تحریف حقایق وجعل تاریخ

 وبسایت «سرنوشت» را نوشتۀ ای بنام (افغانستان بی بابای ملت شد) به قلم شخصی بنام «خلیل الرحمن حامد)  پوشش سیاسی داده است. این نوشته در سایت «آریانا نت فارسی» به نظر سنجی گذاشته شده که نود در صد رای دهنده گان خلاف اندیشه این سیاست  سرنوشت  رای داده اند.

روح مطلب در اینجاست که سایت سرنوشت چرا به نشر کردن چنین یاوه سرایی ها بدون در نظر گرفتن حقایق دست میزنند. سوالی که طرح میشود اینست که مسوولین این وب سایت در مورد تاریخ افغانستان، جامعۀ افغانستان، اقتصاد افغانستان و بلاخره سیاست معلومات دارند یا هرچه بدست شان آمد به شرطیکه منافع تنظیمی و قومی ایشانرا به تعریف بنشینند نشر میکنند و بعد اش به آخر وهرچه بادا باد. این صفحات انترنت یک شبنامه نیست که به درب خانه هر کس بیندازند و اخطاریه صادر کنند. همچنان این صفحات انترنت  روزنامه، هفته نامه و یا گاهنامۀ ای نیست که به سلیقه سیاسی هرکس به نشر رسیده و در یک شهر ویا یک مملکت توزیع شود. این صفحات در اقصی جهان بروز میکند و تمام مردم دنیا بدان دسترسی دارند. اگر بنا باشد که حقایق تحریف و تاریج جعل شود حیثیت نویسنده و ناشر به باد رفته و روی سیاهی به آنان میماند.

آقای نویسنده با پر رویی میگوید:«...  مرد میکه درزمان زمامداری وی کلان شده بودند وبه سن بلوغ رسیده بودند همیشه از این دوره بنام بهترین دوران زندگی شان یاد می کنند. اما قشرهای تحصیل کرده درهمان دوره ودوره جهاد وفعلا بدین باورهستند که دوره ظاهرشاه یکی ازسیاه ترین دوره های تاریخ افغانستان بوده است که درآن مردم کاملا درتاریکی وجهل نگه داشته شدند وهیچ کاری چشم گیری برای رفاه افغانستا ن انجام داده نشد. برعلاوه همین قشر تحصیل کرده تمام نابسامانی هایکه بعد اززمامداری ظاهر شاه بوجود آمد منشأ ومبدأ آنرا بوی منسوب میدارند ومی گویند که دراثر بی خبری وبی اطلاعی وی ازاوضاع مشکلات دامنگیرافغانستان شد. ..

چرا و چرا مردمیکه در دوران ظاهر شاه بزرگ شده اند این دوره را بهترین دوران زنده گی خود یاد نکنند. کی باقی ماند تحصیل کرده های دوران ظاهر شاه، دوران جهاد و امروز! شاید تحصیلکرده گان دورۀ ظاهر شاه تنها آقای ربانی، سیاف، خلیلی، مزاری و گلبدین باشد. وتحصیل کردگان دوران جهاد همان های باشد که در مدارس پنجابی ها و یا ایران تعلیم یافته باشند. مگر در دوران ظاهر شاه زمینۀ تحصیل رایگان میسر نبود؟ مگر در دوران او امنیت سرتاسری نبود؟ مگر در دوران او آزادی برای گفتار نوشتار و خلاصه انتقاد نبود؟ مگر در زمان او تفنگسالاران برای غصب املاک دارایی های عامه، ناموس مردم آزادی کامل داشتند؟ مگر ظاهر شاه گاهی تخت سلطنت را با خود به چهار گوشۀ افغانستان انتقال داد؟ مگر پشتون در ضدیت با تاجیک و تاجیک به خون پشتون تشنه بود؟ و هزاران سوالی دیگری طرح میشود که شما جواب آنرا با جعل نمودن تاریخ جواب داده میتوانید وبس. من هم از آنانی هستم که بر خلاف، تحصیلکرده های دوران جهاد و بر خلاف سیاست سالاران ما چون تره کی، کارمل، امین ، نجیب، ربانی، سیاف، مزاری، دوستم و دیگران از خانوادۀ شاهی و سردار نبودم. پدر من هم یک دهقان و یک زحمتکش بود. بر خلاف آرزوی پدرم به جبر وزور در سال 1337 هجری شمسی به مکتب رفتم من در دورترین مناطق افغانستان تولد نیافته بودم . من در یکی از مربوطات یک شهر بزرگ افغانستان تولد یافته بودم. با آن هم پدرم زیر تأثیر تبلیغات زهر آگین ملا های دیوبندی روا نداشت مکتب بروم. در مکتب ابتدای تا دوره ثانوی کتاب قلم  و حتی در صنوف ابتدای هفتۀ  هفت کیلو آرد یک کیلو شکر و یک کیلو روغن برای همه شاگردان رایگان توزیع میشد. این را به خاطری یاد آوری میکنم که نسل نو ما به تاریخ حقیقی دوران ظاهر شاه واقف شوند. من دانشگاه رفتم در اثر لیاقت و پشتکارم در وظیفه از اسکالرشیپ های تربیوی در یک ازممالک غربی به تحصیلات عالی ادامه دادم.

حالا از نسلی که بعد از دوره ظاهر خان  با چنین مسایلی برخورده اند برایم بنویسید. بد بختانه جوانان ما چه در سایه کمونست و چه در سایه ملا های غیر از تعصب مذهبی، تفرقۀ قومی، سنگدلی، کشتار و تخریب چیزی نیاموختند.   آنانیکه حالا به نام جهاد ومجاهد افتخار میفروشند تصادفی نیست. علل گوناگونی وادار شان میسازد که دروغ بگویند تحریف کنند و تقلا تا اگر شانسی برای آمرزش و یا عفو بدست آورند. یکی از خصوصیت های مسلمان نما های ما اینست که اگر بگویی تو با پدرت آرام تر صحبت کن، علل الحساب آیتی از قرآن پاک را برای تبرعۀ خویش میخوانند و به نفع کرده ای خود تفسیر میکنند. نویسنده « افغانستان بی بابای ملت شد» ناشیانه دست به تبلیغات زده و من همه چرندیات آنرا جزوه وار رد میکنم. او مینویسد:

«...تعلیم وتربیه دریک کشور زیربنای تمام اموررا تشکیل میدهد که درزمان ظاهرشاه به آن توجه چندانی صورت نگرفته بود. درمناطق دوردست وولایات دورونزدیک  برای تربیه وتعلیم اولاد مردم مکاتب وجود نداشت ومردمی که می خواستند اولادهای خودرا به مکتب ببرند مجبوربودند فرسنگ ها راه را بپیمایند واولاد خودرا به مکتب برسانند که این امر باعث می شد تا آنها هم از فرستادن فرزندان خود به مکتب خودداری کنند...»

از این آقا باید پرسید که دانشگاه کابل شامل دانشکده های  طب، انجینری، حقوق، شرعیات، ادبیات، شرعیات، تعلیم تربیه، فارمسی ، علوم طبیعی، زمین شناسی و دانشگاه پولی تخنیک کابل، لیسه های حببیه، استقلال، امانی، رابعۀ بلخی , عایشۀ دورانی و ده های لیسه مسلکی، لیلیه های شبانه در کابل ده ها لیسه در ولایت پروان، مزار شریف، هرات، ننگرهار، قندهار و همه ولایات افغانستان در زمان ظاهر ساخته نشده است؟. شما حتی یک لیسه و ابتداییه را نام ببرید که در زمان برهان الدین ربانی رهبر جنگهای تنظیمی ساخته شده باشد. طوریکه گفته آمدم علت فراگیر نشدن تعلیم وتربیه صرف تبلیغات زهر آگین همین ملا های دیوبندی بود و بس. باز مینویسد:

«...دیگر ازنشانه های تمدن دریک کشور سرک ها وشاه راه ها میباشد که به این امرهم درزمان زمامداری وی اگربگویم که هیچ توجه به آن نشده شاید گزاف گویی نباشد. کسانیکه ازولایات دوردست کشورهستند به خوبی آگاه اند که هیچ سرکی برای سهولت مردم درزمان زمامداری ظاهرشاه کشیده وبه بهره برداری سپرده نشده بود...»

اگر این جعل تاریخ نیست  پس چیست.؟ در سال 1343 هجری شمسی شاهراه های مزار به کابل تونل سالنگ، شاهراه هرات به قندهار و قندهار به کابل، شاهراه هرات به اسلام قلعه مرز ایران، و کابل به تورخم شروع و در مدت دوسال به پایه اکمال رسید. فکر نمیکنم در آن وقت آقای سیاف، یا گلبدین و یاهم ربانی بر مسند قدرت بوده باشند. و اگر مراد نویسنده این باشد که باید به هر ولسوالی و هر قریه شاهراه ساخته میشد خیلی خنده آور است زیرا اولا شاهراه برای پیوند دادن یک مملکت به بنادر تجارتی و سیاحتی مطرح بحث است و در غیر آن از اقصی نقاط افغانستان راه های خامه بسوی شهر ها از هزاران سال به اینطرف موجود است. و این کاملا یک گزافه گویی و جعل تاریخ است. شما اول باید معنی شاهراه را درک کنید و بعد از آن راجع به تمدید و یاعدم تمدید شاهراه نظر بدهید. باز میگوید:

«... دریا های خروشانیکه که بالای دشت های لم یزرع کشور روان بود وهست هیچنوع اقدامی  برای آبیاری ازآن دریا ها به زمین ها ودشت ها صورت نگرفت وتاهنوز کشورهای همسایه این آب ها را ملک خود می دانند و ازآنها به خوبی استفاده می کنند واگر حکومت فعلی اقدامی برای استفاده ازاین آب ها را  نماید، مشکلی را برایش ایجاد می کنند تا درگیر این مشکل شود وازآب فراموش کند. مردم ما تا هنوز درافغانستان به زمین های للم تکیه می کنند که اگرفضل ورحمت خداوند نباشد وبرف وباران ازآسمان نیاید، مردم به ترک مسکن خود مجبورمی گردند که مثال های آنرا تا چهارسال قبل که برف وباران ازآمدن به زمین رخت کنده بود، دیدیم...»

باز هم یکبار دیگر چرند گویی. اگر نویسنده حتی از بند های آبگردان وطن اش خبر میداشت گاهی به این مسلۀ دامن نمی زد. در افغانستان به شرح ذیل بندهای آبگردان برای آبیاری و تولید انرژی برق وجود دارد که نمیشود آنها را به دوران مجاهدین نسبت داد. بند برق سربی، بند برق و آبیاری نغلو، بند آبیاری و تولید برق تنگی ننگرهار روی دریای کابل. بند برق و آبیاری کجکی، بند آبگردان داله بالای دریایی ارغنداب قندهار، بند آب گردان بغرا بالای دریای هیرمند و پروژه تولیدی وادی هیرمند. بند سراج و پروژۀ آبیاری بالای دریای کوکچه  قابل یاد آوری است که اگر جهاد گران ما دست به تخریب و ویرانی وطن ما نمیزدند بزرگترین بند آب گردان و تولید آب و برق در شرق میانه بنام سلما  و کاوه گان بالای هریرود در ولایت هرات تکمیل و سی سال قبل به بهره برداری سپرده میشد. در ثانی هیچ قدرتی قابلیت مهار نمودن کامل یک دریایی خروشان را ندارد و ضرورتی هم نیست که دریایی خروشان را کاملن مهار کرد.

جالب است این نویسنده محترم یعنی آقای حامد مینویسند معادن ما دست نخورده ماند، افغانستان از نظر رشد اقتصادی به جای نرسید. در سال های دهه شصت ایران با داشتن منابع بزرگ نفتی  و پاکستان باداشتن راه های بحری از نظر اقتصادی رشد چشمگیری در مقایسه به وطن ما نداشتند. فابریکات کود برق و تولید گاز، نساجی پشمینه بافی، سارامیک، ماشین سازی جنگلک، تولید پایپوش آهو تولید سمنت، خانه سازی و حجاری ونجاری در زمان ظاهر شاه  بوجود آمد باز هم اگر فابریکه تولید سمنت هرات در اشاره پنجابی های پاکستان به دست منافقین ویران نمشد افغانستان از نظر تولید سمنت خود کفا بود. این فابریکات  میتوانست پنجاه فیصد احتیاجات مردم را برآورده سازد. دهه شصت رکود اقتصاد جهانی بود. دنیا بعد از دو جنگ جهانی در باسازی اقتصاد خویش مشغول بودند. افغانستان که تابع اقتصاد و بازار های جهانی بود نمی توانست یک شبه راه صد ساله را طی کند. برای رشد و انکشاف سریع یک مملکت به سرمایه های هنگفت، منابع و کدر های علمی و متخصصین ضرورت دارد. در حالیکه به گفته خود این آقا در آن وقت دست ما خالی بود.

اگر از جناب « خلیل الرحمن حامد » بپرسم شما را از فردا رییس جمهور میسازیم پیشنهاد اول شما برای انکشاف افغانستان چیست؟ شاید بگویند هرکس برای کاری آفریده شده و من نمی توانم بدرستی وظیفه یک رییس جمهور ویا پادشاه را انجام دهم. من هم چنین خواهم گفت. هر کس برای کاری آفریده شده. آری ملت بیاد دارد که دوره های سیاه، دوره های سرخ و دوره های سپید چه روزی به روز شان آورد. چنانکه آقای حامد به قران شریف استناد نموده و آیات مبارک آنرا به نفع منافقین و قاتلین مردم ترجمه میکند. این آیت شریفه را از یا برده است...اطیعوالله واطیعو رسول و اولی الامرمنکم.  اطاعت کنید از خداوند «ج» اطاعت کنید از رسول و فرستاده او و اطاعت کنید از صاحب امرو یا پادشاه و یا امیر خود. پس اگر ظاهر شاه چهل سال پادشاه بود و در سایه رهبری او آرامی کامل برقرار وعدالت اجراء میشد چرا قانون اطاعت از او را مجاز نمیشمرد؟

من نمیخواهم از او به حیث یک قهرمان ملی تجلیل کنم ولی حق خود میدانم که در ابراز حقایق دست باز داشته باشم و به کسانیکه ناشیانه خاک به چشم مردم پاشیده و حقایق را تحریف میکنند جواب دندان شکن بدهم. البته آقای  حامد این راه را تنها نرفته بلکه  در سایت ( آریانا نت فارسی ) کسی دیگر زیر نام مستعار م. سلطانپور ظاهر شاه را حقیر خطاب نموده و تا توانسته چرند گفته: ... به عقیدۀ این آقا در تاریخ افغانستان به دو نفر لقب بابای ملت داده شده بود. یکی احمد شاه بابای درانی و یکی هم بابه مزاری. البته احمد شاه درانی به خاطریکه امپراطوری غزنویان را زنده ساخت و چور وچپاول دست زد مورد تایید م. سلطانپور نبود . اما بابه مزاری فاتح قلعۀ واحد، دشت برچی و کارته سخی کابل  را تایید میکند. آری اینست قضاوت اسلامی انسانی و علمی. اگر  ظاهر شاه سال ها سر بر آستان آخند های ایرانی میگذاشت و اگر بی مهابا به کشتار هموطنان اش مبادرت میورزید میگفتیم بلی حق به جانب خلیل الرحمن ها و سلطانپور هاست. ولی  اگر آخند های ایرانی به مزاری لقب بابای ملت را داده باشند این لقب را به او باید تبریک گفت.

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

نعمت الله ترکانی

 

برای خواندن مقاله اصلی اینجا را کلیک کنید!