فشرده: آشتی‌ و بخشش دو مقوله ای هستند که کمتر مورد توجه فلسفۀ عملی‌ بوده ا‌ند.  دلیل این امر شاید این باشد که این مقولات نه در قلمروی اخلاق فضیلتی ارسطویی و نه در قلمروی اخلاق وظیفه ای کانتی نقشی‌ ندارند.  با این وجود این دو مقوله از نظر سیاسی و اجتماعی همواره نقش بسیار مهمی‌  داشته ا‌ند. از  این رو در فلسفۀ معاصر تلاش هایی فلسفی در این راستا شده  است.

در این نوشته پس از بررسی مفهوم آشتی‌ و  بخشش و تمایزهای مفهومی، رابطۀ آن با اخلاق بررسی و سپس به آشتی‌ ملی‌ پرداخته می‌ شود.

 

بخشش چیست؟

بخشش یک مقوله  افقی و نامتقارن است. افقی از این جهت که در آن قدرت سیاسی نقشی‌ ندارد.  نامتقارن از این جهت که دلالت بر یک اهمگونی بین قربانی و متخلف دارد. یک فرد به عنوان قربانی، فردی دیگر به عنوان متخلف را در امر تخلف می‌بخشد. قربانی  „وظیفه“ اخلاقی‌ در بخشش ندارد. به عبارت دیگر، هنجاری اخلاقی‌ وجود ندارند که قربانی را موظف به بخشش کنند.  همینطور می‌ توان گفت که بخشش فضیلتی نیست که بتوان آن را وارد حوزۀ توصیۀ اخلاقی‌ نمود. فضیلتی نیست که قربانی را به سوی بخشش هدایت کند، به ویژه اگر متخلف همچنان بر تخلف خود پافشاری کرده و اظهار پشیمانی نکند. اما آنچه که از بخشش یک مقولۀ اخلاقی‌ می‌ سازد، پیامد احتمالی‌ آن است. بخشش تاثیر اخلاقی‌ مهمی‌ در اجتماع ایفا می‌کند. از این جهت می‌ توان گفت که بخشش در حوزۀ اخلاق یوتیلیتاریستی است، به این مفهوم که آنچه برای کل جامعه مفید است، اخلاقی‌ است. اگر متخلف به تخلف خود اعتراف کند و پشیمان باشد، بخشش از سوی قربانی می‌ تواند از نظر اخلاقی‌ مورد انتظار باشد. اگر متخلف بر تخلف خود پافشاری کند و پشیمان نباشد، از نظر اخلاقی‌ از سوی  قربانی بخششی مورد انتظار نیست. اما با این وجود، بخشش در نوع دوم می‌ تواند در سطحی اجتماعی نقشی‌ اخلاقی‌ داشته باشد، اگر موجبات صلح و دوستی را فراهم آورد و نهایتا در شرایطی دیگر به پذیرش تخلف از سوی متخلف بیانجامد. بنابرین ما با دو نوع متفاوت از بخشش مواجه هستیم: بخشش در مفهوم فردی که در آن نهادهای اجتماعی و انبوه و تودۀ مردم نقشی ندارند؛ و بخشش در مفهوم اجتماعی که در آن نهاد های اجتماعی به نمایندگی از افراد به طور کلی برای برقراری صلح و آرامش عمل می‌ کنند. مثال بخشش در نوع دوم که به آشتی‌ ملی‌ نزدیک است، کمیسیون „حقیقت و بخشش“[۱] در آفریقای جنوبی است. هدف این کمیسیون هدایت جامعه به سوی صلح و دوستی است که در آن متخلفین به جرم خود اعتراف می‌ کنند و یک بخشش اجتماعی از سوی نهاد های موجود از مجازات آن ها صرف نظر می‌ کند. وظیفۀ این کمیسیون این نیست که به طور فردی به دنبال بخشش فردی قربانی از متخلف باشد. قربانی شاید هیچ گاه متخلف خود را نبخشد، اما نهاد اجتماعی یا انبوه وابسته به این فرد به دنبال مجازات متخلف نیست، زیرا در عرصۀ کلی،‌ بخشش در مفهوم یک توافق انجام شده است. در چنین مفهومی‌ است که هانا آرنت از بخشش به عنوان یکی‌ از پیش شرط های آزادی یاد می‌ کند: تنها با این  توانایی‌ در بخشش است که می‌ توان به صلح در دنیا امیدوار بود؛ بخشش تنها در این حد که انسان ها بتوانند در صلح و دوستی به آینده  خود بنیانی تازه دهند.[۲] بخشش نوع اول به مفهوم پرهیز از خشونت و انتقام است. بخشش نوع دوم از آن فراتر می‌ روود و به همبستگی‌ می‌ رسد.

بنابر این بخشش به عنوان یک مقولۀ اخلاقی‌ یوتیلیتاریستی می‌ تواند نقش مهمی‌ برای صلح و دوستی و همچنین پرهیز از روحیۀ انتقام و  کینه جوئی و تقویت حس اعتماد میان انسان ها ایفا کند.

بر خلاف دین مسیحیت، در دین اسلام و یهود خدا تنها گناه هایی‌ را می‌ بخشد که علیه او انجام شده باشند. خدا در اسلام و یهود نمی تواند به عنوان جانشین فرد قربانی، متخلف را ببخشد. اما در مسیحیت چنین امری ممکن است و به این دلیل در مسیحیت مقولۀ بخشش از اهمیت والایی برخوردار است. در اسلام قصاص، به مفهوم مجازات متخلف از راه مشابه تخلفی که کرده، از اصول شرعی به شمار می‌ رود. با این وجود مسیحیت در مقولۀ بخشش به اندازه ای پیش می‌ رود که حتی خدا می‌ تواند جانشین قربانی شود که جان خود را از دست داده است. این امر به ویژه در رابطه با جنایات ناسیونال سوسیالیزم هیتلری از سوی برخی‌ از مسیحیان می‌ توانست به این دیدگاه بینجامد که خدا آن جنایات را مورد بخشش خود قرار می‌ دهد. از سوی دیگر اسلام در اصل قصاص به امر ضد اخلاقی‌ انتقام یک  مشروعیت  دینی می‌ دهد. هم اصل بخشش مسیحی‌ و هم اصل قصاص اسلامی می‌ تواند از نظر فردی به حس عدم اعتماد  در سطح جامعه بینجامند: گناهکاری که به گناه خود واقف  و معترف نیست، می‌ تواند به سختی مورد بخشش یک فرد واقع شود. مجازات مجرم به اندازۀ جرمی که کرده است می‌ تواند هم برای مجرم و هم برای قربانی اثرات بسیار منفی‌ برگشت ناپذیری داشته باشد و نهایتن مشوق جو انتقام جوئی شود.

هانا آرنت بخشش را به قول پیوند می‌ دهد.  با بخشش، متخلف به طور ضمنی‌ قول می‌ دهد که تخلف تکرار نشود. با این استدلال او می‌ خواهد به بخشش یک پایۀ اخلاقی‌ بدهد. در عرصۀ فردی شاید بتوان از چنین قولی سخن به میان آورد. اما در عرصۀ اجتماعی باید به قرارداد اجتماعی رسید و قول کفایت نمی کند.

 

رابطه بین بخشسش و عدالت چیست؟

باید بین عدالت و بخشش تفاوت گذاشت: بخشش ربطی‌ به عدالت ندارد و حتی می‌ توان گفت که بخشش ناعادلانه است. بخشش به مفهوم صرف نظر از انتقام است. مفهوم رایج عدالت در تبادل است: خوبی‌ را باید با خوبی‌ پاسخ داد. بخشش اما بر خلاف عدالت خصلتی یک جانبه دارد: خوبی‌ کردن بدون انتظار. در روابط فامیلی چنین بخششی امری بدیهی‌ است. اما آیا در سطح اجتماعی و سیاسی چنین بخششی یک نوع تحقیر و بی توجهی به قربانی زور و جنایت نیست؟ در  یک شرایط استثنایی‌ می‌ توان چنین تصور نمود که قربانی از نقش قربانی بودن خود به طور مداوم بیزار است و از این رو بدون توجه به پیامد بخشش، خود اقدام به چنین تصمیمی می‌ گیرد.  به طور مثال اوا مزس کور، از بازماندگان هولوکاست، در یادبود پنجاه سالگی آزادی از هولوکاست، نازی های آلمانی را مورد بخشش خود قرار می‌ دهد. چنین بخششی اما هیچ گاه نمی تواند به نمایندگی از تمامی قربانیان رژیم فاشیستی تلقی شود، زیرا صرفا یک جنبۀ شخصی‌ دارد. به همین دلیل نیز دیگر قربانیان رژیم فاشیستی بخشش او را مورد انتقاد قرار دادند.

آیا می‌ توان متخلف را بدون اینکه به اشتباه خود اقرار کند و پشیمان باشد، مورد بخشش قرار داد؟ آیا چنین بخششی مهر تاییدی بر کردار متخلف نیست؟ آیا چنین بخششی به مفهوم تحقیر قربانی نیست؟

در این رابطه دو فیلسوف یهودی نظرات متفاوتی دارند.

هانا آرنت فیلسوف یهودی، معتقد بود، که اظهار پشیمانی برای بخشش امری ضروری است. بدون اینکه متخلف اظهار پشیمانی کند، قربانی نمی تواند او را ببخشد. در مقابل ژک دریدا، که نیز فیلسوف یهودی بود، می‌ گوید، که بخشش واقعی‌ هیچ پیش فرضی‌ ندارد. لازم به هیچگونه پشیمانی نیست، برخلاف آرنت او معتقد است که „بدی“ مقوله اصلی‌ بخشش است.  در حالیکه برای ارنت یک مرزی برای بخشش وجود دارد، دریدا مرزی برای آن نمی شناسد. پل ریکور که همکار دریدا بود، این مقوله را دقیقتر توصیف می‌ کند: امر بخشش از طرف قربانی موجب پشیمانی متخلف در آینده می‌ شود. به عبارت دیگر، پشیمانی نه پیش فرض بلکه پیامد امر بخشش است.

 

آشتی‌ ملی‌

آشتی‌ نیز همچون بخشش یک نوع عدم تقارن است، اما  برخلاف بخشش، نخست رابطه بین متخلف و قربانی نا مشخص است و به همین دلیل بخششی نمی تواند در میان باشد،  دوم و یا شاید به دلیل نخست عدم تقارن در عرصه قدرت و سلسله مراتب نیز می‌ باشد. به عبارت دیگر در آشتی‌ رابطه بین متخلف و قربانی، بر خلاف بخشش یک رابطۀ عمودی  است. آشتی‌ همچون بخشش در نوع دوم و در سطح اجتماعی، با توجه به آنچه که در آینده قابل دسترسی‌ است، از نظر اخلاق یوتیلیتاریستی قابل توجیه است. در چنین بافت اخلاقی‌، آشتی‌ در راستای صلح و امنیت جامعه است. در آشتی‌ نمی توان سخن از متخلف و قربانی باشد، زیرا هر دو طرف می‌ توانند چنین ادعایی داشته باشند و  علاوه بر این مشخص نمودن آن می‌ تواند مانعی در راه رسیدن به آشتی‌ باشد. در آشتی‌ هر دو طرف در یک سطح نهادی به این نتیجه می‌ رسند، که در پاسداری یا رسیدن به ارزش هایی‌ بالاتر باید به تفاهم رسید و گذشته را حداقل به طور مقطعی فراموش کرد.

نلسون ماندلا در زندگینامۀ خود می‌ نویسد: اگر تو با دشمن خود صلح می‌ خواهی، باید با او همکاری کنی‌. پس از آن او همیار تو خواهد بود.

مفهوم آشتی برای ما از زندگی روزمره و در سطح شخصی شناخته شده است. در عمل، به معنای پایان دادن به تعارضات، غلبه بر درگیری ها و اختلافات است.

توتنمایر بین کلمۀ آلمانی و انگلیسی‌ آشتی‌[۳] چنین  فرقی می‌ گذارد:

در  حالی که مفهوم آلمانی آشتی‌ یک بعد اخلاقی و دینی دارد، مفهوم  انگلیسی آن بیشتر دارای  یک بعد سیاسی است. [۴] شاید  بتوان چنین تفاوتی را بین  دو مفهوم فارسی‌ بخشش  و  آشتی‌  نیز گذاشت: در حالیکه بخشش[۵] بیشتر یک بار اخلاقی دینی دارد،  آشتی‌ یک مفهوم سیاسی یا استراتژیک است. آشتی‌ یک چشم انداز هدفمند دارد اما بخشش هدف استراتژیکی دنبال نمی کند.

مثال آشتی‌ ملی‌ را می‌ توان در جمهوری نامیبیا مشاهده کرد:

پیش از پایان آپارتاید در افریقای  جنوبی در سال ۱۹۹۴ که به پیروزی ANC در انتخابات انجامید،  دولت نژاد پرست سفیدپوستان در نامیبیا استقلال نامیبیا از  رژیم اپارتاید افریقای  جنوبی را در سال ۱۹۹۰ اعلام کرد. چنین اقدامی نتیجۀ فشار بین المللی از یک  سو و اوج گرفتن اعتراضات مردی و مشکلات اقتصادی از سوی دیگر بود. استقلال نامیبیا همچنین در ازای خروج سربازان کوبایی از انگولا ممکن شد. در انگولا و زامبیا سازمان آزادی برای  اتحاد  افریقا[۶]  از  سال ۱۹۶۰ مبارزه مسلحانه علیه آپارتاید را رهبری می‌ کرد. پس از استقلال،  نامیبیا کشوری از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فلج و پاره پاره بود. میراث دهه های ظلم نژادپرستانه، قربانیان بیشماری از خود به جای گذاشته و موجب فرار دهها هزار  نفر در جریان جنگ ازادیخواهانه شده  بود. کمیسیون آشتی‌ ملی‌ در چنین شرایطی  نقشی‌  مهم در رشد سیاسی ، اجتماعی و  اقتصادی ایفاکرد.

پروفسور الهیات  ریستو لمبارد در نامه ای سرگشاده در سال  ۱۹۹۶  به جمهوری نامیبیا تفسیر خود  را از آشتی‌ ملی‌ چنین بیان می‌  کند:  اول از همه، اعتراف به اشتباهات لازم است، این اشتباهات باید تا حد امکان در   فروتنی و  احترام به کسانی که متوجه  آن  شده  ا‌ند،  اقرار شود.  از  نظر او این پیش شرط آشتی‌  است. پس از آن نباید انتظار جبران خسارت را داشت. از نظر سیاسی یک پروسۀ آشتی‌ همواره یک حرکت نمادین در جبران خسارت به طور مادی را به دنبال دارد. اما در چنین بافت تئولوژیک از خسارت مادی صرفنظر می‌ شود و به پروسه آشتی‌ یک بار هنجاتی قوی می‌ دهد: آشتی‌ در مفهوم بخشش در هر دو مفهوم گره می‌ خورد. چنین آشتی‌ هدف استراتژیک روابط صلح آمیز بین جوامع قومی، مذهبی یا سیاسی که قبلا با یکدیگر درگیر بوده اند را داشته است.

موفقیت این استراتژی در نهایت بستگی به عوامل متعددی دارد: ماهیت درگیری قدرت نهادهای دموکراتیک مربوط به دولت، رشد تحول نهادهای دمکراتیک در ایجاد حس اعتماد بین فرقه  های مختلف، رشد قانون گرایی و تربیت فرهنگی‌ و سواد اجتماعی.

 

آشتی‌ ملی

آشتی ملی  بر خلاف بخشش مقوله ای از عدالت است. رابطه بین متخلف و قربانی از این منظر یک رابطۀ دوجانبه و متقارن است، هر چند که از نظر جایگاه اجتماعی یا سیاسی چنین تقارنی ویود نداشته باشد. آشتی ملی‌ تنها در شرایط ویژه تحت تاثیر فاکتور های متفاوتی امکان پذیر است. موفقیت استراتژیک آشتی‌ ملی‌ وابسته به این فاکتور ها می‌ باشد:

۱) وجود نهادها و بنیاد های دمکراتیک که از سوی مردم انتخاب شده و از سوی مردم قابل عزل هستند. بدون وجود چنین ارگان هایی‌ نمی توان از آشتی‌ ملی‌ سخن به میان آورد. به عبارت دیگر مشروعیت دمکراتیک هسته اصلی‌ آشتی‌ ملی‌ است، در غیر اینصورت نمی توان از یک توافق سیاسی یا اجتماعی مقطعی یا استراتژیک برای رسیدن به منافع مشخص گروهی فراتر رفت.

۲) دسترسی‌ به نهادهای بین المللی تضمینی است در پایداری آشتی‌ ملی‌. در صورت عدم وجود یا فقدان نفوذ نهادهای دمکراتیک در درون جامعه به ویژه این امر، یعنی تکیه بر نهادهای جهانی‌ دمکراتیک اهمیت اساسی‌ دارد، که می‌ تواند اشکال متفاوتی، همچون نظارت مستقیم یا غیر مستقیم بر روند آشتی‌ و تضمین ابعاد حقوقی آن به شکل یک قرارداد اجتماعی باشد.

۳) هدف آشتی‌ ملی‌ در نوبت نخست ثبات اجتماعی و سیاسی است. چنین ثباتی بدیهی‌ است که به نوع معارضه یا تخلف وابسته است. تمامی تخلف ها یا جنایت ها باید در یک  روند دمکراتیک اعتراف به حداکثر شفایت برساند. در چنین روندی در نهایت رابطه بین متخلف و قربانی در سطح فردی است که بر اساس انصاف، بخشش یا مجازات به نتیجه می‌ رسد. بخشش در اینجا، به گونه ای که اشاره شد، می‌ تواند یک مفهوم اخلاقی‌ یوتیلیتاریستی داشته باشد.

 

 

[۱] “Truth and Reconciliation Commission”: TRC; 1996- 1998.

[۲] H. Arendt: 1960, Vita activa, Stuttgart, S. ۲۳۴

[۳] German: Versöhnung, English: reconciliation

[۴] Toetemeyer, Gerhard: Versöhnung in einer ethnisch-pluralen Gesellschaft, in: Afrikanischer Heimatkalender, Windhoek 1996, S. 51.

[۵] در مفهوم آلمانی: Verzeihung

[۶] SWAPO

 اسفندیار نجفی

منبع: خرمگس