افقی یا خطیِ پایگان ژرفِ مناسباتِ معناشناسی میان انجامگر، فعل و مفعول وابستگی های دور و نزدیکِ عناصر سازندهِ جمله را بنا بر قواعدِ آشنای علیّت و انجامشِ زنجیره های کنش ها و رویدادها تعیین می کند. این گونه نمایش خطی در عین حال با پایگان کالبدشناسی و کارکردی تولید جملات، و فرایش آن ها با ترتیب معنایی، نحوی و آوایی در مخ رویهِ پیش پیشانی می خواند. این سازوکار در «نظریه آبشاریِ» (cascade theory) ساختار و کارکرد لَپِ پیش پیشانی توصیف شده است (11). پایگانِ دستوری باعث می شود که جملات را تنها از یک سو می توان خواند، همان طور که در خیابانی یکطرفه تنها در یک راستا می توان رانندگی کرد. وابستگی های از راه دور میان عناصر ساختاری نیز از ویژگی های تیپیک سامانه های پایگانی آشیاندار هستند.
در واقع، مطالعات پی نگاری نشان داده اند که شناسایی دگرگونی ها و تخطی از ساختارهای پایگانی به افزایش نامتمایز و ناویژهِ کنشگری در در بخش هایی از مغز می انجامد که با حافظهِ کار سروکار دارند. فرایش نحوی، از جمله فرایش دگرگونی های ساختارهای پایگانی رایانه ای، در جهارچوب حافظه کار صورت می گیرد. چنین می نماید که دستکاری ابعاد پیکره بندی (embedding dimension) که پایگان چامسکی و عبارات راجعه (recursion) را نیز دربرمی گیرد، ربطی به کارکردهای ویژه زبان ندارد، بلکه وابسته به حافظهِ کارِ کلامی (verbal working memory) است. از این رو مطالعات پی نگاری نمی توانند بطور عینی میان کارکردهای ریاضی شاخه بندی (branching) که فرایش سنخ پایگانی چامسکی را انجام می دهند، و دیگر عملیات ذهنی رایانه ای تمایز قایل شوند.
از سوی دیگر، مطالعات نگارپردازی کارکردی (functional imaging) حساسیت ویژه ای به وابستگی های نحوی، پایگان فاعل و مفعول برپایه فعل و صرف درستِ آن ها در رابطه با شخص، جنسیت و شمار نشان می دهند. آزمایش هایی که به یاری دستکاری ترتیبِ فاعل و مفعول، و ابهام در ریخت شناسیِ آن ها و صرف فعل انجام شده اند، نشان می دهد که بخش پسینی شیار گیجگاهی بالایی (superior temporal sulcus = STS) نسبت به اطلاعات ریخت شناسی و صرف و نحوِ پایگان فاعل و مفعول برپایه فعل حساس است، در حالی که کنشگری بخش سرپوشیِ (pars opercularis) لَپ پیشانیِ چپ با ترتیب خطی فاعل و مفعول رابطه متناسب دارد. فعل ها در بخش پسینی شیار گیجگاهی بالایی چپ (STS) و در نبش گیجگاهی ـ آهیانه ای (temporoparietal junction =TPJ) در هر دو نیمکره فرایش می شوند، در حالی که ناحیه بروکا با تعیین ترتیبِ درستِ فاعل و مفعول درگیر است. این یافته ها نشان می دهند که مغز آدمی نسبت به مناسبات پایگانیِ دستوری میان فعل و فاعل و مفعول حساس است، و می دانیم که این مناسبات را چگونگی انجامشِ کنش ها و رویدادها تعیین می کند.
باید یادآور شد که پایگان دستوری (grammatical hierarchy) منافاتی با سازمانیابی عمودی و درختوارهِ جملات ندارد. برعکس، این دو سنخِ پایگان کارکردهای یکدیگر را در رساندن معنای جمله تکمیل می کنند. قابلیتِ یادگیریِ سامانه هایی که بخوبی سازمان یافته اند، از آن هایی که سازماندهی پیشرفته ای ندارند، بیشتر است. از این رو احتمال دارد که وجودِ ساختار پایگانی عمودی، اقتصادِ شناخت ورزی را به حداکثر برساند، و بخاطرسپردن و انتقال اطلاعات پیچیده تر را، بیش از آنچه در یک کاریز خطی امکان دارد، تسهیل کند. این گونه اصول سازماندهی، راه حل مهندسی است که آدمی برای افزونی بازدهِ اطلاعاتیِ ترتیب سریال یا خطی آفریده است.
پایگان دستوری فعل ـ فاعل ـ مفعول که در آن مناسبات انجامشی (agency relationships) وابستگی های میان بالا، یا فاعل، و پایین یا عبارت فعلیِ سامانهِ جمله را تعریف می کنند، بر پایه پیوندهای معنایی استوارند که می توان آن ها را مانند مناسبات آشیانه ای در نظریه سیستم ها شمرد. در پایگان ترکیبی یا آشیاندار، عناصری که رویه های پائینی یک سامانه را می سازند، بصورت فیزیکی در رویه های گوناگون ترکیب می شوند یا آشیان می گیرند و با یکدیگر پیوند برقرار می کنند تا کلّ ِپیچیده ای با کارآیی افزون تر بسازند. دانشمندان وفاق دارند که جملات، ساختارهای پایگانی درختواره ای از عبارت های آشیاندار هستند که شاخص آن ها وابستگی های دستوری عناصر با یکدیگر است.
افعال، مجموعه های رویدادها و مناسباتی را بازنمایی می کنند که نام ها در آن ها شرکت دارند. سنخِ پایه ای ترتیبِ عناصر در جمله سازی انگلیسی و عربی فاعل ـ فعل ـ مفعول (Subject-Verb-Object = SVO)، و در زبان های چینی ماندارینی و ژاپنی فاعل ـ مفعول ـ فعل (SOV) است. این دو سنخ بر رویهم به تقریب 90 درصد زبان های زنده را تشکیل می دهند. از آنجا که فعل مفعول را تعریف می کند، صرف نظر از آن که پیش یا پس از آن بیاید، مغز آدمی تفاوتی میان این دو سنخ بنیادی قایل نیست. یکپارچه شدن عبارتِ اسمی و خبر یا مُسنَد (predicate)، پس از پرداختن عبارت فعلی، مرکب از فعل و مفعول، صورت می گیرد. برای این کار مغز آدمی عبارت اسمی را با عبارت فعلی که در آن فعل ممکن است پیش (انگلیسی) یا پس (ژاپنی) از مفعول بیاید، ترکیب می کند. چامسکی این یکپارچگی نهایی را «ادغام» (Merge) می نامد. مطالعات پی نگاری تایید می کنند که ادغام از راهِ میانکنشِ گرهگاه های پیاوی اصلی پیشین و پسین زبان صورت می گیرد. ممکن است که مغز در جریان این عملیات ترتیب مفعول ـ فعل (ژاپنی) را بصورتِ طبیعی ترِ فعل ـ مفعول (انگلیسی) دربیاورد.گواهان زیادی نشان می دهند که کودکان گرایش نیرومندی دارند که جملات را بصورت فاعل ـ فعل ـ مفعول فرمولبندی کنند. این گرایش اتفاقی نیست. این سنخ جمله بندی میانجیِ طبیعی تری برای بیانِ ترتیب فاعل ـ کنش ـ مفعولِ انجامش است.
افعال مناسبات علّی، گاهی، جایگاهی و گزاره ای چیزها و رویدادها را بشیوه ای دیسه پذیر (plastic) و سه بعدی توصیف می کنند. افعال، «قلب کارکردیِ» نحو، و دروازهِ دستورِ زبان هستند. آن ها مناسبات انجامگری در جمله را تعریف می کنند.
نوزادان در سنین سه تا چهار ماهگی درک ویژگی های کنشی انجامگرها (agents) را آغاز می کنند. چنین می نماید که نوزادان شش ماهه مناسبات علت و معلولی را درمی یابند. نوزادان بر بنیادِ مقوله بندی اندریافتیِ (perceptual categorization) اجسامِ متحرک، روابط علّی را، حتی پیش از آن که بفهمند که چیزهای این دنیا هر یک نامی دارند، یاد می گیرند. عواملِ عِلّیِ زنده و جنبندهِ را زودتر و آسانتر می توان شناخت. از این رو این عوامل همچون پارادایمی برای شناخت مناسبات انجامش و ساختمان جمله بکار گرفته می شوند. تکوینِ خودآگاهی عاطفی، دربرگیرندهِ پیدایش آگاهی شورمند (affective awareness) از داشتنِ پیکری است که همچون انجامگر عمل می کند. نوزادان پیرامونِ شش ماهگی به این سنگ نشانه تکوین ذهن می رسند. خودآگاهی عاطفی نقش مهمی در دگردیسیِ آواهای عاطفیِ نوزادانِ خردسال به هجابازی و تولید نخستین واژگان دارد. نوزادانِ هفت تا نه ماهه کنش ها را به معنای مقاصد عمدی و مناسباتِ میان انجامگر با چیزها بازنمایی می کنند. نوزادان در اواخر سالِ نخستِ زندگی مفهومِ تفاوتِ میان انجامگران و دریافت کنندگان کنش ها را در می یابند. در جریانِ اکتسابِ زبان، نامیدنِ سادهِ چیزها پیش از بیان روابطِ علّی و انجامگری، نخست از راه ژست ها و سپس به میانجی افعالِ مشخص، صورت می گیرد.
کودکان نخست فعل هایی تولید می کنند که کنش های مشخص چون «بازی کردن» و «خوردن»، یا خواست های مشخص چون «آب می خواهم» یا «ماشین دوست دارم» را بیان می کنند. تا چندین ماه، همهِ افعال بچه ها تنها روایتگرِ کنش های خودشان است. پس از آن کنش های مشاهده شده را روایت می کنند. در گام بعدی، آن ها افعالی را می آموزند که مربوط به حالت های ذهنی چون قصد (intention) است، و این دانش سپس تر به آنان یاری می رساند که حالت های ذهنی دیگران را دریابند. بنابراین، یادگیریِ مناسباتِ زندهِ خود ـ انجامگری به کودکان پارادایمی را می آموزد که برای یادگیری افعالِ بیانگرِ کنش های مشاهده شده و جنبه های کمتر شفّافِ علیّت لازم است. با بهره گیری از این پارادایمِ فراگیر، به مرورِ زمان آدمی می تواند هر چیز و عامل، کنش، حالت، عنوان و مطلبی را به موضوعِ بالقوهِ دانش و مفهوم پردازیِ زبان درآورد، و با آن ها مانند فاعل، فعل، واژگان بیانگرِ کنش و چیزهای مربوط به کنش رفتار کند (9).
بررسی مراحل تکوینِ شناختِ نوزادان نشان می دهد که آنان دستکم در نه ماهگی دستگاه مفهوم هایی را پرورده اند که از غنای کافی برخوردار است تا پیش از سخنگویی به حل مسائل و استنباط استقراییِ پایگان فاعل و مفعول و اکتسابِ زبان بپردازد. داده هایی که در بالا آمد پیشنهاد می کنند که ژرف ـ ساختارِ جملات در اصل رونویسی کلامی از مناسبات علیّتی ـ انجامگری مشاهده شده و آشکار در کنش های زنده بوده است. ممکن است در جریان فرگشت، انسان ایستاده (Homo erectus) نیز این پارادایم را در سخن گونه ایمایی ـ کلامی (gestural-verbal protospeech) خویش بکار گرفته باشد (1). پس گنجایی درونی برای درک مناسبات علّی و انجامگری راهنمای یادگیری نحو، نخست در حرکات زیستی و سپس در جنبش های مکانیکی است.
بقا در سلسله جانوران وابسته به تواناییِ تفکیک جنبش های زیست شناسانه از دیگر حرکات است تا جانوران بتوانند قصد دشمنان و رفتار طعمه و جفت خویش را شناسایی کنند و واکنش مناسب را در برابر آن نشان دهند. احتمال دارد که استعداد درونزادِ دریافتِ حرکات زیستی بخشی از سامانه ای از نظر تکاملی کهن باشد که ویژه هیچ گونه ای نیست و به جانوران، اعم از خزندگان، پرندگان، پستانداران و نخستینی ها، این توانایی را می بخشد که به نماها و صداهای همنوعان و دیگر جانوران توجه بیشتری بپردازند (10). این استعداد در نوزادان آدمی از بدو تولد وجود دارد. نوزادان دوروزه می توانند انیمیشن های نور ـ نقطه ایِ زنده و نازنده را از یکدیگر تمیز دهند. سپس تر، هرچیزی را که بجنبد، زنده می شمارند، مگر آن که خلافِ آن ثابت شود. این توانایی ظرف چند ماه به دانشی درونی در باره مناسبات و پایگانِ انجامگری فرامی روید که عدم تقارن و وابستگی فاعل و مفعول را پیش بینی می کند. در هشت نه ماهگی، نوزادان می توانند فرق میان حرکات زیست شناسانه گوناگون را دریابند و کنش های ساده عمدی را بفهمند. این توانایی اولیهِ دریافتِ اجتماعی بزودی به جعبه ابزارِ پرارزشی برای شناخت اجتماعی، همراه با شناسایی انجامگران، اهداف و مقاصدِ آنها تکوین می یابد. بر پایه این توانایی، کودکان می توانند در سومین جشن تولد خویش، افعال، و فاعل و مفعولِ آن ها را که کنش ها و رویداد ها را بنا بر قواعدِ علیّت و انجامش توصیف می کنند، بدرستی بکار برند.
فصل های نهایی کتاب به روابط میان ساختارهای پیاوی که دریافت و تولید زبان را بعهده دارند، و آن هایی که مناسبات علیّتی و انجامگری را شناسایی می کنند، می پردازد. نگارنده در این فصل ها نتایج پژوهش های خودش در باره این موضوعات را گزارش می دهد.
شبکه ای از ساختارهای پیاوی که شیار گیجگاهی بالایی (STS)، مُخرویه های جنبشی و پیش جنبشیِ پیشانی و پیش پیشانی، و مُخرویه های انجمنیِ (association cortices) آهیانه ای و گیجگاهی ـ پس سری در هر دو نیمکره را دربرمی گیرد، به فرایشِ نماها و صداهای مربوط به حرکات زیستی، ایماها، تقلید، زبانِ پیکر (body language) و منظور و مقاصد آن ها می پردازد. کنشگریِ مُخرویهِ گیجگاهی ـ پس سری، هنگامی که بویژه به نبش گیجگاهی ـ آهیانه ای (TPJ) و شیار گیجگاهی بالایی گسترش می یابد، نقش قطعی را در جورسازیِ (integration) دروندِه های مربوط به ویژگی های جنبش های زیستی ایفا می کند. شیار گیجگاهی بالایی، ساختاری است که در بالاترین رویه داده های سنهشی را پکپارچه می کند و اطلاعاتِ سنهشی و لیمبیک را با هم جور می سازد. پی یاخته هایِ این شیار پیوندهای نزدیک و دوجانبه با لَپَکِ آهیانه ای پائینی (inferior parietal lobule = IPL) و مجتمعِ طوقی جنبشی ـ کمک جنبشی دارند. شناسایی جنبش های زیستی در شیار گیجگاهی بالایی با تشخیص مناسبات انجامگری همراه است (4).
در پس زمینه زبانشناسی، بخش پسینِ شیار و شکنجِ گیجگاهی بالایی (STS-STG)، لَپَکِ آهیانه ای پائینی (IPL)، نبشِ گیجگاهی ـ آهیانه ای (TPJ) و شکنج پیشانی پائینی (IFG) در نیمکرهِ چپ، گرهگاه های بزرگ در شبکه ای هستند که نسبت به فرایشِ افعال و پایگانِ فاعل و مفعول حساس است. این نواحی که چنان که در بالا آمد، گرهگاه های اصلی انجامگری هستند، در پرداختِ سازوکارهای بنیادی فرایش زبان در میانرُخِ معناپردازی به نحو (semantic-syntactic interface) نیز شرکت دارند. در کودکان کمتر از پنح تا شش سال، شکنج پیشانی پائینی هنوز به بلوغ کافی دست نیافته است تا به این کار گرفته شود. باید فرض کرد که درجه بندی اولیه (early gauging) این شبکه را شکنج های گیجگاهی بالایی و آهیانه ای پائینی در نیمکرهِ چپ انجام می دهند. بخش های پیش زانویی و زِبَرزانوییِ مُخرویه طوقی پیشینی (pregenual, supragenual segments of the ACC) و ناحیه کمک جنبشی (SMA) نیز که کارکردِ آواپردازی را بعهده دارند، بطور ترجیحی نسبت به جنبش های زیستی واکنش نشان می دهند. می دانیم که بخش های پیرازانوییِ (perigenual sections) مُخرویه طوقی پیشین، تکانه های دارای اهمیت حیاتی برای خویشتنِ زیستی (biological self) را فرایش می کنند. بخش پیشینی ترِ مُخرویه پیش پیشانیِ میانی (medial PFC) یکی از گرهگاه های پیاوی بزرگ در شبکه ای است که بکار درک حالت های روحی دیگران در چهارچوبِ شناختِ اجتماعی می پردازند. کنشگری دوطرفهِ بخش های پیشین و پسینِ جزیرک، که در تدارک سخنگویی شمرده شرکت دارد، رابطه بسیار متناسبی با احساس انجامگری (sense of agency) دارد. بخش میانی شکنج طوقی (MCC)، مُخرویه پیش جنبشیِ لیمبیکی (limbic premotor cortex) است که با بخش پشتی ـ پهلوییِ لَپِ پیش پیشانی (dorsolateral PFC) ارتباط دوجانبه دارد. هر دو ناحیه مانند نبش گیجگاهی ـ آهیانه ای و اینسولا، اجزای تشکیل دهندهِ سامانه های توجهی ـ اجرایی (attentional-executive systems) هستند که توجه را بطور غریزی بلافاصله به جنبش های زیستی معطوف می کنند. بخش میانی شکنج طوقی ارتباط های گسترده ای با مُخرویه های شنوایی و گیجگاهی بالایی و مُخرویهِ قطب پیشین گیجگاهی دارد. افزون بر این دارای رابطه نیرومندی با مخرویه های پیش زانویی و پیرازانویی و پسینیِ طوقی، رترو سپلنیال (retrosplenial cortex)، انتورینال (entorhinal cortex) و مخرویه انجمنی و لیمبیکِ هیپوکامپ است. این نواحی همگی با مناطقی از مغز که در فرایشِ انجامگری و زبان شرکت می کنند، پیوندهای دوجانبه دارند. داده های پکپارچه سنهشی از دالانِ مُخرویه های انجمنیِ طوقیِ پیشین و میانی به نواحی جنبشی طوقی (CMAs) سرازیر می شوند و از این راه سامانه جنبشی و سخنگویی را، برای نمونه در جریان کوشش برای ساختن فعل از اسم هایی که بمعرض دید گذارده می شوند، هدایت می کنند. این رابطه ها هم در خدمت شناسایی مناسبات انجامگری هستند و هم مایه آغاز سخنگویی خود انگیخته می شوند.
جالب آنست که مجتمعِ شکنج طوقی پیشین ـ ناحیه کمک جنبشی که تولیدِ ایماهای ارتباطی و آواپردازی را بعهده دارد، در ایجاد احساس قصد، خود ـ انجامگری و چاشنی زدنِ (triggering) جنبش های ارادی و سخنگویی نیز شرکت می کند. چنین می نماید که بخش های پیشینی و میانی در ناحیه میانی پیش پیشانی در ایجاد احساسِ خواست (will) و شروع سخنگویی ارادی شرکت دارند. نواحی دیگری که در رمزگشایی معنای حرکات زیستی دخالت دارند عبارتند از بخش پهلویی مخرویه پیش پیشانی، که شامل ناحیه بروکا نیز هست، و شکنج پیشامرکزی (precentral gyrus). ناحیه بروکا با مشاهده، تقلید، تصوّر و اجرای حرکات زیستی فعال می شود.
تصویر کالبدشناسیِ بالا پیشنهاد می کند که مناطقی از مغز که در نخستین دهه زندگی به فرایشِ نحوی ـ معنایی و ریخت شناسی زبان می پردازند، همپوشی گسترده ای با آن هایی که در شناسایی انجامگری شرکت می کنند، دارند. این نکته نیز اهمیت بسیار دارد که این نواحی ارتباط دوجانبه با ناحیه آواپردازی در شکنج طوقی میانی دارند و می توانند به میانجیِ آن تحریک شوند و نیرو بگیرند. با توجه به آن که تکوینِ شبکه ای که در شناسایی انجامگران، کنش ها و کنشورهای زیستی شرکت دارد، پیش از تکوین گرهگاه های پیاوی بزرگی که بکار دریافت و تولید زبان می پردازند، و راه های ارتباطیِ آن ها پدید می آیند، تردیدی باقی نمی ماند که شبکه انجامگری، تکوین گرهگاه های زبان را هدایت می کند. دانش غریزیِ نوزادان و کودکان خردسال در باره انجامگری زیست شناسانه، تکوین نحو و اکتسابِ زبان را تسهیل می کند، پس این دانش همان دستورِ جهانشمول است!

دکتر عباس طاهری
جراح مغزوپی
کارشناس پزشکی اجتماعی

علاقمندان به کسب اطلاعات بیشتر در این باره می توانند به تارنمایwww.neuroscience-razi.com رجوع کنند.


مراجع

Bickerton D, Language and Species, Chicago, The University of Chicago Press, 1990.
Chomsky N, Aspects of the theory of syntax, Massachusetts, MIT Press, 1965.
Chomsky N, Rules and Representations, Oxford, Blackwell Publishers, 1980.
Dayan E, Sella I, Mukovskiy A, Douek Y, Giese MA, Malach R, Flash T, The Default Mode Network Differentiates Biological From Non-Biological Motion. Cereb Cortex 26: 234-245, 2016.
Deacon TW, The Symbolic Species. The co-evolution of language and the human brain. New York, London, Penguin Books, 1997.
Friederici AD, Language in Our Brain. The Origins of a Uniquely Human Capacity, Cambridge, Massachusetts, London, The MIT Press, 2016.
Ghazanfar AA, Morrill RJ, Kayser C, Monkeys are perceptually tuned to facial expressions that exhibit a theta-like speech rhythm. Proc Natl Acad Sci USA 110: 1959-1963, 2013.
Haggard P, Clark S, Kalogeras J, Voluntary action and conscious awareness. Nature Neurosci 5: 382-385, 2002.
Hirsh-Pasek K, Golinkoff RM (eds.), Action Meets Word. How Children Learn Verbs, Oxford, New York, Auckland, Oxford University Press, 2006.
Johansson G, Visual perception of biological motion and a model for its analysis. Percept Psychophys 14: 201-211, 1973.
Koechlin E, Jubault T, Broca´s Area and the Hierarchical Organization of Human Behavior. Neuron 50: 963-974, 2006.
Kuhl PK, Brain Mechanisms in Early Language Acquisition. Neuron 67: 713-727, 2010.
MacNeilage PF, Davis BL, Motor mechanisms in speech ontogeny: Phylogenetic, neurobiological and linguistic implications. Cur Opin Neurobiol 11: 696-700, 2001.
Oller DK, The Emergence of the Sounds of Speech in Infancy. In: Yeni-Komshian GH, Kavanagh JF, Ferguson CA (eds), Child Phonology, Volume 1, Production, New York, London, Toronto, Academic Press, 1980, pp: 93-112.
Ouattara K, Lemasson A, Zuberbühler K, Campbell´s monkeys concatenate vocalizations into context-specific call sequences. Proc Natl Acad Sci USA 106: 22026-22031, 2009.
Skeide MA, Brauer J, Friederici AD, Syntax gradually segregates from semantics in the developing brain. NeuroImage 100:106-111, 2014.
Vogt BA (ed), Cingulate Neurobiology and Disease, Oxford, New York, Oxford University Press, 2009.
 

ارسالی: شمس الدین مرتضوی