از تورنتو تا جبل الطارق
 
يادواراه هايي از سفر آلمان و هسپانيا
 
بخش سوم
غني هما


هامبورگ: شهر آشنا

ساعت 9.30 صبح است. هواي شهر هامبورگ، مثل اغلب روزها، باراني است. طياره ي ما با طمأنينه ي تمام، در ميدان هوايي نشسته است. قطرات نرم باران روي شيشه ي بي رنگ پنجره ي كوچك طياره، شبنم را مي مانند. از جايم بر مي خيزم و راه ترمينال را در پيش مي گيرم. بعد از طي تشريفات مختصرگمركي، با اشتياق تمام به سوي دروازه ي خروجي مي شتابم. دروازه ي بزرگ خروجي سالن، خودكار است و به يك باره مثل «دري كه از رحمت» باز گردد، ديدگانم را روشن مي سازد به ديدار عزيزاني كه به استقبالم آمده اند.

من هامبورگ و هامبورگيان را دوست مي دارم؛ زيرا اين شهر عزيزترين كسان زندگي ام را در خود جاي داده است. علت ديگر دلبستگي من به اين شهر، طبيعت سبز و سرشار آن است كه آن را به يكي از پر طراوت ترين شهرهاي اروپا، بدل ساخته است. براي كسي چون من كه عاشق و شيداي طبيعت هستم، موجوديت آن همه پارك هاي طرب انگيز، مزارع سر سبز اطراف شهر، و درياچه هاي زلال و نيلگون، نعمتي بزرگ بوده است. من آن قدر از مواهب طبيعي هامبورگ لذت برده ام كه در بيان نگنجد.

شهر ابر، سبزه و دريا

هرچند شهر هامبورگ، اغلب ابري و باراني است و به قول يكي از دوستان: «دل آسمان آن مثل دل پناهندگان، گرفته است» با آن هم در وراي آن ابر و باران، بركاتي نهفته است كه اين شهر را به يكي از سر سبز ترين شهرهاي اروپا، بدل ساخته است. شهرهامبورگ از فضا يك پارچه سبزِ سبز به نظر مي آيد. در اين شهر پارك هاي متعدد و زيبا وجود دارد كه دل وديده ي تفرج كننده ي صاحبدل را جلا و صفا مي بخشد و لذتي طراوت گونه را در ذهن و ضمير انسان ايجاد مي كند.

منطقه الستر (Alester) با دو درياچه ي زيبا در كنارهم، قلب تپنده ي شهر هامبورگ به شمار مي آيد و چون نگيني بر انگشتر اين شهر مي درخشد. الستر محل گشت و گذار و بازديد جهان گردان است، با رستوران هاي زيبا و هتل هاي مجلل. الستر شب و روز هم بيدار است و هم تب دار. تب گرم و لذت آفرين فارغ بالي، شور و نشاط زندگي، و بي خيالي از در و ديوار آن مي تراود. هامبورگيان به وجود الستر مباهات مي كنند و آن را به عنوان يكي از جاذبه هاي طبيعي و توريستي شهرشان، ارج مي نهند.

مركز شهر هامبورگ كه در حوالي الستر قرار دارد، با ساختمان هاي قديمي به سبك معماري بسيار زيباي كلاسيك، چشم بيننده را از لذت هنر معماري سيراب مي سازد. كليساهاي سر به فلك كشيده ي اطراف الستر، با ابهت و وقار بسيار خود نمايي مي نمايند و جلال و عظمت مدنيت هاي پيشين كشور كهن سال آلمان را به نمايش مي گذارند. ناگفته نگذارم كه زيبايي هاي معماري و تفريحي تنها به منطقه ي الستر محدود نمي گردد، بل در جاي - جاي شهر هامبورگ، مي توان آثار هنري – چه قديم و چه جديد– و زيبايي هاي طبيعي را فراوان ديد و از آن ها لذت بسيار برد.

شناسنامه ي هامبورگ:

هامبورگ هم دومين شهر بزرگ آلمان است وهم دومين شهر بزرگ اروپا. تاريخ احداث هامبورگ بر مي گردد به سال 808 ميلادي، زماني كه براي دفاع تهاجم سلواك ها، در اين منطقه، قلعه اي ساخته شد، به نام «هام مابورگ» (Hammaburg) كه بعداً به هامبورگ (Hamburg) تغيير نام داد.

برطبق احصائيه ي نوامبر سال 2006 نفوس هامبورگ بالغ بر 1754317 نفر مي باشد كه بخشي قابل توجه از ساكنان اين شهر را خارجيان- چه پناهنده و چه مقيم- تشكيل مي دهند.

درجريان جنگ جهاني دوم، شهر هامبورگ آسيب هاي فراوان را متحمل شده است. حدوداً چهل و دو هزار نفر از ساكنان اين شهر، قرباني مصيبت جنگ گرديده اند. افزون بر آن بخشي از ساختمان هاي قديمي هامبورگ ويران گشته اند. از همين روست كه شهر هامبورگ، به دليل ويراني هاي جنگ، و هم به دليل توسعه ي شهر و ايجاد زون هاي جديد، بخشي از بناهاي تاريخي خود را از دست داده است.

هامبورگ به دليل داشتن بنادر عميق دريايي،  در اروپا شهرت فراوان دارد. بعد از شهر روتردام در هالند، هامبورگ، بزرگ ترين بنادر دريايي اروپا را در اختيار دارد. از نظر ظرفيت و حجم مبادلات تجاري بنادر شهر هامبورگ در اروپا، مقام دوم را حائز است و در سطح جهان مقام نهم را. براساس آمار سال 2006، بنادر اين شهر، 9 ميليون كانتينر را جا به جا نموده و 134 ميليون تن محصولات تجاري را بارگيري و يا تخليه نموده اند و در آمد حاصله ي سال 2006 آن بالغ بر هشتاد ميليارد يورو بوده است.

هامبورگ: شهر رانده شدگان جهان

هامبورگ يكي از شهرهاي مهاجر نشين اروپاست كه از همان بدو ورود، در چشم بازديدكنندگان اين شهر، رخ مي نمايد. در آلمان مجموعاً اضافه تر از هفت ميليون خارجي زيست دارند كه حدوداً شش ميليون اين جمعيت را تُرك ها تشكيل مي دهند كه در دهه ي پنجاه و شصت ميلادي به عنوان كارگر ميهمان (Gastarbeiter) به اين كشور دعوت شده بودند تا در كنار آلمان ها، به ترميم خرابي هاي وارده از جنگ دوم جهاني و بازسازي آلمان بپردازند. ولي تعدادي قابل توجه از تركان نهايتاً در آلمان ماندگار شدند.

دولت و ملت آلمان از حضور بي رويه ي پناهندگان- به ويژه پناهندگان اقتصادي- چندان راضي به نظر نمي رسند و گاه و بيگاه نغمه ي اخراج آنها را سر مي دهند. به همين دليل قوانين خشك و خسته كن اين كشور، روح و روان اكثر پناهندگان را افسرده ساخته است. تا جايي كه در همين يكي دو سال پيش و حتي هنوز هم، كنار هر كس مي نشستي و مي نشيني، قصه قصه ي دلدونگ (Duldung) و يا آوس وايس (Auswais) و يا ويزاهاي كوتاه مدت و دراز مدت بوده و هست كه به نوعي (پيراهن لرز) را بر تن خسته ي پناهندگان پوشانيده است. گاهي ديده شده است كه حتي كساني كه در آلمان متولد شده اند، حكم اخراج خود را دريافت كرده اند.

اخذ تابعيت آلماني در گذشته براي خارجيان بسيار مشكل بوده است ولي در سال 2003 دولت آلمان اصلاحاتي در قانون مهاجرت آلمان پديد آورد كه تحت شرايطي خاص، خارجيان و من جمله پناهندگان را قادر مي سازد تا تابعيت اين كشور را به دست آورند.

هامبورگ: دروازه ي ورود افغان ها به اروپا

از همان سال هاي بسيار دور، هامبورگ براي اكثر افغان ها، اولين ايستگاه در اروپا بوده است. در گذشته و حال، بيشتر كسان يا براي تحصيل و يا براي تجارت به اين شهر روي آورده اند. در جريان تقريباً سه دهه نا آرامي، افغان هايي كه براي فرار از مصيبت جنگ و اختناق نتوانسته بودند، به سر زميني ديگر پناهنده گردند، اغلب به شكل غير قانوني وارد اين خاك گشته اند. در اروپا، شايد آلمان بزرگ ترين كتله ي افغان هاي مهاجر را در خود جاي داده باشد كه شهرهامبورگ يكي از مراكز عمده ي تجمع هم ميهنان ما مي باشد. بر طبق آمار غير تاييد شده، حدوداَ هيجده هزار افغان، در اين شهر زندگي مي كنند.

در حول و حوش ايستگاه  مركزي راه آهن هامبورگ  (Hauptbahnhof)مي توان چهره هاي آشناي بسياري از هم وطنان  را ديد. بيشتر فروشگاه هاي افغان در اين منطقه قرار دارند كه چهره اي «وطن گونه» را در چشم بينندگان به تماشا مي گذارند و تا حدودي شهر نو كابل را.

در مجموع، افغان ها خود را با مردم آلمان آشنا تر احساس مي كنند تا مردمان كشورهاي ديگر اروپايي. شايد يكي از دلايل اين علايق، روابط نيك و حسنه اي باشد كه از اوايل قرن بيستم و به ويژه در دوران شاه امان الله آغاز گرديده و هنوز هم ادامه دارد. دليل ديگر، شايد اشتراكات نژادي «نژاد آرين» ميان دو ملت آلمان و افغان باشد كه در گذشته مد نظر بخشي از مردم آلمان و افغانستان بوده است. تجارت و تحصيل هم عامل ديگر آشنايي است ميان دو ملت افغان و آلمان.

جامعه افغان هاي هامبورگ: «باهم و دور از هم»

جامعه ي افغان هاي هامبورگ، به نظر من، آن طوري كه بايد و شايد، از انسجام لازم برخوردار نيست. فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي كه در خور اين جمعيت و ظرفيت اين كتله ي بزرگ باشد و بتواند نيازمندي اين جمع را پاسخ گويد، به چشم نمي خورد.

از ورود افغان ها به آلمان كه در اواخر سال 1357 آغاز گرديده نزديك به سي سال مي گذرد. سه دهه زندگي در يك كشور نسبتاً آشنا، فرصتي زياد است؛ به ويژه در اين ده – پانزده سال اخير گراف مهاجرت افغان ها به آلمان سير صعودي خود را پيموده است. شايد اگر درميان اين جمع بزرگ افغان ها، فراغت خاطر، همبستگي و هماهنگي بيشتري مي بود، مي شد خدمات اجتماعي فرهنگي اثر گذاري را ارائه داد.

نهاد هاي اجتماعي و رسانه ها:

در رابطه با فعاليت هاي اجتماعي – فرهنگي، بنده ضمن صحبت هايي كه با بعضي از فرهيختگان جامعه و از جمله آقاي محمود صفر زاده، رئيس كانون فرهنگي افغانستان - آلمان داشتم. در شهر هامبورگ مركز و يا نهادي كه داراي ساختمان مستقل و آدرس مشخص بوده و صرفاً در خدمت جامعه ي افغان باشد، وجود ندارد. البته مراسم هاي شب شعر، تجليل از بزرگان ادب و فرهنگ قديم و جديد و تجليل از روزهاي ملي و مذهبي، گاه و بي گاه انجام مي پذيرد كه مفيد اند و مغتنم. مثل اكثر شهر هاي اروپايي افغان نشين، در شهر هامبورگ نيز مراكز ديني و از جمله مسجد بلال، خدمات ديني را به هم ميهنان ارائه مي دهند و براي كودكان و نوجوانان افغان، صنف هاي ياد گيري قرآن كريم و زبان فارسي دري را داير كرده اند كه كاري است شايسته و بايسته.

يكي از نهادهاي فعال، كانون فرهنگي افغانستان – آلمان است با مسئوليت آقاي محمود صفر زاده. اين نهاد نشريه اي دارد به نام «فانوس» به مديريت آقاي قاسم «مصلح» سلجوقي كه به شكل گاه نامه منتشر مي شود و از جمله نشرياتي است كه در طول سال هاي پر از فراز و نشيب توانسته است با سخت جاني تمام به حيات نشراتي اش ادامه بدهد. كانون فرهنگي افغانستان – آلمان برنامه ي يك ساعته ي تلويزيوني هم به نام «فانوس» براي افغان هاي مقيم شهر هامبورگ تهيه مي كرد كه بعد از واقعه ي يازدهم سپتامبر، بساطش را برچيدند؛ زيرا كانال تلويزيوني مربوطه نخواست به همكاري خود با كانون ادامه دهد.

نشريه اي ديگر «كلمه» است كه سايت انترنتي هم دارد. اين نشريه تحت سرپرستي داكتر اسدالله حبيب، انتشار مي يابد. اين كه اين نشريه ماهنامه است و يا فصل نامه و يا گاه نامه، نمي دانم. هم چنان بر من معلوم نگشت كه آيا اين نشريه هنوز هم به طور منظم چاپ مي شود يا نه.

نشريات ديگري كه در سال هاي گذشته در شهر هامبورگ، توفيق چاپ مي يافتند، يكي مجله «رنگين» به مسئوليت داكتر حيدر اختر بود و ديگري نشريه ي «خوشه» گاه نامه ي سياسي- فرهنگي انجمن فرهنگي افغان هاي شهرهامبورگ كه به گمانم ديگر چاپ نمي شوند كه دريغي است بزرگ براي جامعه ي فرهنگي ما. البته ممكن است نهاد ها، انجمن ها و يا رسانه هاي ديگري  در گذشته در شهر هامبورگ بوده باشند و يا بعضي هنوز هم وجود داشته باشند كه بنده نتوانسته ام از موجوديت شان اطلاع حاصل كنم. بناءً پيشاپيش از همه ي شان پوزش مي طلبم.

در حال حاضر، در جامعه ي فرهنگي جامعه ي افغان هاي شهر هامبورگ، تلاش و تپش هايي كه شايسته ي آن كتله ي بزرگ افغان مي باشد، به مشاهده نمي رسد. يكي از دلايلي كه براي اين موضوع ذكر مي گردد، مصروفيت كاري تعداد زيادي از افغان هايي است كه با قبول مصارف زياد از طريق غير قانوني وارد آلمان شده اند و ناگزيرند، بدهي هاي كلان شان را به بدهكاران بپردازند. در نتيجه فرصتي براي پرداختن به چنين اموري را ندارند.

دليل ديگري كه بيان مي شود، پراكندگي انديشه و آرمان است در رابطه با مسائل اجتماعي – فرهنگي كه البته در جامعه ي ما، مسأله اي تازه نيست و گريبان گير اكثر جوامع افغان پراكنده در سراسر جهان است. اين عدم آهنگي باعث گرديده است كه هنوز هم جامعه ي افغان مقيم هامبورگ، بعد از گذشت نزديك به سه دهه نتواند مركز يا مراكز اجتماعي فرهنگي با قاعده ي وسيع ايجاد كند، تا هم وطنان ما از خود مركز و محلي براي گردهمايي داشته باشند و سرگردان اين سالن و آن سالن نباشند.

و اما به نظر من يكي از عوامل بنيادي و تعيين كننده ي عدم رشد فرهنگي و اجتماعي جامعه ي افغان در شهر هامبورگ، وضعيت ناثابت و مبهم اقامت افغان ها در آن ديار مي باشد. بدين معني كه اكثر افغان هاي مقيم آلمان و من جمله شهر هامبورگ، سالها از بي سر نوشتي اقامت در آن شهر، رنج برده و شايد عده اي هنوز هم ببرند. زيرا وضع اقامت شان معين و مشخص نبوده و تعداد زيادي با ويزاهاي كوتاه مدت و در مواردي حتي ويزاي شش ماه، زندگي مي كنند. بناءً آن فراغ خاطر و امنيت و آرامش روحي را كه لازمه ي پرداختن به مسائل اجتماعي و فرهنگي است، نداشته اند. البته عوامل خورد و بزرگ ديگر هم در اين عدم توفيق دخيل اند كه افغان هاي مقيم هامبورگ خود بهتر دانند.

اميد من اين است كه حال كه دولت آلمان، اعطاي ويزاي اقامت ثابت تر را براي افغان ها، آغاز نموده است و نتيجتاً وضعيت فرهيختگان عزيز آن ديار جبران مافات نمايند و براي خلق فضاي فرهنگي اي كه شايسته ي آن جامعه باشد، عنايتي بيشتر مبذول فرمايند.

جوانان: نسل از ياد رفته

در جريان سفرهايم به هامبورگ، يكي از حسرت هايي كه به دلم مانده است، مشاهده ي حضور نسل جوان و مراكز اجتماعي – فرهنگي براي اين قشر فراموش شده است. اين طور به نظر مي رسد كه در حوزه ي فرهنگي اين شهر، جايي براي حضور نسل جوان اختصاص داده نشده و يا اين كه در حاشيه، قرار گرفته اند.

بديهي است كه در كشورهاي خارج، تنها نسل جوان اند كه وارث  دين و فرهنگ ملي – اسلامي مان مي باشند؛ نسلي كه اميد مي رود معتقدات ديني و فرهنگي اصيل ما را به نسل هاي بعدي انتقال بدهند.

حال اگر نسل جوان افغان- به هر دليلي- در آغوش پر مهر و عاطفه ي جامعه ي شان قرار نگيرند و براي خود جايگاهي مشخص در جامعه ي شان نيابند، چگونه مي توان، توقع داشت كه به جامعه و فرهنگ شان علاقه نشان دهند و ميراث دار شايسته ي آن باشند.

يكي از ناهنجاري هاي فرهنگي جامعه ي افغان، «بزرگ سالاري» و «خودمحوري» است؛ بدين معني كه اغلب بزرگ سالان ما در كشورهاي خارج، فقط به فكر دنيا و آخرت خويشند و به نيازمندي هاي اجتماعي و فرهنگي جوانان يا بي توجه اند و يا كم توجه.

در كشورهاي خارج، اغلب ديده شده است كه مراكز و نهادهاي اجتماعي و فرهنگي افغان ها، بر اساس نيازمندي هاي بزرگ سالان طرح و برنامه ريزي مي گردد و از برنامه هاي ويژه ي جوانان كه متناسب با سن و سال و زبان قابل فهمي براي شان باشد، خبري نيست. بي توجهي به نسل جوان و نيازمندي شان، متأسفانه در اكثر جوامع افغان هاي خارج نشين، حضوري محسوس و غم انگيز دارند. ما شايد بتوانيم به مسائل فرهنگي و اجتماعي بزرگ سالان جا افتاده ي جامعه بي تفاوت بمانيم ولي نسل جوان خود را نمي توانيم، در اين برهوت بي تفاوتي ها رها كنيم، تا دست تقدير به هر سو كه مي خواهد بكشد شان.

اگر آرزو داريم در آينده از بين نسل جوان ما، شخصيت هاي بارز و برجسته اي ظهور كنند، بايد با تاييد و ارزش گذاري به حضور شان در جامعه، شخصيت را در وجود شان پرورش و رشد دهيم. اگر اميدواريم در آينده جوانان ما رهبران مسئول، متعهد و دل سوز براي جامعه شان گردند، بايد از همين حالا آنها را در رهبريت جامعه سهيم سازيم و در مديريت جامعه ي شريك،  تا مهارت و تجربه ي لازم اداره ي جامعه ي شان را در كنار بزرگ سالان بياموزند و در آينده به كار بندند واگر چنين نشود، مطمئن باشيد كه اين نسل به زودي از جامعه ي شان دل زده، دل سرد و نهايتاً‌ دور خواهند شد و به فرهنگ هاي زنده تر و جذاب تر كه در محيط خارج فراوان اند، رو خواهند آورد. آن وقت است كه جاي هيچ گونه شكوه و شكايتي از اين نسل به امان خدا رهاشده، باقي نمي ماند.

 (ادامه دارد)