مسلۀ روشنفکران و شواهد تاریخی  جنگ در افغانستان

اینک همه کس و همه چیز دست به هم داده اند تا بنیاد کشوری رابه نام افغانستان بر هم به ریزند. تلاش های پیگیر ارتجاع منطقه به رهبری امپریالیزم خونخوار امریکا نه تنها در پی آن است که دیگر در منطقه اسیای میانه نامی از افغانستان باقی نماند بلکه تازه این منطقه باید کانون جنگ های دایمی و ساحۀ بزرک آزمایش برای  کمپنی های تولید اسلحه امریکا و غرب باقی بماند. اساسا این مسلۀ بر میگردد به زد و بندهای پشت پرده به نفع امریکا و شرکای غربی آن که دیگر با یکه تازی های نظامی و سیاسی شان نه معیاری ونه هم التزامی را  بنام حقوق بشردر نظر دارند. امسال  مسلۀ جنگ و گریز یکبار دیگر پس از یک نیم دهه تکرار میشود. امریکا با یک تاکتیک از پیش سنجیده شده راهی را انتخاب کرده که از قبل هموارش نموده و همه موانع بر سر راهش را بر طرف ساخته است.

افغانستان بار دیگر درچنگال اهریمن جنگ  افتاده است. اینبار آسیای میانه از ازبکستان گرفته تا قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان، و آزربایجان دستخوش تحولات جدیدی خواهد گردید. جوی خون جاری خواهد شد و دیگر در سنگر های داغ نبرد به نام های گوناگون فرزندان این سرزمین ها خواهند سوخت . اما طوریکه   پیشبینی کردیده است  درین جنگ،  پاكستان، ايران، القاعده و طالبان در صف برندگان  نخواهند ایستاد. به نظر من قسمتی که ازین جنگ نصیب دو همسایۀ جنوبی و غربی ما خواهد شد کمتر از همسایه های شمالی ما نخواهد بود. البته چنین جنگ ها تضاد میان جهان اول و جهان سوم را اشکار خواهد کرد؛  ولی فرمول آن بر بنیاد زیر ساخت های صنعتی جهان اول طرح ریزی گردیده و بدون شک جهان اول از آن نفع هنگفتی نصیب خود خواهد ساخت.

جهان و در راس آن امریکا و شرکایی غربی آن میدانند که مادر تمام بيماری های جهان، فقر است. اگر فقر را از جهان بزداييم بسياری از بيماری ها كه بقای جهان را تهديد می كنند از بين خواهند رفت. این مقوله از سده های پیشین با الفاظ سیاسی فلسفی چه از طریق ایدولوگ های راست و چپ و چه از چینل های حقوقی چون ملل متحد  به نفع امپریالیزم امریکا بیان شده است. و درست روی همین واقعیت است که  به هیچ طریقی  از گسترش  فقر در دنیای ما جلوگیری نمیشود. یک مثال زنده صحت این مدعا را ثابت میکند:  در دو کشور همسایۀ ما یعنی ایران وپاکستان مسابقات تسلیحاتی و تولیدات جنگ افزار های همگانی بار سنگین فقر را سالهاست که بر شانۀ توده های مردم سوار کرده است. سالیانه ملیارد ها دولار عوض رسیده گی به برچیدن دامن فقر، مرض  و جهل  صرف بسط و توسعه بنیاد گرایی اسلامی تولید و خریداری جنگ افزار و بعضی  مسایل روبنایی  دیگر میگردد. چنین پلان های جوهر ملیتریسم  است . در ممالک افریقایی تازه برای اشاعۀ هرج ومرج  جریانات بنیادگرایانه  با نام های مذهب، نژاد و قبیله به سرعت هرچه تمام درحال گسترش است. بر علاوه در امریکایی لاتین کوشش های فشرده ای برای بوجود آوردن جو تنش و مسابقات تسلیحاتی جریان دارد.  توسعۀ پایگاه های  سرخ وزرد در سرزمین های که منابع برزگی برای بازار یابی سلاح شمرده میشوند، ساخته شده است. در غرب اخبار مهم از چینل جنگ افروزان پخش و نشر میشود و خلاصه در نخستین دهۀ قرن بیست یک،  شعار جنگ های محدود و فرسایشی در جهان سوم پیش کشیده میشود.

اینکه چه کسی آخرین میخ را بر تابوت افغانستان خواهد کوبید؛ بدون تردید قشر روشنفکر افغانستان است. برای ثبوت این مدعا من میخواهم به شما حقایقی را گزارش دهم که هم شما ، هم من و هم مردم افغانستان آنرا به خاطر دارند. دیموکراسی در افغانستان مثل یک مهمان ناخوانده حضور یافت؛  به عقیدۀ من در دهۀ شصت قرن بیستم زمامداران با دست و پاچگی زیاد دیموکراسی را وارد ساختند. این دیموکراسی بیمار بود، این دیموکراسی نه از بالا و نه از پایین حرفی برای گفتن داشت. این دیموکراسی کودکی را میماند که لازم به دایه داشت. مثالی میآورم درسال های 1348 بدون تصویب قانون احزاب از طریق مجاری قانون؛ جریان های  کمونیستی خلق، پرچم، شعلۀ جاوید و جریان های بنیادگرا چون اخوان و دیگران یکباره مثل سمارق سربرآوردند و در شهر کابل و ولایات دیگر حضور خود را به حیث احزاب چپ و راست تثبیت نمودند. تظاهرات بین سال های 1348 ــ1351 که ده ها جوان را کشته وزخمی ساخت و جریان افکار ضد ملی و ضد فرهنگی را توسعه داد بدون جواب از طرف دولت های وقت باقی ماند. در دروازه های ارگ شاهی هر کس به شاه و عمال آن تهمت، نفرین و دشنام میفرستاد.  اما از جانب دولت با حوصله مندی زیاد تحمل میشد. ادارات دولتی صفوف قوای مسلح و لشکر دانش آموزان دانشگاه ها و مدارس به مراکز تربیه ایدولوژی های جدید و وارداتی مبدل شده بود. جنگ و پروپاگند ضد دولتی رواج غیر قانونی یافته بود.

ظاهر شاه بحیث دیموکرات ترین شاهان منطقه توجه اش را به مسایل انکشافی معطوف ساخته بود؛ چنانکه در طی دو دهه مردم ما شاهد تعمیر شاهراه های بزرگ کشور چون هرات ــ قندهار، قندهار ــ کابل، تورخم ــ کابل  ومزارشریف ــ کابل بودند. بر علاوه فابریکات نساجی کابل، پلخمری و قندهار و فابریکات جینوپرس قندوز، پشمینه بافی قندهار، جنگلک کابل، سمنت غوری و جبل سراج ،  گاز وبرق شبرغان و همچنین بندهای آبگردان و برق کجکی، سربی، ماهیپر، تنگی ننگرهار و پلخمری را به پایۀ اکمال رسانید. در پهلوی این همه منابع تولیدی زیربنایی اقتصادی افغانستان با تشبثات خصوصی و پشتیبانی از سکتور های خصوصی افغانستان در شمال پاکستان چون ننگرهار و قندهار ودر  شرق  ایران چون هرات به خار چشم دشمنان تبدیل شد. این ها همه اش حقایق تاریخی اند که نمیشود از آن چشم پوشی کرد. تاریخ روشنفکران افغانستان را برخاسته از متن مردم ارزیابی نکرده است و روشنفکران مردمی هم اگر بودند در نخستین ابراز نظر به نفع مردم یا طرد و یا با دسایس گوناگون در سلول های محبس مردند. آل یحیی بهانۀ خوبی شد برای روشنفکران ردیکالی که تازه در خدمت بیگانه گان درآمده بودند. چه آل یحی ناگذیر در جهانی که داشت  میان دوابر قدرت  « امریکا و شوروی»  حل میشد باید با دست خالی به نبرد بر میخاست. از اینجهت با متانت تمام خودش را در حاشیه قرار داد. طوریکه مسابقات برای کمک و انکشاف افغانستان میان این دو ابرقدرت مساویانه پیش میرفت و افغانستان داشت در قطار ممالک رو به انکشاف قد میافراشت.

در آنزمان کمک های اقتصادی این دو قدرت جهانی به این پیمانه بود:

امریکا:  پروزۀ وادی هلمند و نهربغرا در هلمند. اعمارشاهراه قندهار ــ کابل، اعمار میدان بین الملی هوایی کابل، اعمار مکاتب تخنیکی درکابل. دانشکدۀ انجینیری، زراعت، پروژه های بادام باغ، دالۀ قندهار، بند برق کجکی و صد های پروژۀ خورد وکوچک.

شوروی: احداث شاهراه تورغوندی ــ قندهار، احداث شاهراه کابل ــ مزارشریف و تونل سالنگ، بندبرق سربی، وادی ننگرهار شامل پروژه  فارم های هده و غازی آباد، و صد ها پروژه های خورد و کوچک.

جرمنی:  بند برق ماهیپر، نساجی کابل، بگرامی، پلخمری، فابریکات برق سربی و گاز وبرق شبرغان و صد ها پروژه های خورد و کوچک.

چنانکه گفته آمدم دیموکراسی در افغانستان نه از بالا و نه از پایین تطبیق شد. بلکه حرکتی بود در جهت قلع وقم  استقلال افغانستان و تمامیت ارضی آن.

بعد از دهۀ شصت دیگر  سنجش و یا محاسبه یک افتصاد ملی جایش را به تیوری های وارداتی داد. خلقی پرچمی ها تقویه سکتور دولتی را پیشنهاد مینمودند و دیموکراسی آنان بر اساس هویت طبقۀ خاصی از جامعه بنا یافته بود که این طبقه هنوز از دیموکراسی بوی نمیبرد. طرفداران مایووتسه دون رهبر چین به انقلابی فرهنگی دل بسته بودند که از مراکز عقب مانده ای دهات و روستا ها باید دیموکراسی را به شهرنشینان تحمیل میکرد. در اینمیان اسلام یگانه الترنیتیفی مقابل این اندیشه های وارداتی بود.

ایدولوگ های تمام جناح ها آزادانه در میان صفوف قوای مسلح، دانشگاه ها و دبیرستان ها و در کارگاه های صنعتی سرباز گیری میکردند و نتیجه چنان شد که ماه ها پایتخت کابل و دیگر ولایات دستخوش اعتصابات، مظاهرات و زد خورد های مسلحانه گردید.

اگر چه داود خان یک ناسیونالست و یک ترقیخواه بود. اما در سطح جهانی مبارزات ابر قدرت ها برای در دست گرفتن رهبری جهان؛ موسوم به جنگ سرد دیگر نه ناسیونالست و نه هم انترناسیونالست میشناخت و همان بود که سالی چند پس از از به قدرت رسیدن  اش فدای توطعۀ شوم شوروی ها گردید. تصادفی نیست که روشنفکران ما گناه همه ورشکستگی های افغانستان را به گردن رژیم های شاهی ظاهر خان و جمهوری داود خان می اندازند. علت اصلی این همه تبلیغات دامنه دار کوششی است برای گریز از اشتباهات، خیانت ها و جنایاتی که طی سه دهه در افغانستان انجام داده اند. نیروهای چپ به سرکرده گی خلقی ها و پرچمی ها و پس از آنها   اسلامگرایان ما متأسفانه نه لیاقت رهبری توده های به پا خاسته علیه اشغال را داشتند و نه هم از اندیشه سیاسی و ملی برخوردار بودند به عقیدۀ من اسلامگریان و نیروهای چپ ما عروس های کوکی در دست سیاستمداران شرق و غرب بودند که هر زمانی میخواستند آنان را به حرکت در می آوردند و هر زمانی آرزو داشتند آنان را به جای شان می نشاندند.  امریکا در ویتنام ، بر علاوه هزینه نمودن یکهزار هشصد ملیارد دالر اضافه از یکصد هزار پرسونل اش را از دست داد. جای بحث است که این جنگ فرسایشی امریکا با ویتنامی ها چرا انقلابی در امریکا فراهم نکرد. اما حرکت جهاد در داخل دره ها و کوه های افغانستان بر خلاف مزارع برنج ویتنام برای امریکا هزینۀ خیلی ناچیز را در بر داشت و امریکا انتقام ویتنام را از شوروی به بهای خیلی ناچیزی بدست آورد. مجاهدین بنام  افغان با پول مردم تمویل و از دسترخوان مردم ما تغذیه شدند. در حالیکه امریکا برای چنین جنگی باید هزارها ملیارد دالر را هزینه میکرد. پول و سلاح امریکا لزوما باید در جبهات پاکستان و ایران هفت دست میگشت و هفت مرتبه تنزیل میافت. به این حساب جفای بزرگی که به مردم ما صورت گرفت از طرف همین جهادگران دروغین ما بود. چین، پاکستان، ایران به حیث همسایه هر کدام روی منافع خود حساب میکردند و هرگز نمیخواستند خود را در گیر به مسایل صلح و آرامش در وطن ما بسازند. زیرا میدانستند روشنفکر کشور مارا میتوانستند هر زمانی  شکار کنند. اگر ایران روسیه و امریکا میدانست روشنفکران ما توانایی و لیاقت حرکت در جادۀ پر خم و پیچ سیاست را دارد. شما باور داشته باشید وضیعت ما فعلا طور دیگر بود. مثالی میدهم. ایران مزاری را آنقدر بزرگ ساخت که روشنفکر هزاره او را هویت خویش تبلیغ میکند. اتحادیه اروپا مسعود را آنقدر تحویل گرفت که لزوما سالی چند باید او را لقب قهرمان ملی داد.حکمتیار با وصف آنکه چنگیز وار مردم را به قتل رساند. هنوز هم زیر سایۀ سی آی آ و آی اس آی قرار دارد. و سیاف، ملاعمر و دوستم را تا هر زمانی که خواسته باشند میرغضب مردم میسازند.  وقتی مصرف شان تمام شد باطله دانی جای شان است. آری روشنفکران ما متأسفانه بر گردۀ مردم ما سنگینی میکنند. همین حالا از کابل گرفته تا لاانجلس، و از برلین گرفته تا امستردام لاطایلات میبافند. یکی خودش را افغانستانی و دیگرش خود را خراسانی، یکی خودش را هزاره و دیگرش خودش را پشتون، یکی خودش را ازبک و دیگر خودش را تاجیک قلمداد میکنند. یکی برتری زبان خود را به رخ دیگری میکشد و دیگر غیرت وهمت خود را به دیگران حکایه  میکند.   یکی هم به خدمت انگلیس و امریکا مشغول میشود. در رسانه های انترنتی  و در رادیویی پالتاک به هم دشنام میدهند و یکدیگر را نوکر بیگانه و اجنبی خطاب میکنند. تاریخی را که حتی یه نسل حاضر مربوط است جعل میکنند و تا میبینی جلعکاری است و دروغ و بهتان.

  دیگر معنویات روشنفکر رنگ سبز دالر را به خود گرفته. هم قوم هم قبیله، هم منطقه و هم زبان فدای دالر سبز میشود.

  افغانستان و عراق دو کشور مسلمان است که باید مورد تهاجم قرار میگرفت. این یکی به خاطرآنکه  از شیخ های فاسد سعودی بنام بن لادن آنجا را لانۀ خود ساخته بود و دومی به خاطریکه اگر امریکا حمله نمیکرد دیگر نامی از شیخ های وهابی عربستان، کویت، امارات  برده نمیشد. و دیگر دریایی از نفت بسوی اروپا و امریکا جریان نمیافت.

  من قویا به این عقیده ام که طالبان را امریکا به پاس فروریختن دیوار برلین و شکست امپراطوری روس به افغانستان تحفه داده بود. شاید برایم به خندید ولی این کاملا درست و منطقی است که امریکا برای خفه نمودن صدای روشنفکری که میتوانستند از امریکا در مقابل دو ملیون شهید و شش ملیون آواره افغانستان طلب تحفۀ خیلی زیادتری  را بکند طالبان و مجاهدین را میدان داد.

این دیگر یک مسلۀ عادی سیاسی نیست که ملت ما پانزده سال جهاد کنند و طی یک دهه تمام دستآورده های آنرا به باد دهند. این منطقی نیست که فکر کنیم روشنفکردینی ما در کعبه پیمان و میثاق به بندند و در میدان جنگ آنرا نقض کنند. این فتوی جهاد یکی علیه دیگر را هیچ مرجع اسلامی قبول نمیکند. این دیگر درست نیست که بگویم سرود ملی به کدام زبان و نام سرزمین جهادگران ما چه نام  داشته باشد. این دیگر ظلم واضح است که جنوب کشور اماج حملات بیرحمانۀ اجیران پاکستان و ایران باشد و شمال خودش را آرام بگیرد و این دیگر از انصاف دور است که قاتلین صد ها هزار انسان بیگناه با موتر های ضد گلوله در مناصب و مقامات دولت تکیه زده و سرنوشت قربانیان خود را تعین کنند. ملتی که از زیر سنگ سنگ کوهپایه ها و روستا های آن چون سیل بر لشکر سرخ فرودآمدند و آنان را تارو مار کردند، بدون مبالغه قدرت آنرا دارد که چند اجیر بیگانه را سر جایش به نشاند و اینرا تاریخ گذشتۀ ما تایید میکند. من عقیده دارم که اگر دولتی از متن مردم بوجود آید راهگشایی همه این مشکلات خواهد بود.ما درین برهۀ زمان دیگر جایی برای روشنفکر نداریم. روشنفکر ما دیگر بدرد کسی نمیخورد. روشنفکر ما نجواگر موقف قشری خود است. روشنفکر ما در فکر انست که تا نمرده است بر گردۀ مردم خود را بچسپاند و از خون شان شکم اش را سیر کند.

برای خدا شما فکر کنید در مملکتی که همه چیز دارد، از منابع طبیعی گرفته تا موقعیت استراتیژیک باید دستنگر بیگانه گان باشد. باید در آستان امپریالیزم سر فرود آورد باید به همسایه با وجود همه نارسایی های سیاسی و اقتصادی اش کرنش کند، و در فرجام به قلم آنانی که نان را به نرخ روز میخورند ارج گذارد و حلقه اطاعت از آنان را بگوش بیاویزد. این دیگر از عجایبات روزگار ماست .

نعمت الله ترکانی

5 می 2007