نامۀ برای همه

نعمت الله ترکانی

نميدانم از صبورالله چه ميخواهند؟! نميدانم او بايد چه بنويسد؟!! نميدانم او بايد با چه کسي درد اش را بازگو کند؟!!! پرسش هاي زيادي ذهنم را پر کرده اند. به کابل پرس ميروم يکي شکايت دارد که چرا در بارۀ عبير نوشته، کسي ديگر گفته است که گويا داکتر صبورالله سياه سنگ روي سپيد نيست. آن خانم محترم و فرشتۀ نجات زن افغانستان "ملالي جويا" در کانفرانس مطبوعاتي اش او را "دلخوشکنک" سياف مينامد. به کابل ناتهه ميروم، باز هم ميبينم کسي او را ملامت ميکند که چرا در بارۀ "ناشـــناس" زنده گي نامه مينويسد.

اصلاً او را به عبير چه نسبت؟ اين دخترک چهارده سالۀ عراقي گويا حق سربازان بيست و پنچ سالۀ امريکايي بود! زيرا آنان عراق را از لوث وجود ديوانه اي آزاد کردند که اضافه از سي سال بر بيست و دو مليون مرد و زن حکومت ميکرد.

با خودم ميگويم به فضل خداوند و از برکت انترنت هم که شده حالا روشنفکران ما صريح وبي پرده در زير نامهاي مستعار و جريان هاي مجهول ميتوانند اظهار عقيده نمايند. بيکي برچسپ خيانت و برديگري مدح و ثناي رياضت رواداري کنند. ميگذرم از اين موضوع و به حکم آزادي بيان ميگوييم هر کس حق دارد عقيده اش را بيان کند. وقتي برجورج بوش پادشاه جهان انگشت انتقاد ميگذارند و از قدرت اتمي، دريايي، و آسماني اش نميترسند، صبورالله سياه سنگ کيست که راجع به او نگويند؟

من هم ميخواهم بگويم: ميخواهم راجع به « دعا» آن دختر کردستاني که در يکروز سنگسار شد، چيزي بگويم. شايد حق نداشته باشم. شايد باز زني از تبار ملالي جويا مرا نيز "دلخوشکنک" سياف خطاب کند. شايد يکي ديگر بگويد در وطن ما هم روزانه زنان و دختران جوان خود را به آتش ميکشند و يا از طرف شوهران خود بکام مرگ ميروند. شايد بگويند اصلاً بمن چه که در کردستان عراق دختر هفده سالۀ بنام دعا به جرم دوست داشتن، به جرم عاشق شدن سنگسار ميشود. او را باسنگ به قتل ميرسانند. بعد از آنکه اورا کشتند ميروند پشت کار خود، ميخورند، ميگويند، ميخوابند و جماع ميکنند. و به دعا ديگر فکر نميکنند. دعا هم انسان بود، يا نبود؟ دعا هم حق داشت خودش براي خودش انتخاب کند يانه؟ دعا هم حق داشت که جفت اش را همراه زنده گي خود بسازد، يانه؟ اين سنگسار را که حکم کرد.

آري :

دعا دختر جوان هفده ساله به جرم دوست داشتن به قتل رسيد.

دعا فقط به قتل نرسيد، بلکه آشکارا سنگسار شد.

نه، دعا لگدسار شد.

دعا تکه پاره شد.

در زير سايۀ دموکراسي امريکايي سران کردستان به خود ميبالند که جسم زنان بهاي انسجام قدرت سياسي آنان است. آنان آرام به خواب ميروند و مغرورند که از برکت هجوم تفنگداران امريکا ديگر ميتوانند خشم قبيلوي خود را آزادانه ظاهر کنند. آري حکم اينست: نيرو هاي امپريالستي و مرتجعين داخلي بايد به جسد گنديده اي سنت و مذهب جان تازۀ بدهند.

ميگذريم ازين همه بي عدالتي ها. اصلاً سياه سنگ را چه به اين همه بيمبالاتي ها؟ مگرسياه سنگ کليت همه گي ژورناليسم و ادبيات است؟ خدا کند که از فردا به بعد ديگر قلم کش نکند. ببينيد دختران و زنان ما هر روز از دست شوهران خود، لت و کوب ميشوند و وقتي زنده گي سر شان سخت آمد به خود سوزي دست ميزنند، اما اين سياه سنگ ميرود درباره دختران عراق مينويسد!

از هر حادثۀ خود سوزي در وطن ما در ولايات مختلف هزاران ويديو کليپ، هزاران مطلب به نشر رسيده و اخيراً نيرو هاي ايساف از طريق ماهواره عکس ها و ويدو هاي جالبي ازين خود سوزي ها برداشته اند. مگر در فلم هاي مستند از طريق تلويزيون، سايت هاي انترنتي و ويلاگ هاي افغانستاني جريان سنگسار شدن «آمنه» را در ولايت بدخشان تمام رسانه هاي امريکايي کانادايي ننوشتند؟ براي نوشتن يک غمنامه بنام زن افغانستان کدام معلومات ناکافي است؟ از اخبار اين بي عدالتي ها صدها فلم مستند تهيه شده است.

بياييد ببيند يکي از طرفداران پراپا قرص خانم ملالي جويا فرشتۀ نجات زنان ما به اسم مستعار "ي.محمود" از يگانه خروش خشم و دادخواهي مردم خموش ما چه دلايل و چه اسناد تحريري و تصويري را ارايۀ کرده است: ...حيدر لهيب، عبدلااله رستاخيز، داوود سرمد، خسرو گلسرخي، سعيد سلطانپور، محمد مختاري، جعفر پوينده و ديگران با مبارزات آزاديخواهانۀ خود دادخواهي، عدالت، برابري، اتحاد و وفاق ملي را آنچنان پايه افکندند که از برکت مبارزات ايشان دنيا گل و گلزار شده و ديگر نامي از بيعدالتي، تخريب، ويراني، استعمار، اشغال و نفاق باقي نمانده است. آري در ايران و افغانستان از برکت خون هاي گرم آنان جامعه عدل و انصاف بر قرار گرديده و شهر هاي شان به شهر هاي نمونۀ علم و فرهنگ و صلح و سوسياليزم مبدل گرديده اند. آنان نيز کليت ادبيات نبودند ولي کليت مبارزه قهر آميز براي درهم کوبيدن بنياد هاي ارتجاعي وتسخير شهرها از طريق توده هاي روستايي بودند که ماشاءالله تيوري شان در کليت آزادي توده هاي محروم ما کار خود را کرده است. به آنان چه که با دشمن بسازند؟

کار سازش با دشمن کار سياه سنگ هاست، کار سازش با دشمن کار کرزي هاست و بلاخره کار سازش با دشمن کار نويسنده هاي غير از دار ودسته هاي انقلابي نماهايي است که براي برآوردن آرزو هاي خود حاضر اند با اشغالگران روي يک دسترخوان بنشينند و درتباني با آنان چوکي هاي بلند وزارت را اشغال کنند!

آري سياه سنگ با مردم نمي خندد، زيرا براي مردمي که سي سال طعم يک روز آرامش، يک شکم سير و آزادي را نديده و نچشيده اند، گريه و خندۀ شان هر دو بيانگر درد و رنج است. شايد لورکا ميگفت با مردم زماني بخنديد که آنان را آزاد ساخته باشيد. در اسارت خنديدن نشانۀ ديوانه گي است.

سياه سنگ را براي ستايش باند شمال که به ياري شعله اي ها، ستمي ها، و فاشيست هاي قبيله پرست در بازار سياست دکاني باز کرده اند و تا مي توانند تفرقه را دامن ميزنند و تا ميتوانند آب به آسياب بيگانه گان بيرون مرزي ميريزند بايد ملامت کرد.

اصلاً به سياه سنگ چه که دارد براي دوستم و مسعود شعر ميگويد و مقاله مينويسد؟ مگر چنان نيست که اتحاد شمال يک اتحاد روسي، انگليسي، امريکايي و جرمني است؟ اگر نيست پس بر اساس کدام پلاتفورم ملي و منطقي بوجود آمده است؟

سياه سنگ چرا براي سياف حمد و ثنا مينويسد؟ او چرا خود را اهل قندهار که يکي از شهرهاي پاکستان است، قلمداد ميکند؟

نميدانم اين صبورالله سياه سنگ در کدام رشته دکترا گرفته است؟ بايد از او پرسيد: دکترا در رشتۀ سياست داري، ولي از ادبيات و فنون ادبي بحث ميکني؟ تو صبورالله بايد در جامعه شناسي، سياست، اقتصاد، تاريخ، جغرافيا، روانشناسي و ادبيات در همه از خود مهارت به خرچ دهي در غير آن زبانت لال و دهنت را بايد به بندي. حرف حرفت خنثي گويي و خنثي نويسي، عريضۀ مسلماني، دفاع از رژيم آخندي ايران و کمک به وحدت ملي است. وقتي شما از رژيم آخندي ايران دفاع ميکنيد شما را به وحدت ملي چه کار؟ برويد راجع به گوگوش بنويسيد، که هنرش را بي مضايقه در خدمت آخند هاي ايران قرار داده است! شما را به شاعران ايران چون شاملو، ابتهاج، سهراب سپهري، فروغ فرخزاد و هوشنگ گلشيري چه که از زبان آنان نقل قول ميکنيد؟ اين شاعران در انقلاب اسلامي ايران جه کار مفيدي کرده اند؟

آقاي سياه سنگ بياييد جواب بگوييد نوشته هاي شما در مورد بيلتون آواز خوان مردمي، ناشناس د انشمند وادبيات شناس، بوداهاي باميان، مولوي بلخ، نصيرالدين شاه غالب، داکتر اکرم عثمان، حميد ماشوخيل و عدۀ زيادي از مشاهير افغانستان براي چه و به چه منظوري بوده اند؟

مگر نميدانيد که چنين نوشته ها هم شما را سپيد روي نميسازد و اين نوشته هاي شما دلخوشکنک امريکايي ها و ياران اروپايي شان است؟ شما بايد زير درفش سرخ مائوتسه دون سلاح بدست گرفته و در کوهپايه هاي هندوکش سنگر بگيريد و آنگاه که انقلاب را به پيروزي رسانديم، برخلاف عدۀ از خلقي/ پرچمي هاي وطنفروش دست به انقلاب فرهنگي خواهيم زد که در آن جايي به روشنفکران و سردارزادگاني چون، کاظم کاظمي، ابوطالب مظفري، حسين محمدي، پرتو نادري، حسين فخري، اکرم عثمان، لطيف ناظمي، اعظم سيستاني، سليمان لايق و دهها شاعر خاين نخواهد بود!

آري ما ميدانيم که انگيزۀ اجتماعي آثار شما کشاندن سمپاتي سي مليون مردم ما به اعرابي است که از يکهراز و چهارصد سال فرهنگ والاي مارا به مزخرفات و چرنديات آخندي کشانده اند.

باري از سياه سنگ بايد پرسيد: وقتي سياف، محقق، قانوني، کاظمي، رباني، دوستم و ديگر دست اندر کاران اتحاد شمال برادران «مسترگرين» اند؛ آيا برادر ايشان حق ندارد که به پاس آزاد ساختن عراق از چنگال جنايتکاران اسلامي به دختر چهارده سالۀ تجاوز کند، خانواده اش را به رگبار ببندد و خانه اش را منفجر کند؟

عجب منطقي داري تو صبورالله که نميداني سياف حق دارد از نوشتۀ "در مرز گور و گنگا"ي تو به خود ببالد که برادران او دارند چه گل هايي به آب ميدهند!

ديشب در تيلفون مشاجرۀ داشتم با يکي از نويسنده گان ما. اين نويسندۀ عزيز ما باري برايم نوشته بود که چگونه از بن بست فعلي جنگ برادرکشي، دشمني، اسارت و بدبختي ميتوانيم راه معقولي را پيداکنيم؟

روز ها درين باره فکر کردم، عقل ام بجايي نرسيد. آري گير مانده بودم. در تيلفون برايش گفتم: ... من راهي نيافته ام و بهتر است تا دير نشده به گذشته هاي خود برگرديم ببينيم، چه اشتباهاتي از ما سر زده و چطور ميتوانيم از تکرار اشتباهات خود جلوگيري کنيم.

نه برد و نه آورد؛ برايم گفت: ... ببين تاريخ را فراموش کن. تاريخ ما پر بوده از ظلم و ستم عده اي قبيله گرا وشاهان مستبد. کار آنان اين بوده که به منافع مشتي انسان بي هويت که نه به ترقي ايمان دارند و نه به ديگر مليت هاي وطن ارزشي قايل بوده اند.

به جوابش گفتم: ملتي که تاريخ خود را ناديده بگيرد مجبور يکبار ديگر تکرارش کند. او با بر آشفته گي گفت: تو ميخواهي يکبار ديگر شاهان را برتخت بنشاني و مرا هم مجبور بسازي بر آستان شان بوسه زنم.

گفتم: من چنين چيزي را هرگز ادعا نميکنم. هدف من اينست که طي سه دهه جنگ چه اشتباهاتي کرده ايم. حالا بايد بدانيم تا دير نشده جلو چنين حرکاتي را بگيريم و اگر ما موفق به اين کار شويم، به گمانم راه بيرون رفت از بن بستي را که شما ميگويد پيداميکنيم.

حالا شما فکر کنيد که نويسندۀ ما از کدام زواياي کوچک و منحرف به سرنوشت ملت خود نگاه ميکند. روشنفکر ديگري نوشته اگر امريکا و نيرو هاي بيگانه از افغانستان بيرون شوند چه تضميني وجود دارد که افغانستان بار ديگر پايگاه القاعده و طالبان نشود؟ بلي آنانيکه همه ارزش هاي ملي را بر باد داده و تخم نفاق را ميان مليت هاي ما فروان پاشيده اند خيلي زود فراموش ميکنند که همين ملت پوزۀ بزرگترين قدرت هاي جهاني را بار بار به خاک ماليده اند، چه رسد به يک مشت مردم متحجر و بي فرهنگ.

اگر من بگويم در دهه هفتاد قرن بيستم ملت ما ميرفت تا در ميان ملت هاي جهان سربلند و آزاد باشد چه کسي مرا به کفر ميگيرد؟ اگر من بگويم همين به اصطلاح روشنفکران و قلم بدستان اجير بودند که براي گل آلود کردن آب، آنقدر قلم فرسايي کردند و آنقدر شعرهاي وارونه گفتند و آنقدر به بيگانه گان چسپيدند که يک نسل از انسان هاي مظلوم ما را در زير آوارها و قبرهاي دستجمعي دفن نموده و از وطن عزيز بيش از ويرانه اي بجا نگذاشتند، سر وصداي چند نفر بالا ميشود.

دو دهه پيش شعار انترناسيونالستي مقدم بر شعار ناسيوناليستي بود. حالا انترناسيونالست هاي ما در پيلۀ ناسيوناليزم، سکتاريسم، وشوونيسم خود را پيچيده و به خواب زمستاني فرو رفته اند.

براي صبورالله سياه سنگ چه که به ايران، عراق، پاکستان، هند، تاجکستان، فلسطين و لبنان فکر ميکند؟ ما نميخواهيم از مرزهايي که طي صدها سال صد ديوار چين بدور آن کشيده شده فرا تر رويم. ما هرگز ادعا نخواهيم کرد آنطرف مرزها انساني بنام افغانستان غصه ميخورد. ببينيد زماني که ايران مهاجرين ما را بعد از سه دهه مهمانوازي از خاک اش بيرون ميکند، روشنفکران ايران خاموش نشستند. زمانيکه دولت پاکستان مهاجرين ما را امر اخراج ميدهد، روزنامه ها عمل آنان را شاد باش ميگويند. ملت هاي اروپايي، امريکايي و آسياي غربي بر سر اين مردم سير ميکارند و پودينه درو ميکنند. اصلاً ما را چه به مردم ايران، عراق، پاکستان و ديگران؟ بگذار قدرت هاي زورگوي دمار از آنان برآورند.

نويسندۀ ما بايد يا برضد کرزي بنويسد و يا با مسايل تفرقه افکني تاجيک، افغان، هزاره و ازبک خود را مصروف نگهدارد.

آري هيچکس نگفت که باد از کدام سوي ميوزد، هيچکس خبر نشد که در کربلا چه کسي را کشتند و هيچکس نخواهد گفت دوغ من ترش است. اينست تراژيدي قرن بيست يکم که روشنفکر ما بايد در آن بازي کند.

***

هژدهم جولاي 2007