تاب جهان مسطح است فریدمن یکی از متفاوت ترین آثاری است که تاکنون درباره جهانی شدن و تبعات آن منتشر شده است. توماس فریدمن ستون نویس نیویورک تایمز این اثر را در سال ۲۰۰۵ برای اولین بار منتشر کرد. «جهان مسطح است» روایت منحصر به فرد و متفاوتی از جهان امروز را نقل می کند که حاوی هشدارهایی برای کشورهای در حال توسعه و همچنین پیشرفته است.

احمد عزیزی مترجم این اثر با کارهایی که تاکنون ترجمه کرده است نشان داده که در انتخاب کتاب برای ترجمه دقت نظر ویژه ای دارد و تنها وقتی اثری را به فارسی ترجمه می کند که مطمئن باشد کتاب مذکور حرف های جدیدی برای گفتن خواهد داشت. در این گفت وگو با احمد عزیزی، آرا و افکار توماس فریدمن را بررسی کرده ایم. نویسنده این کتاب باز شدن راه های تجارت جهانی را منوط به ارتباطات گسترده مجازی و نوعی آزادی بی حد و حصر در ارتباط و انتقال ارتباطات مجازی کرده است این در حالی است که برخی از کشورها بنا به سیاست های خود راههای ارتباطات مجازی را باز نمی گذارند آیا نویسنده این نکته را در راهکارهای اقتصادی خود پیش بینی کرده است ؟ فریدمن با اعتقاد به نوعی جبرگرایی در فناوری، در برابر جبرگرایی تاریخی، فرصت هایی نوین در جهانی مسطح شده را که در آن همه، اعم از افراد و شرکت ها و دولت ها، با بهره گیری از اینترنت و شاهراه اطلاعاتی قادرند هم مخاطبان و هم رقبای جهانی داشته باشند، تشریح کرده و نسخه ای برای کشورها می پیچد که در واقع همان آموزه تاریخ توسعه اقتصادی است، «اگر می توانید در این میان کاری انجام دهید و گرنه رقبا آن را انجام خواهند داد.» به باور فریدمن هیچ تضمینی برای سودمندی همه فناوری های مدرن برای همه کشورها وجود ندارد و در واقع اطمینانی نیست که این فناوری ها دوای درد همه کشورها باشند. به قول او، بهره گیری از این فناوری ها هیچ کس را به خودی خود عاقل تر، عادل تر یا آبرومندتر نخواهد ساخت. تنها کاری که این فناوری ها انجام می دهند تسهیل ارتباطات، ایجاد امکان همکاری و همیاری، و حتی رقابت است. او همواره امید به این داشته که انسان های بیشتر فناوری ها و بسترهای مهیا شده توسط آن را دستمایه خلاقیت، همکاری، پیشرفت و ارتقای سطح زندگی خود قرار دهند. اگر کشورهایی به هر دلیل، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا ندانسته، راه های ارتباطات مجازی را مسدود کر?ه و در نتیجه خود را از این موهبت محروم می کنند درواقع چوب لای چرخ خود گذاشته اند. فریدمن درواقع راهکاری اقتصادی برای این کشورها ارائه نمی دهد. تنها رهنمود او بهره گیری از فرصت ها، اعمال عقلانیت برای شناسایی وجوه مثبت و منفی جهانی شدن و همگامی هوشمندانه تر با فرآیند تسطیح جهان است. در غیراین صورت تقدیرشان جز درجا زدن، یا حتی پسرفت، نخواهد بود. اقتصاد جهانی که فریدمن آن را به نوعی ایده اصلی خود مطرح می کند، موانعی را می طلبد آیا او توانسته در کتاب خود به موانع این جهانی شدن اشاره کند و به صورت منطقی آنها را پاسخگو باشد؟ فریدمن بحثی مبسوط درباره جهان غیر مسطح نیز دارد و به کژروی هایی در فرآیند تسطیح نیز پرداخته است. او در این مبحث وجود طبقات میانه وسیع و باثبات را برای تداوم فرآیند تسطیح و نیز انسجام ژئوپلیتیک جهان سرنوشت ساز می داند. در عین حال که، ورای الزامات اقتصادی و اجتماعی شکل گیری طبقات میانه در کشورها، بر نقش بنیانی «امید» در این فرآیند تاکید داشته و «امید» را خط فاصلی خوانده میان آنها که در جهان مسطح حضور دارند، یا ندارند. فقدان امید، و «طبقات میانه» میوه آن در نگاه او مانعی مهم در برابر فرآیند جهانی شدن است. او با نقل قولی از یک مقام دولتی چین، «هر جا که مردم آن امیدوار باشند طبقه میانه ای نیز وجود خواهد داشت،» وجود چنین طبقه ای را فراسوی متر و معیارهای رایج برای سنجش انسجام، گستره و عمق آن، بیشتر نوعی حالت ذهنی می داند تا مادی. او این طبقه را ترکیبی از جماعاتی می داند که چشم به راهی بهتر برای گریز از نابسامانی و فقر دارند و تامین آینده ای بهتر برای فرزندان آرزوی شان است. در جایی نیز می گوید: «شما می توانید با درآمد روزانه ۲ یا ۲۰۰دلار زندگی کنید اما با باور به تحرک اجتماعی، در ذهن تان جزو طبقه میانه باشید و معتقد به این که بخت فرزندان تان برای بهتر زیستن بهتر از شما خواهد بود.» فریدمن در تحلیل خود بر نقش مثبت امید در اقتصادهای نوپدیدی چون چین و هند نیز انگشت می گذارد و امیدواری صدها میلیون مردم این کشورها، با وجود همه کاستی ها و تضادهای داخلی شان، برای پا گذاشتن به طبقه میانه را ارج می نهد. او فقدان چنین امیدی در آفریقا، نواحی روستایی هند، آمریکای لاتین و حتی بسیاری نقاط کور در جهان پیشرفته را که صدها میلیون انسان ناامید و سرخورده، بدون هیچ بختی برای پیوستن به طبقه میانه، در آنها زندگی می کنند، از مهم ترین موانع جهانی شدن محسوب می کند، که نتیجه آن نیز محروم ماندن انسان هایی بسیار از مواهب آن است. او ایجاد چرخه ای مطلوب در این حوزه را لازمه شکوفایی جوامعی می داند که در آن مردم می توانند امیدوار باشند، آموزش ببینند و مهارت های لازم برای شکوفا شدن را کسب کنند همان فرآیندی که به گفته او نهایت آن، « نوآوری و آموزش عالی برتر، بازارهای آزادتر، رشد اقتصادی بیشتر، توسعه و زیرساخت های بهتر و بیماری کمتر است.» او در عین حال تاکید دارد که جهان تنها زمانی کاملا مسطح خواهد شد که انسان های بسیاری را که خارج از این چرخه زندگی می کنند در بربگیرد. دویدن با غزال ها و خوردن با شیرها استعاره ای از سوی نویسنده برای بیان مقصود خویش است. نمونه این عامل تسطیح کننده چین است که بعد از اینکه درسال ۲۰۰۱ به سازمان تجارت جهانی پیوست توانست پیشرفت های قابل توجهی داشته باشد. آیا این راهکارها و هوشمندی اقتصادی در شرایط خاصی به عمل می نشیند یا همیشه کارآیی دارد؟ نویسنده در بحث ژئوپلیتیک جهان مسطح، بخشی مهم از کتاب، به تاثیرات متقابل تهدیدات سنتی علیه جهان مسطح (چون تهدید چین علیه تایوان) و نیروهایی توانمند در سد فرآیند تسطیح جهان در سویی، و در سوی دیگر زنجیره های عرضه نوپدیدی پرداخته که وی آنها را تا حد زیادی لنگر ثبات در جهان پیشرفته امروز و کشورهای فعال در عرصه جهانی شدن می داند. فریدمن این زنجیره های عرصه جهانی را به عنوان شاخصه جهان مدرن و فرآیند جهانی شدن یک منبع مطالعاتی بسیار غنی در حوزه روابط بین الملل به حساب آورده است. حضور برجسته چین در این زنجیره ها، میوه تمهیدات هوشمندانه آن برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی، از عوامل پیشرفت چشمگیر این کشور است و درس بزرگی برای دیگر کشورها. شرایط خاص ثمردهی راه کارهای هوشمندانه چین در پیوستن به سازمان تجارت جهانی و درنهایت نقش آفرینی واقعا بی بدیل آن در زنجیره های عرصه جهانی را قاعدتا نباید جز در عقلانیتی جست که مایه جهش این کشور از شرایط دهشتناک گریبانگیر آن در جریان انقلاب فرهنگی، تا گشوده شدن درهای آن به روی تجارت جهانی و فرآیندهای نوین پیشرفت و توسعه بوده اند و در نهایت این کشور را به یکی از نمادهای مهم جهانی شدن و عرصه ای برای بالندگی ابزار های تسطیح جهان مبدل ساخته اند. فریدمن در یکی دیگر از کتابهای خود، لکسوس و درخت زیتون، بحث جذابی در باره نحوه بهره گیری کشورها از ادغام اقتصاد و آینده خود در تجارت جهانی، به عنوان مانعی در برابر احتمال جنگ با دیگران، و در نهایت تبدیل تهدیدهای پیش رو به فرصتهایی برای رشد و توسعه نیز ارائه داده است. جالب است بدانیم که او در این رابطه شبه نظریه ای نیز ارائه داده که خود آن را «نظریه قوسهای طلایی برای پیشگیری از مناقشات » خوانده است. مراد او از قوسهای طلایی دو قوس M گونه در نشانه تجاری رستورانها ی مک دونالد است. بنا به این نظریه، که البته بیش از مایه علمی وجه مثالی و تصویری دارد، وقتی کشوری به سطحی از توسعه اقتصادی برسد که گستره طبقه میانه آن در حد کافی پاسخگوی ایجاد و پشتیبانی شبکه ای از رستوران های مک دونالد باشد، این کشور عملا به یک کشور «مک دونالد» مبدل شده و گرایشات تنش زا و جنگ طلبانه آن، مخل رشد، ثبات و امنیت این کشور در جامعه بین المللی، تا حد زیاد فروکش خواهد کرد.او در همین راستا نظریه «دل برای پیشگیری از درگیری» را نیز مطرح می سازد (اشاره به رایانه دل و فرآیند تولید آن که متکی به یک زنجیره عرضه کارآمد با گستره جهانی است) که توان بازدارندگی آن در شرایط ماجراجویی های ژئوپلیتیک احتمالی در جهان مسطح، چه بسا بسیار فراتر از مثال پیش گفته شبکه مک دونالد باشد. آیا می توان به قاطعیت نویسنده مدعی شد که کشورهای جهان سوم با نگرش اصلاحات خرد مورد نظر فریدمن می توانند در جهان مسطح اقتصادی جایگاه پیدا کنند؟ تصور نمی کنم نویسنده در این رابطه چندان قاطعیتی نشان داده باشد. به باور من او تنها به چالش های جهانی شدن برای کشورهای در حال توسعه پرداخته و توصیه هایی به آنها کرده است، که البته واقع گرایانه و عملی به نظر می رسند و بی شک این کشورها در صورت به کار بستن آنهاامکان پیشرفت جدی تر در مسیر پیشرفت را خواهند داشت. شکی در نقش آفرینی احتمالی چالش های فرهنگی، تاریخی و اجتماعی در این مسیر نیست، اما مهم این است که این کشورها واقعا خواهان رشد و توسعه باشند و مسئولان شان راسخانه و صادقانه فراسوی منافع خودی به منافع ملت شان بیندیشند. این همان چیزی است که فریدمن ا ز آن به عنوان « نوعی درون نگری صریح و بی پرده » یاد کرده و از اینگونه کشورها می خواهد که خیلی روشن جایگاه واقعی خود نسبت به دیگر کشورها را رصد کنند. به باور او صداقت دولت ها در این «درون نگری» کلید حل و فصل مسایل توسعه ای کشورشان است. فریدمن برای روشن تر شدن مساله این « درون نگری » را با استفاده از اشعه ایکس برای تشخیص مشکلات جسمی مقایسه کرده و آن را لازمه تشخیص و شناسایی نقاط قوت و ضعف و امراض کشور می داند. او توسعه را فراگرد داوطلبانه ای می داند که برداشتن گام ها درست در آن مستلزم تصمیمی قاطع است که «درون نگری»، به معنای نگاه صریح و بی پرده به توانایی ها و ضعف های کشور در جهانی در حال مسطح شدن، پله نخست آن محسوب می شود. به باور من نیز چنانچه کشورها در این گام نخست متزلزل و بی صداقت باشند، اصلاحات خرد مد نظر فریدمن، که شما هم به آن اشاره کرده اید، دردی از دردهای شان را درمان نخواهد کرد.تنها در سایه عزمی راسخ و صداقتی بی غل و غش در چنین مرحله ای است که کشورهای رو به توسعه خواهند توانست گامهایی در مراحل بعدی فرایند توسعه را بردارند، که به قول فریدمن فرآیندی است متضمن ایجاد زیر ساخت لازم برای اتصال بهتر و بیشتر با جهان مسطح شده و نیز آموزش درست و حکمرانی خوب؛ از سیاست های مالی گرفته تا حاکمیت قانون. ملاحظات فریدمن در باره جهان مسطح چه آموزه هایی برای کشورهایی چون ما دارد و ما چگونه خواهیم توانست با بهره گیری ازتحلیل هایی از این دست راهمان را در این جهان پر چالش طی کنیم؟ به باور من نخستین نکته فریدمن برای ما در کتاب اش تأکید او بر جایگاه امید و خوش بینی نسبت به آینده است. او در برابرسنجه سنتی تحلیلگران از قوت و انسجام مادی یک جامعه آمارهایی از قبیل کسری موازنه پرداخت، حجم تولید ناخالص داخلی، نرخ بیکاری، سطح سواد و… به سنجه دیگری اشاره می کند که به تعبیر او، «نسبت میان خاطرات و امید ها و آرزوها » بر سر آینده است. او در بخشی از کتاب ( با سود جستن از قولی) عظمت یک ملت در قرون گذشته را، هرچند مایه فخر و مباهات، اما سرمایه ای تنها متعلق به گذشته می داند، « مهم این است که اکنون در چه مسیری قرار دارید. سبقت گرفتن خاطرات شما از آرزوهای تان نمود نزدیک شدن شما به پایان راه تان است.» فریدمن سخت به نقش آفرینی «امیدها و آمال» در مسیر توسعه دل بسته است و جوامعی را که خاطرات شان پیشاپیش آرزوهای شان بتازد واپس گرا به حساب می آورد جوامعی که به قول او به جای کاویدن در حال، «منزلت و ثبات رادر نشخوار گذشته می جویند». او از نسلی سخن گفته که « خوش بینی راهبردشان است و آرزوهای شان به خاطرات پیشین پشت کرده اند». او برای به تصویر کشیدن این فرآیند و نمایش عملی آن نگاهی به هند – به عنوان دومین کشوربه لحاظ جمعیت مسلمان بعد از اندونزی – انداخته است. کشوری که به قول او مسلمانان آن، با وجود دغدغه هایی بسیار بر سر نحوه دسترسی به سرمایه و نمایندگی سیاسی، هیچ نماینده ای در القاعده و دیگر گروه های تروریستی نداشته و هیچ فردی از آنان در گوانتانامو محبوس نیست. دلیل آن را نیز در سنت رواداری، بستر دموکراتیک، بازار آزاد این کشور جسته و با سودجستن از نقل قولی از سردبیر یک روزنامه انگلیسی زبان هند، در آنجا طبقه میانه ای را در حال گسترش و پیشرفت می بیند که هیچ نشانه ای از خشم ریشه دار بارز در بسیاری از کشورهای غیر دموکراتیک مسلمان در آن نیست. فریدمن بدون چشم بستن بر کاستی های دموکراسی هند، کشوری با بیش از یک میلیارد جمعیت- از جمله صدر نشینی یک نظام ظالمانه طبقاتی در آن- وجود یک دموکراسی پایدار و کارآمد در این کشور را معجزه ای می داند که به خودی خود «گنجینه ای عظیم برای ثبات جهان است.» به گفته او این کشور مثالهایی نیز در این باره دارد- از جمله مسلمان بودن دو تن از رؤسای جمهور آن، عضویت یک زن در دادگاه عالی ( در قیاس با محرومیت زنان از حق رانندگی در عربستان)، فرمانداران مسلمانان ( از جمله زنان) در بسیاری از ایالات هند. مایلم بندی از کتاب در این باره را نقل کنم که درواقع توصیه ای از سوی مولف به کشورهای در راه توسعه است: «برای جوانان شرایطی فراهم کنید که در آن بتوانندپندار مثبت شان را به واقعیت مبدل کنند. بستری فراهم کنید که در آن هرکس شکایتی دارد بتواند آن را در یک محکمه قضایی مطرح سازد، بدون اینکه محتاج به رشوه دادن باشد… شرایطی و بستری فراهم کنید که هرکس بتواند برای مسئولیت های رسمی و اداری داوطلب شود، شرایطی مهیا کنید که هر اعتراض و عقیده ای در روزنامه ها قابل انتشار باشد. در این صورت حدس بزنید چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ در پی این خواهند بود که بخشی از آن باشند.» توماس فریدمن در توصیف فرآیند پیشرفت در جهان مسطح، از «بلای نفت » گریبانگیر کشورهای نفت خیز نیز غافل نشده و هیچ عاملی را بیش از آن در به تاخیر انداختن شکل گیری بسترهای دموکراتیک در چنین کشورهایی موثر نمی داند. او معتقد است که شاهان و دیکتاتورهای حاکم بر برخی کشورهای نفت خیز،چون عربستان سعودی، «تا آنجا که بتوانندبا کاویدن در منابع طبیعی خود، به جای کاویدن در استعدادها و توان طبیعی مردم شان، ثروتمند تر شوند، بر سرقدرت می مانند و بدون نیاز به شفاف سازی و تقسیم قدرت از پول نفت برای حفظ ابزارهای قدرت شان استفاده می کنند. او پایه نهادهای وابسته به نفت را – اگر اصولا نهادی در میان باشد- سست می داند. فریدمن گریز ناپذیر بودن ساختن همه چیز با قوت بازوی مردم این کشورها را، به جای حفر چاه های نفت، موجب رشد رواداری و اعتماد ملی می داند. او سهم چهار درصدی کشورهای مسلمان در تجارت جهانی را، با وجودبرخورداری آنها از بیست در صد جمعیت جهان، بی ارتبا ط باچنین واقعیتی نمی بیند.

 

اثر توماس فریدمن