سید موسی عثمان هستی                                                         اول می ۲۰۱۳

                                   

قسمت سیزدهم - فصل چهاردهم- ( بخش یکم)

ترا خرس ساخت روس درافغانستان

و گرنه خرگوش بودی درجنگلستان

سرود مزدوری،سرودی ازتاجکستان

مقام تو،به آخرشد درآموی خروشان

شاعربی وزن وبی ترازو

دوستی به من تیلفون زد، در تیلفون می خنید وازخنده خود را گرفته نمی توانست، آخر گفتم : او آدم چرا خنده می کنی؟

 گفت: « با چند سوال روبرو شده ام ».

 گفتم: خانه پُر پلو خنده نکن، بگو سوالهای خود را.

گفت: « سوال اول من این است که مرا می شناسی که در افغانستان چه کاره بودم؟»

 گفتم: بلی می شناسم، ازقریۀ بایان- پروان، از یک خانوادۀ شریف بایان، از خوانین با نام و نشان، با حزب پرچم همکاری داشتید.

گفت:« نوشتۀ نقد کتاب رها درباد به شما بسیار درد سر خلق کرده باشد، شنیدم: « پرچمی ها عوضی که با همسنگر سابقه و شناخته شدۀ خود خانم ثریا بها بخاطریکه گوشۀ از تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق را با اسناد ، شواهد ، دلایل و قرائن، که هر سطر آن ثبوت جرم می کند، با او جنجال می داشتند، بجای اینکه از پاچۀ قلم خانم ثریا بها می گرفتند، پاپی گگ های پرچم دندان بر پاچۀ قلم شما محکم کرده اند.»

گفتم همان طوریکه ازحزب دموکراتیک خلق گلایه کردن سود ندارد و انسان  را کوچک می سازد، از دار و دستۀ پرچم هم گلایه کردن حماقتی بیش نیست. حزب دموکراتیک خلق آئینۀ مکدر در تاریخ وطن ما ، مانند طالب و مجاهد بوده است.

« سگ  به دریای هفتگانه بشوی       چون که ترشد، پلید تر باشد »

سایت های انترنتی وفیس بوک های حزب دموکراتیک خلق ، اخوان، مکتبی یعنی مجاهد و طالب، نقش آب غسل بر پلید ها را دارد که خود درآن سرازیر می شوند و آن سایت ها و فیس بوک ها  تا حال نتوانسته اند سبب پاک شدن تن سیاسی شان گردند، بلکه با داشتن چنین سایت های بدنام وفیس بوک های بدنام، پلید و پلید تر شدند. من این درد سرها را درتمام طول عمرخود که با قلم سروکار داشتم، قبول کرده ام و درگیربوده ام. من گاو مردن ها را دیده ام ، گوساله مردن ها نسوار قلم من هم نیست. تشویش نکنید، تعریف کنید که چه شنیدید وچه خواندید؟

 گفت: « به همان سویۀ لچکانه و بازاری که درسایت رهبران پرچم، خانواده های شریف را دو و دشنام می دادند، ترا زیاد تر از دیگران کرده رکیک تر دشنام  داده اند. »

گفتم : چیزتازه نیست، از روزی که ببرک کارمل و دار ودستۀ حزب دموکراتیک خلق پا به سیاست گذاشته اند، نه تنها من را، بلکه تمام ملت افغانستان را توهین و تحقیر کردند. اوباشی، جاسوسی و وطن فروشی درقاموس این بی وجدانان تاریخ زده است.

بگوچه نوع دشنام دادند.؟

گفت:« مثل یک قمارباز بی بند وبار، مانند شاگردان وصال پنجشیری وشاگردان نقشبند شاروال پروان که ازحرفهای نقشبند شاروال و بی ریش هایش حکایت بیشتردارند.»

گفتم: شوخی می کنی.؟

 گفت :«شوخی نمی کنم، جنرال دوغ آبادی را می شناسی.؟»

 گفتم : شاید بشناسم، پیرشده ام، در پیری حافظه ضعیف می شود. حالا من هر چیز را از روی یادداشت های خود و از روی یادداشت های دیگران می نویسم. گفت:« جنرال صاحب زنگ زده بود،او گفت درسایت رهبران پرچم که گردانندۀ سایت که برخود نام مستعار خبرنگار انتخاب کرده و سایت بدنام درپیش ملت افغانستان، مشهوربه نام سایت رهبران پرچم است ، شما را دشنام های رکیک مانند دشنام هائیکه غوربندی از زبان ببرک کارمل نقل قول می کرده، درسایت خود ناجوانمردانه به شما دشنام داده اند. »

دیدم دشنام هائیکه به من داده شده، او از حیا نمی گوید که چه نوع دشنام درسایت رهبران پرچم نثار شخصیت من و خانوادۀ من گردیده است.

گفتم :غوربندی چه نوع دشنام ها را از زبان ببرک فیلسوف سفسطه سرای حزب شما نثارغوربندی کرده بود.؟

گفت: دشنام نثارغوربندی نکرده ، نثارتمام ملت افغانستان کرده .»

طنزگونه گفتم: غوربندی، من و شما همه جزء ملت افغانستان می باشیم، پس ملت افغانستان را که ببرک دشنام داده، غوربندی هم جزء ملت افغانستان می باشد. چطور وجدان غوربندی قبول کرده که او را در پیش رویش ببرک دشنام داده؟ مگر رگ شمالی وغوربندی او دیگر از پرید و از پرش مانده بود؟

اوبه خنده گفت :« ببرک کارمل دانسته بود. بعد از اینکه سوار برتانکهای روسی داخل افغانستان شد و باداران اش بر زن و مرد افغانستان حمله کردند، او خود و حزب دموکراتیک خلق را از جملۀ مزدوران روس حساب می کرد. غوربندی هم این را درک کرده بود که حزب دموکراتیک خلق دیگر جزء ملت افغانستان نیست، چرا به دشنام های ببرک که به ملت افغانستان می داد برآشفته می شد.

گفتم: شاید ببرک در وقتیکه از طرف روس رانده شده بود درحالت دیوانگی و به اثرشدت تب فراری شدن، هذیان گویی کرده باشد، دیوانگان از نگاه قانون معاف هستند و سگان دیوانه را به جز از شاروالی کس دیگر حق کشتن شان را ندارد، که خود روس باشد.

او خنده کرده گفت: مقصد شما از شاروالی، دولت روس است ؟

 گفتم بلی!

 سکوت کرد، که سکوت هم موجب رضا است .

دیدم که حرف به طنزگویی کشید، گفتم: تعریف کنید که ببرک ملت افغانستان را چه نوع دشنام میداد و بخاطرچه ، پاس نمک ملت افغانستان ندانسته؟ باوجودیکه نه تنها ملت افغانستان، بلکه تمام جهان می دانست که خوداش و حزب اش نه تنها به ملت افغانستان،  بلکه به انسان وانسانیت خائن بوده و خوداش با همسنگران اش دست نشانده بودند.همان ضرب المثل کابلیان قدیم است « بگیرکه نه گیرند ترا»،حالاچند خروار ناز ببرک سرملت افغانستان گشته است؟

گفت: غوربندی روزی به سویدن آمده بود و در خانۀ یک پرچمی که گردانندۀ یک سایت است مهمان شده بود. به خاطر شهرت سایت خود نوشتۀ این و آن را از سایت ها می گیرد و بخاطر حفظ آبروی سایت خود و فریب دادن ملت افغانستان به نشر می رساند تا خر از خرپس نماند (از سایت ها ی دیگرپرچمی ها پس نمانده باشد)، من هم بخاطر وطنداری به دیدن غوربندی درآن خانه رفته بودم .

غوربندی درلابلای سرگذشت پر از نشیب و فراز زندگی وهم در برابر سوالات اعضای خانه نشین پرچم جواب می گفت و آه می کشید که بد نامان تاریخ زده ما را به زباله دان تاریخ چون مشت پری سپردند.

قدوس غوربندی گفت:« همان طوریکه میر اکبرخیبر داغ های لاله گونۀ توهین و تحقیر و وطن فروشی را از دست ببرک و ببرکیان به گورستان برد، ما هم از طرف ملت با نام وطن فروش شناخته شدیم، هزاران داغ توهین وتحقیر ازطرف ملت با خود به گورستان می بریم، ما زخیره های زباله دان تاریخ نه تنها از سر زمین خود، بلکه از جهان هستیم.»

 و شاعر طنزگونه از زبان غوربندی بیت زیر را می نویسد:

تومی خندی وما  می گرییم ای وطندار

نه یک بار و دو بار و هزار و هزار بار

به نام مقام و روبل، سگ روس  گشتیم

از این روز بهتر آنروز می بودیم  سردار

شاعربی وزن وبی ترازو

غوربندی گفت : « روزی ببرک از زندگی همکاران خود و ملت افغانستان شاکی بود  وگلایه می کرد، من در زندان بودم از زندان برآمدم، یکی از اعضای بیروی سیاسی دولت دست نشاندۀ روسی مرا و دیگران را در خانه خود دعوت کرد، بعد از گلایۀ زیاد بین ما و دوستان ما که در دولت ببرک کارمی کردند و آمدن ببرک را سوار بر تانکهای روسی بر خود و حزب خود ننگ تاریخی می دانستیم.

غوربندی درلابلای اعترافات خود روشنی انداخت که ببرک بخاطرکرسی نشینی خود، حزب دموکراتیک خلق و خود را ننگ تاریخ ساخت. کارکردهای او با همرزمان منحوس اش و کار کردهای خاینانه او و جنایت پیشه گان حزب دموکراتیک خلق ثبت تاریخ شد،ما و حزب ما با ببرک و ببرکیان به زباله دان تاریخ سپرده شدیم. اینکه ما شرم نداریم و هنوز می گوئیم ملت افغانستان چند خروار دیگر ازما قرض دار است، این یک پُررویی و بی شرمی بیش نیست.

 آب که از سر پرید، چه یک نیزه، چه صد نیزه. آری بی شرمی حزب دموکراتیک خلق مانند این ضرب المثل است:

هر آنکه شرم ندارد، پوست پشک بر روی دارد

نه موی اصلی بر سر، ساختگی  موی دارد

بشرم ای وطن فروش بی مایه وغدارعصرما

کثافت همان کثافت است که از دور بدبوی دارد

شاعربی وزن وبی ترازو

غوربندی گفت : یکی از دوستان آن مجلس که از جمله بیروی سیاسی بود و روزی در ارگ ببرک به اوگفته بود: من از دوستی و شناخت و همسنگری باتو خجالت می کشم. اوهم با لهجۀ مادری برایش گفته بود: آقای کارمل وقتی که تو سوار برتانکهای روسی آمدی، من و زنم در زندن روسی پلچرخی زیر شکنجه بودیم، با آمدن تو سوار برتانکها ی روسی، به ما و حزب ما آبرو نماندی. درحالیکه ملت افغانستان ما را جزء ملت افغانستان نمی داند، ما و حزب ما را با دوران شاه شجاع مقایسه می کند. کار شرم آوری که کردی بر تانک سوار آمدی، به کدام روی از ملت افغانستان بازهم بی شرمانه پاداش می خواهی؟ (کشتمند)

 ببرک درحالیکه نشه بود و دهن اش زیادتر از هفت خروار خرس مرده روسی بوی بدترمی داد و سراش از نوشیدن زیاد مشروب مانند برگ در باد و طوفان بی غیرتی بی اختیار شور می خورد، دست و پایش می لرزید و لکنت زبان در گفتاراش محسوس بود و احساساتی می شد، با الفاظ قهر و عصبانیت و بی شرمی نمک ملت غیور افغانستان را زیر پا می کرد گفت: « کدام ملت با وقار و با حیثت تاریخ؟ ملتی که سواد ندارد، فرمان قبیلوی دوران سنگ در بین شان هنوزهم حکم فرما است ، دور دسترخان این ملت بی ناموس را چطور(...) کنم » (ببرک)

شخصی که حکایت می کرد گفت : « من درطول تاریخ نه خوانده ام، نه دیده ام، و نه شنیده ام که انسانی به سویۀ ببرک کارمل، فرومایه و بی حیا باشد.»

سایت رهبران پرچم که خود را از سر سپردگان ببرک و اناهیتا می دانند، آن دشنام هائیکه ازببرک کارمل آموخته بودند، بخاطرشاد شدن روح شیاد بزرگ، ببرک در قسمت تو و خانوادۀ تو استعمال کردند.

رهبر آنکس بُود خر، بی دم و بی یال

تو نگو بر سر ابروی تو است  یک خال

این جانوران بودند وهستند شاگرد ببرک

بدرگ صفتان کم نباشند از خران دجال

شاعربی وزن وبی ترازو

« گرچه من در کتاب رها درباد، نوشته هائی در قسمت لواطه کاری ها و تجاوز بر دو مزدور خانواده های پرچمی خواندم، نباید این سوال را مطرح می کردم . وقتیکه یک شخص ناجوانمردانه بر اطفال بی دفاع و فقیر وطن خود و به دو دختر نوجوان مزدور خود تجاوزکند و رهبر حزب به گفتۀ نویسندۀ کتاب رها در باد، از یک دختر سازمان جوانان که تازه عضو کمیتۀ زن ها شده، از او بی شرمانه توقع جنسی در سالهای پیری میکند. ( از ثریا بها توقع جنسی توسط ببرک در دفتر کار ببرک به اساس نوشته و اعتراف ثریا بها در کتاب رها درباد و تجاوز به پسران کوچک و دو دختر مزدور توسط  داکترنجیب الله.

                ( بنازم این دو رهبر را     زدند بر جنایت هر در را)

جای شک نیست که سازمان جوان ها و سازمان زن ها به فاحشه خانه و لواطه خانه تبدیل شده بودند که آفتاب با دوانگشت پنهان نمی شود، ولی باریکی سوال من در این جا است که سازمان جوانان متشکل از پسران و دختران بود، وقتیکه دختر و پسر یکجا در یک سازمان باشد، لواطه را به پسران نسبت داده می توانیم، وقتیکه دختر و پسر یکجا باشد ، چطور گفته می توانیم سازمان لواطه؟»

وطندارعزیز وقتیکه این سوال را شما مطرح کردید، با وجویکه من زیاد در قسمت کثافت کاری حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم، نه چیزکی، بلکه چیزک ها شنیده بودم، چون درکثافت کاری این ها هیچ شک وجود ندارد ، من هیچ وقتی با این جزامیان غیراخلاقی ارتباط سازمانی نداشته ام و خانم ثریا بها که متخصص درجنایت شناسی حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم است، پردۀ غبار از روی آئینۀ کثافت کاری های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم کثافت کار و بی شرم، با اسناد ، دلایل، شواهد و قرائن با قلم توانای خود برداشته، که جای انکارباقی نمانده است.

باوجودیکه خانم ثریا بها مدت ها است که با من تماس تیلفونی ندارد که ازقطع این روابط ناراحت هم می باشم، چون خانم گرم وسرد زندگی را زیاد چشیده و تجربه کرده، تجربه های او قابل آموزش است. می توان درتماس بودن با این خانم کسب فیض کرد. اگر با من تماس دارد یا ندارد، من عاشق نوشته های خانم ثریابها هستم و دوست دارم نوشته های خانم ثریابها را چندین باربخوانم، روزانه چند بار به سایت حماسۀ زن سرمی زنم، نه بخاطریکه او سرنقد من شاید چیزی بنویسد، بلکه من بخاطری سرمی زنم که شاید خانم در برابر نامردی های پرچمیان و پیروان شورای نظار چیزی نوشته باشد.

من درسایت حماسه زن بخاطری سرمی زنم ،که اگر سر پرچم و یا شورای نظارنوشته باشد یا نباشد، شاید سرقبیله وقبیله سالاری چیزی نوشته باشد.گرچه من به طرز دید خانم ثریا بها درقسمت پشتونها موافق نیستم، ولی خوش دارم از واژه هائیکه در برابرهرنوع فاشیست بکارمی برد، اگر بتوانم از آن واژه ها درنوشته های خود برضد فاشیستان هر زبان، پشتون، تاجک ، ازبک ، هزاره و دیگراقوام افغانستان استفاده کنم.

 گرچه او بخاطر قرض گرفتن واژه های جدید از فرهنگستان ایران، فاشیستان دیگر زبان ها را تحقیر و توهین می کنند، با او موافق نیستم و گرفتن واژه ها از یک ملت دیگر به خاطر آزادی انسان  بد نمی برم و مانند آقای معروفی و آقای ولی نوری با چماق اعتراض بر سر و صورت واژه گیرنده نمی زنم ومانع آزادی های انسان مانند دولت کرزی نمی گردم وشرم از پیروی دولت کرزی دارم، دولت کرزی و وزرای آن هم مانند آقای ولی نوری یخن نویسندگان وملت آزدۀ افغانستان را گرفته اند که پوهنتون را دانشگاه نگوئید. من که به این عقیده هستم زبان نزد من حیثیت افهام و تفهیم را دارد، کس حق ندارد که بگوید تو چرا فلان واژه را به عاریت از فلان زبان گرفتی. وقتیکه ما از زبان عربی، ترکی، پهلوی، سغدی، واژه های فراوان در زبان خود داریم، چه نقص دارد که از واژه های زبان پشتو،زبان تاجکی، ایرانی و یا ترکی و ازبکی استفاده کنیم. صد لغت فارسی ما در زبان مکسیکویی وجود دارد،آنها که مثل ما آب می گویند می توانند که اززبان همسایه بزرگ شان امریکا واژه (واتر) را به جای آب مانند ایرانی ها که عوض تشکر از مرسی فرانسوی استفاده می کنند.

مکسیکویی ها هیچ وقت واژۀ آب را از زبان خود نکشیدند و یا مثلیکه جنگل بین ما و انگلیسی و دیگرزبان ها مشترک است. چه ضرری به زبان ما رسانیده که گفتن پوهنتون یا دانشگاه در زبان ما توسط مغرضین دو زبان، سرو صدا را بلند کرده، حتی سبب قتل وکشتارگردیده. امور مملکت خویش خسروان دانند.

از مطلب دور نشویم، وقتیکه شما سوال کردید درقسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه گران، من به یک دوست مشترک من و خانم ثریا بها تیلفون کردم ،گفتم شما می دانید که من چندین ماه است که با خانم بها از کم سعادتی تماس ندارم، در نوشتۀ قسمت دوازدهم و فصل سیزدهم من به اساس نوشتۀ کتاب رها در باد از لواطه کاری نجیب الله و زناکاری نجیب الله چیزکی مختصری به اتکای نوشتۀ کتاب رها درباد نوشتم.

 درقسمت سازمان جوانان یا سازمان لواطه ازمن سوال کرده اند، خواننده حق دارد که سوالی برایش پیدا شود از نویسندۀ کتاب و یا منتقد کتاب بخواهد که درقسمت سطرهای گنگ کتاب روشنی اندازند. لطف کنید باخانم ثریا بها تماس بگیرید تا دراین قسمت معلومات بدهد تا معلومات خانم بها در دسترس من قرارگیرد و من با اسناد، شواهد،دلایل و قرائن، معلومات به این آقای پرچمی که وطندارما است وخود را در چهار راه بیخبری تخته به پشت انداخته ،اظهار بی خبری می کند، معلومات بدهم.

دوست مشترک ما بدون ازاینکه ازمن نام ببرد، در قسمت سوال شما راجع به سازمان جوانان یا سازمان لواطه ازخانم ثریا بها معلومات خواسته،خانم ثریا بها که یک خانم فیمنیست شناخته شده وطن ما است با شنیدن چنین سوال خنده کرده گفته که شما مگردرافغانستان زندگی نکردید؟ با فرهنگ و کلچر وطن تان آشنایی ندارید؟

اوگفته: «چراندارم؟»

 من چون دردرون حزب شما نبودم از درون حزب چیزی نمی دانم. خانم ثریا بها با اسناد، شواهد، دلایل و قرائن بخاطر ثبوت نوشتۀ کتاب رها در باد معلومات مفصل ارئه کرده که دمش گرم.

خانم ثریاگفته :« شما می دانید که ما در یک جامعۀ گنگ و کراسلامی با عادت های قبیلوی بدنیا آمده ایم. درجامعه افغانی دوست پسرو دختر، یعنی لنده بازی، نه تنها شرم است، بلکه گناه بزرگ است و کس نمی تواند درخانه و پیش روی فامیل، دوستان وهمسایه ها روابط خود را پسرو دخترنشان بدهند.

از ترس رسوایی وصلت هم درجای بسیارمخفی دورازچشم وگوش دیگران پنهانی صورت می گیرید و دین اسلام و فرهنگ افغانی اجازه نمی دهد که دو دل داده حرکات عشقی از خود در پیشروی دیگرها نشان بدهند و یا اظهارکنند.

باوجودیکه غرب مستثنی از این امراست و من چیزک های کم و بی پرده بخاطریکه درغرب زندگی می کنم و چیزکی از اخلاق غرب گرفته باشم، درحالیکه حرفهای من مانند حرفهای غربیان لچ و برهنه نیست و دارای سنتراج ترس و لفافه گویی است، نه تنها مردمان عقب مانده، حتی روشنفکران جامعه ما به بهانۀ نقد کتاب رها درباد، سرمن انتقاد کردند که چرا من از بی پردگی در نوشته های کتاب رها در باد کارگرفته ام وحرفهای روابط خود را با سطرهای طلایی  لج ، برهنه و بی پرده پرداز داده ام.

وقتیکه روشن فکران مادرغرب عقب مانده هستند، از قاضی موسی که از ملا دانی با تخصص قدوری، کنز و پنج کتاب فارغ شده، قاموس عصرسنگ دربغل دارد و از آن قاموس هم هنوز به بهانۀ قرآن و تفسیر بر ضد زن استفاده می کند و تن به مساوات حقوق زن ومرد نمی دهد. زیبایی ها و واقعیت نویسی های کتاب رها درباد را مدنظر ناگرفته به نقد مغرضانه می کشد. از یک ملای ملا دان عصرحجر گلایه نیست .

سوال دراین جا است که روشنفکران تحصیل یافته ما هنوزهم دنبال آقای ملا سیرت و سیرت ها مجددی و مجددی ها مانند خانم سمین خطاب و خطاب ها می روند و مرا بنام این وآن بخاطر خوشی کامیارها، پرچم و پرچمی که سخت دردناک و آزار دهنده درعصرآزادی انترنت و تکنالوژی که دموکراسی برشانه حمل می کند، آنها ناجوانمردانه و نا جوان زنانه مرا با شلاق اتهام و تهمت می بندند.

برنامه سازان تلویزون ها، مانند ببرک و ببرکیان مزدور پیروی از دستگاه های جاسوسی می کنند تا به خاطر برنامه وبرنامه سازی خود از جیب یک قاچاقبر جاسوس روسی بنام کمال انوری سؤ استفاده کنند تا کج دهنی های کاچی مانند شان مورد تائید چند بی سواد نادان پرچمی و پرچمی زاده در فیس بوک ها قرار گیرد و افتخارکنند که ما روزی با اختطاف گران فلسطینی پنجه نرم کردیم و جراید لبنان آن وقت درجراید و رادیوی های خود گفتند که یک رقاصه ... افغانی هم دراین طیاره اختطاف شده حضوردارد.  

 درغرب مانند سفیرافغانی پرچمی در آلمان که درمقابل ما لبان معشوقه خود را با مزه و لذت خاص در خانه خود می چوشید، البته عیب از نگاه فرهنگ وکلچرما بود، چون سفیر پرچمی بود و مخالف اخلاق بورژوازی بود و همه پرچمی ها در خانۀ سفیر افغانستان در آلمان بخاطر استقبال ما جمع شده بودند، فرق نمی کرد. ما بین خود بودیم، سفیرافغانی ما این لب چوشی را از غرب نیآموخته بود، رهبران ما که ضد بورژوازی بودند این درس های ضد فرهنگ و کلچرافغانی را در سازمان های پرچم به دستور ببرک به ما یاد داده بودند. در لب چوشی ، مشروب خوردی و فحشا، روس ها از غربی ها کرده پیش قدم بودن وهستند. من زمانیکه در پرچم بودم  بارها با این روش های روسی مشرب روبرو شده ام(خانم بها)

پردۀ بکارت هم در وطن ما نقش مهم خود را بازی می کند. دخترانیکه بکارت خود را تصادفی و یا قصداً از دست می دادند، مورد طعن و سرزنش خانواده شوهر قرارمی گرفتند و بنام سیاه بخت این رنج را سالها با خود در خانه شوهرمی داشتند.

رهبران حزب دموکراتیک خلق که داشتن بکارت و نداشتن بکارت را با روابط جنسی اخلاق خورده بورژوازی می گفتند و می دانستند، پرده بکارت نزدشان چیز پیش پا افتاده بود و در قاموس اخلاق اناهیتا و اناهیتا ها اصلاً کلمۀ بکارت وجود نداشت و سازمان زنان مستثنی از این امر نبودند و هرگاه پرده بکارت یک دختر پرچمی صدمه می دید، خانم اناهیتا و دیکر دوکتوران مانند خانم ترینا، تحصیل یافتۀ روس و داکتر نسایی درشفاخانۀ مستورات کابل دوباره دوخته می شد تا برسرشوهر کلاه رود.

 بهترین جای برای نوجوانان، سازمان جوانان یا سازمان لواطه بود،همان طوریکه با پسران در این سازمان لواطه صورت می گرفت، بعضی از دختران حاضر نمی شدند که بکارت خود را از دست بدهند، مانند پسران از آنها نجیب الله ونجیب الله ها امتیاز وامتیازها وصال و وصال ها پسرقندی وقندی ها وغیره ،قسمی که نجیب ها قرض های خود را جمع می کرد و ازعقب بچه ها استفاده می کرد، ازعقب دختران سازمانی هم به همان شکل رذالت استفاده می کردند و به  فکر خود روی بورژوازی را سیاه می ساختند.

درفکرمن وتو این سوال نگشته بود. دوست ما که کتاب رها درباد را خوانده بود از  خانم ثریا بها پرسیده بود، من طوری که درکتاب خواندم که شما گفته بودید سر ما در حزب سخت گیری بخاطر لباس و حرکات ما بود، این جا سوال پیدا می شود که در بیرون که کنترول بود در درون کنترول نبود؟

ثریا  بعد از یک مکس کوتاه به دوست مشترک ما گفته بود ، سوال شما زیبا است، پیشترگفتیم که فرهنگ و کلچرما را فرهنگ و کلچر بورژوازی پرچمی ها می خواندند ودردرون حزب بخاطر رذالت های خود جوانان را  تشویق می کردند که پیروی از فرهنگ وکلچر خود نکنند.

 دختران خودشان بودند که به خاطر حفظ بکارت شان پا فشاری می کردند، ورنه رهبران حزب مخالفت شدید داشتند. بکارت زنان را رهبران حزب دموکراتیک خلق ملکیت خود زن می دانستند، نه ملکیت شوهر و به ما که توصیه می کردند متوجه کلچر و فرهنگ کر و گنگ افغانی در بیرون باشیم چون این حزب پایگاه اخلاقی واجتماعی خود را بخاطر روابط نزدیک شان به روس ها در بین جامعه افغانی از دست داده بودند.

کوشش می کردند که به گفته خودشان هم فرهنگ خورده بورژوازی را ضربه زده باشند وهم در بین مردم پایگاه داشته باشند، از دو رویی کار می گرفتند و دو رویی های رهبران حزب دموکراتیک خلق درکتاب رها درباد، خصوصاً از بخش پرچم را افشا کرده ام.

 ناگفته نماند ، بخاطر سر خمی افراد حزب، رهبران حزب دموکراتیک خلق ازهرنوع رذالت کارمی گرفتند تا افراد حزب نتوانند جای دیگربروند و آن قدرمزدور و پابند به حزب شوند که غیر رهبران و حزب، دربرابر دیگران شمشیر بُرنده باشند.

      هرکی را دامن زپشت برداشتند      تخم بی شرمی برویش کاشتند

 شما نمی بینید که شرف باخته هائیکه علیه من  بعد از نقد کتاب رها درباد عکس العمل قلدری از خود نشان دادند، آنها دیدند که دامن حزب شان توسط من بلندشده، بخاطر فریب مردم و آبروی از دست رفتۀ خودشان، از حزب  و رهبران خود دفاعکردند. من که نه سیر در حزب خورده ام و نه دهنم بوی می دهد، واقعیت ها را در کتاب رها درباد نوشته ام .

قاضی موسی بخاطر روابط طولانی اش با خانوادۀ زن داکتر نجیب الله، در نقد کتاب رها درباد، هم درمیخ می زند وهم درنعل، اگر وجدان داشته باشد من تمام رذالت ها و جنایت های رهبران و حزب دموکراتیک خلق، جناح پرچم و خلق را بیرون داده ام، چرا این روش من نزد قاضی موسی قابل قدرنیست؟ مانند گژدم مرا هم در لابلای نقد کتاب رها درباد، مثلیکه مقتضی طبعیت اش باشد، نیش کاری قلمی می کند. »

چون من خدمت شما وطندارعزیزعرض کرده بودم، درنقد قسمت سیزدهم و فصل چهاردهم کتاب رها درباد را که زیر قلم نقد قرار می دهم، به سوالهای شما جواب می گویم و اگر از توانم جواب گفتن نبود، از نویسندۀ کتاب رها درباد و یا از تیم نویسندگان کتاب رها درباد مستقیم و یا غیرمستقیم معلومات می گیرم و خدمت شما به عرض می رسانم. گرچه می دانم شما از من و خانم ثریابها کرده درقسمت رذالت ها و جنایات حزب دموکراتیک خلق، بخاطرعضو بودن تان درحزب دموکراتیک خلق بهتراز ما می دانید، اگر آزرده نشوید خصلت پرچمی ها است که خود را به کوچۀ حسن چپ بزنند.

 چون کتاب رها درباد را من نقد می کنم، خود را مکلف می دانم سوالات منطقی وغیرمنطقی خوانندگان این قلم را با پیشانی گشاده جواب بدهم . به جواب سوالات شما پرداختم وهم خدمت خانم ثریابها به عرض می رسانم که من ازخدمات شما بخاطرافشا جنایات و رذالت های حزب دموکراتیک خلق و خصوصاً بخش پرچم ، سازمان جوانان و نقش رذالت های داکتر نجیب الله و سازمان زنان و خانم اناهیتا و نقش شیاد بزرگ ببرک کارمل، فاحشۀ جنسی ، اجتماعی وسیاسی که رذالت ها و جنایات آنها را افشا کردید، در نقد های کتاب رها درباد از شما قدردانی کرده ام، حتی نوشته ام که پنجاه فیصد جنایت و رذالت های حزب دموکراتیک خلق را خانم ثریا و تیم نویسندگان توانای کتاب رها درباد که زمانی ازجملۀ همکاران حزب دموکراتیک خلق ومتخصص جنایت شناسی جنایت های حزب دموکراتیک خلق بودند و هستند، توسط آنها تحت نام کتاب رها درباد بیرون داده شده است وهم خدمت خوانندگان این قلم وخانم ثریا بها به عرض برسانم که من زمانی با خانوادۀ پدر زن داکترنجیب الله روبط دوستی داشتم و زنده یاد شهلا جیلانی که دوست نزدیک من بود، زنده بود وگل جان مادرشهلا جیلانی و پدرشهلا جیلانی حیثیت خاله عمه کاکا وماما را به من داشتند و در آن وقتی که من با خانودۀ محترمه خانم فتانه، خانم داکتر نجیب الله روابط داشتم، نه تنها نجیب الله، بلکه هیچ پرچمی و یا اعضای حزب دموکراتیک خلق درخانوادۀ جیلانی خان و جمال جان، خسر داکترکمال سعید، رفت و آمد نداشتند. دخترک داکتر کمال سعید ، نوسۀ جمال جان، در تورنتوی کانادا زندگی می کند.

 پرچمی هائیکه در رادیو بودند، در زمان زنده یاد شهلا جیلانی کارمی کردند، نه تنها شهلا جیلانی با آنها روابط نداشت، بلکه از دار و دستۀ حزب دموکراتیک خلق سخت نفرت داشت وهمیش می گفت از سلیمان لایق سخت بدم می آید، این ملای شپشی اخلاق اجتماعی اش خیلی ضعیف است و من باورنمی کنم که این شخص با شارلتانی هایش مارکسیزم و اخلاق مارکسیزم داشته باشد.

 درحقیقت هیچ کس پنجاه فصید تاریخ جنایت و رذالت حزب دموکراتیک خلق را که در کتاب رها درباد افشا شده، انکارکرده نمی تواند، نه تنها که انکار کرده نمی تواند، بلکه از خامۀ توانای شما استقبال هم می کنند و به این عقیده هستند که کتاب رها درباد واقعاً پنجاه فیصد تاریخ جنایت حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخه پرچم است .

نگران نباشید، باقی مانده جنایات حزب دموکراتیک خلق را من درلابلای نقد کتاب رها درباد بشکل داستانی می نویسم و این راهم خدمت  خانم آزاد و بی پرده نویس وطنم به عرض می رسانم و امید است که بازهم برمن خورده نگیرید.

خانم! من نمی توانم به خاطر افشاگری شما نکاتی که به شما ارتباط دارد و گنگ است، از سرآن چشم پت بگذرم، در زیرکاسه های قلم شما، نیم کاسه های گنگ هم وجود دارد، تا کاسۀ بزرگ از روی کاسه های خورد برداشته نشود، خوانندۀ نقد این قلم، مرا به کوتاه قلمی متهم می سازد، مشکل مراهم مد نظربگیرید. « تا نه سیخ بسوزد، نه کباب. »

خانم شما می دانید که « نه ازتاک نشان مانده، نه از تاک نشان»، من نقد کتاب رها درباد را بخاطراین نمی کنم که حزب دموکراتیک خلق به حیات سیاسی خود ادامه می دهد، اصلاً حزب دموکراتیک خلق وجود ندارد و حتا گفته نمی توانیم که چند دسته شده اند.

این قدرمی دانم که اگر یکنفر دریک سایت پرچمی است یا خیر و مقالات را از اینجا و آنجا بخاطر بی سوادی می گیرند و با یک نفر اوباش و رذیل به نام های مستعار به نمایندگی از یک بخش پرچم هذیان گوی، نمایندگی و سر شور می دهد، غیر خوداش، حتی خانواده اش بخاطر حفظ و آبروی خود نه او را تائید می کند و نه دنبال آن پاپی گک می رود و پا پی گک سایت پندار را اکثر رهبران پرچم و اعضای پرچم می گویند که پاپی گک سایت پندار یک ایرانی اصیل است که پدر و مادراش از ایران به خاطر روابط شان با حزب تودۀ ایران در زمان شاه ایران از قزوین ایران فرار کردند و توسط حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شخص ببرک و اناهیتا کمک مالی به دستور روس می شدند. پدر و مادر پاپی گک در کابل فوت کرد، پاپی گک از پدر و مادر خورد ماند، ببرک پاپی گک سایت پندار را به یکی از اقارب خود به فرزندی داد. امروز این پاپی گک پندار به خاطر لطف ببرک و اناهیتا از آنها در لباس یک پرچمی ایرانی الاصل دفاع می کند و حق هم دارد که نمک حلالی کند. حالا که هویت این پاپی روشن شده بگذارید که من را دشنام می دهد، ملت افغانستان را دشنام می دهد و ایرنی ها اقارب این پاپی گک درشهر تورنتو زندگی می کنند و روابط نزدیک با پاپی گک پندار دارند و ما به این کاری نداریم که پاپی گک پندار از کجا است، با حزب توده پدراش چه روابط  داشت و یا مثل ببرک جاسوس روس بود. هزاران عضو افغانستانی پرچم، من و ملت افغانستان را دشنام می دهد، بگذار که یک پاپی گک ایرانی هم ما را در لباس یک افغان بخاطرشاد شدن روح پُر از کثافت ببرک، دشنام دهد و تهمت و توهین کند، آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود.

به خاطر روشن شدن این ادعا ، به سایت پندار مراجعه می کنیم و می بینیم که در یک اعلان فوتی مرحومه موسکا، همه خانواده دارای یک تخلص بوده و برادر رضایی به نام عزیز بابک است، در حالیکه سالها به نام فرزندان خانواده که توسط ببرک شیاد به این خانواده اقارب خود را داده بود، عظیم بابک به پسر فرزندی این خانواده بعد ازمرگ پدر و مادر اصلی ایرانی اش که از جملۀ جا سو سان کاجی بی در زمان روس بود، توسط ببرک کارمل به فرزندی داده می شود و لطف ببرک در حق عزیزبابک سبب می شود که تا آخرعمر پاس ببرک را با وجود خیانت اش بداند و سگ زنجیری ببرک کارمل باقی بماند.

در اعلان فاتحه داری آن خانواده از وجدان کارمی گیرد و به خاطر رسوایی و تکلیف های عصبی قلمی او، غیر مستقیم در اعلان فاتحه او را محروم ازنام فامیلی می سازند، تا کثافت های این تاریخ زده، دامن این خانواده را نگیرد. حتی در اعلان فوتی  به گفتۀ خود ایرانی ها او را تحویل نمی گیرند. حالا شما عزیزان و خوانندگان نقد بگوئید چه فرق می کند که یک ایرانی سه نشان با یک تیر می زند. من و خانم بنام خرنگار دشنام می دهد و از ببرک که یک شاه شجاع شناخته شده روسی است، با بی شرمی دفاع می کند.

درحالیکه خرنگار و سگ نگار همین عزیزبابک است که سالها به گفتۀ مزدک در سازمان جوانان دامن به پشت سازمان جوانان بوده. مزدک هنوز زنده است.

      هرکی را دامن زپشت برداشتند        تخم بی شرمی برویش کاشتند

 

این شما واین اعلان فاتحه درسایت پندار:

 

http://media.afsaran.ir/si0H73_375.jpg

http://r21.imgfast.net/users/2114/23/89/60/avatars/1-51.jpg
تعداد پستها:5116
Registration date: 2007-06-20

20130418

http://illiweb.com/fa/empty.gifاعلان فوتی

با معذرت از دوستان و عزیزان خانواده، به دلیل آنکه تکلیف دوستان مقیم در شهر های دور از شهر مرحومه را روا نمی پنداشتیم ، اعلان فوتی ذیل را یک روز قبل از تدفین به نشر رساندیم:نذیر محمد شوهر
ملالی رسولی ، مرغلر سرمند و مژگان نصر خواهران
محمد حفیظ نصر ، محمد نعیم نصر، عظیم بابک ، میرویس نصر، محب الله نصر و جاوید نصر برادران
نظر محمد سرمند شوهر خواهر
نسبت وفات موسکا نصر به اطلاع دوستان میرسانند که مراسم تدفین مرحومه در آدرس ذیل فردا، جمعه مورخ نزدهم اپریل ساعت 9 روز صورت می پذیرد:
Mainz
Mombach Friedhof
محل فاتحه: مسجد افغانها در شهر ویسبادنWiesbaden، ساعت یک تا سه بعد ازظهر
Otto Wels Straße 138
Tel.: 017645396516

تو و تمام ملت نجیب افغانستان می دانند ، نه بنام حزب دموکراتیک خلق، نه بنام شاخۀ پرچم و نه هم بنام شاخۀ خلق فعلاً در بازار سیاست موجودۀ وطن و سیاست خارجی، وجود فزیکی حزب دموکراتیک خلق ندارند، نه تنها پاپی گک های حزب دموکراتیک خلق، حتی بزرگان شان مانند پنجشیری ، لایق ، کشتمند و غیره درغرب و امریکا تبدیل به پاپی گک های دستگاه جاسوسی امریکا و غرب شده اند و به دائره مجاهد و طالب و دولت کرزی رقص سیاسی می کنند.

سیاست مداران دغلباز و دغلکارحزب دموکراتیک خلق مانند حباب های سرگردان موج و طوفان سیاست هستند که با برخورد یک خس هم نابود می شوند. ولی از این انکار کرده نمی توانیم که زمانی در سیاست حرف اول را در وطن ما می زدند، اینکه مردم قبول شان داشت یا نداشت هم ملت افغانستان وهم خودشان می دانند که ملت افغانستان از خودشان ، از باداران روسی شان و از طرز حکومت و حکومت داری شان که در پتوی جنایت پیچیده بودند، زن و مرد اقوام مظلوم افغانستان با همسایه های افغانستان از این دار و دسته مزدور دغلباز نفرت داشتند  و سر آغاز جنایت و بدبختی درافغانستان و منطقه همین حزب دموکراتیک خلق بوده و حالا هم در تلاش هستند جنایتی را به راه اندازند.

پا شان و هزارن دسته شدن شان ، جنایات شان ، فحشای جنسی و سیاسی شان ، مکارگی سیاسی شان و خصوصاً  74  خصلت پرچمی شان هرنوع امکانات سیاست وسیاست بازی را از این مکاران و سیاست بازان تاریخ زده گرفته و دست شان را از سیاست کوتاه کرده است. دیگر در بین جهان و ملت افغانستان جای ندارند.

 و اگر مثل طنین ها امروز در سیاست مانند سایۀ پالیزهستند، به مزدور و غلام امپریالیسم و روس تبدیل شده اند و یک تعداد شان در رادیوی بی بی سی ، رادیوی آزادی ، صدای امریکا ، تلویزون آشنا ، دویچ ویله آلمان، سرود دسته جمعی توبه می خوانند، دیگر این رذالت های شان نزد جهان و ملت افغانستان پنهان نمانده. 

ملت ما و جهان می داند که مجاهد ، طالب و کرزی امروز ادامه دهندۀ جنایت های روس و حزب دموکراتیک خلق است. به ملت ما مهم نیست که این جانی ها وجود فزیکی دارند یا ندارند، به ملت ما این مهم است که ما اینها را با جنایات شان به نسل های آینده معرفی کنیم و به زباله دان تاریخ بسپاریم و کتاب رها درباد مشت این اراذل را نه تنها درایام قدرت شان باز کرده، بلکه بعد از نشر کتاب رها درباد چلوصاف موجودیت شان را از آب کثافت شان بیرون کرده است. از سکوت شان معلوم شد که به جز یک دو سه پاپی گک، کدام آدرس مشخص بنام حزب دموکراتیک خلق در کرۀ زمین چیزی وجود ندارد و گردانندگان سایت های پرچم، دار و دستۀ حزب توده ایران است که از دولت شاه ایران و گرفتاری رهبران حزب توده در زمان سرقدرت آمدن حکومت آخوندی در ایران به افغانستان فرارکرده اند و به دستور دستگاه های جاسوسی غرب و شرق در لباس افغان از دهن گشاد سرنای پف می کنند.

چند جاسوسی اینجا وآنجا به دستوردستگاه های بزرگ جاسوسی، مانند بته های شفدر در هر باد سر شور می دهند، نه من ونه ملت افغانستان که جنایت ، وحشی گری ، مزدوری ، دغلبازی و با74  خصلت غیرانسانی پرچم آشنایی دارند، فریب جاسوسان ملت افغانستان را دیگر نمی خورند. دو و دشنام و اتهام شان، دامن پاکان مثل مرا لکه دارنمی کند، بلکه دشنام و اتهامات ناروا و ناجوان مردانۀ شان به شهرت پاک من و خانوادۀ من می افزاید و اگر همین دشمنان قلمی من نباشند، من و خانوادۀ من گمنام می مانیم که من از گمنامی سخت نفرت دارم. دم دشمنان قلمی و سیاسی من همیشه گرم باد که در پهلوی شان نام من زنده می ماند.

خانم ثریا بهای عزیز! ملت ما بی پاس نیست و با وجودیکه ترا بخاطراشتباهات خودت قبول ندارند،ولی بخاطریکه از یک خانوادۀ مبارز هستی و آن خانواده حیثیت یک دیده را به ملت افغانستان دارد. همین که ترا ملت افغانستان به محکمه نمی کشاند و چشم پوشی می کنند، کفایت می کند. من به حیث برادر و یک دوست پدر شما به شما نه تنها توصیه می کنم، بلکه خواهش می کنم مانند پاپی گک سایت پندار خود را زیادتر بی حیثیت و رسوا نکنید. پاپی گک سایت پندار از یک خانوادۀ ایرانی بی نام و نشان بوده، ولی تو از یک خانوادۀ مبارز و با نام ونشان هستی. صرف نظر از اینکه  قصداً و یا اشتباه کردی و در دام شارلتان های بدنام تاریخ زدۀ سیاست افتاده اید، از اصیل بودن و پدر داری شما کس انکار نمی کند، درسطح پاپی گک سایت پندارخود را قرار ندهید.

 درحالیکه ملت افغانستان می دانند مانند پسر نوح درکشتی بدان نشستی ، و تو هم می دانی که شکستگان تاریخ، پتره نمی شوند.سرغوطه زدن های سیاسی ترا درحزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم و شورای نظار را نا دیده می گیرند، لطفاً مانند پاپی گک ها خود را زیادتر در چشم ملت افغانستان نزن، مانند دیگر پرچمی ها درغارها از نظر مردم پنهان شوید، و در هر باد سیاست سر شور دادن تو و دیگر پرچمی های جاسوس زخم های ملت افغانستان را تازه می کند، مثلیکه نوشتۀ محترم همایون جان بها، عضو دفاع  وعدل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق تا آخر حکومت نجیب الله و مسطنتق قتل های قلعۀ زمان خان و کودتای  نام نهاد میوندوال دراین اواخرسر و صدا را خلق کرد و شما مجبورشدید آن نوشته را از سایت خود بردارید. من به خاندان شما، همایون جان بها وشما بخاطر بزرگی پدر و مادر شما  احترام دارم . نوشته های من یک واقعیت است که نه من انکار کرده می توانم، نه شما و نه ملت افغانستان.

 مثلیکه سایت های بدنام حزب دموکراتیک خلق که یک گرداننده  به نام صدها نفر می نویسد و یا نوشته های دیگر سایت ها را در سایت های بدنام خود به نشرمی رسانند، سبب ناراحتی ملت ستم کشیده افغانستان شده اند.

خانم عزیز! توصیه من به شما و دیگر وطن فروشان حزب دموکرایک خلق خصوصاً شاخۀ پرچم این است که لطفاً خودتان در سر آخور شکست خود تان پای درمیخ ندامت بسته نمائید و با پوز کاه سیاست باد نکنید که رسوا و رسوا تر می شوید.

 همان طوریکه در بین افغان ها جرأت ندارید که ازعضویت تان در حزب دموکراتیک خلق بگوئید، با قسم و قرآن  انکار می کنید و با نماز خوانی و خدا شناسی تان بخاطر فریب ملت مسلمان افغانستان قبلۀ ریا را سورخ کردید. همین بی شرمی و ترس برای تان کفایت نمی کند؟

این افشاگری تو قابل احترام است ، اما کافی نیست، بخاطریکه اقوام افغانستان شناختی که از تو و خانوادۀ شوهر تو دارند و رفتن و برآمدن تو در خارج و دوباره برگشتن تو در زمان حاکمیت جلادان تاریخ، نه تنها که خود تو رفتارهای غیرعادی سیاسی خود را در کتاب رها درباد افشا کردی، بلکه ملت افغانستان هم می داند که تو چرا از وطن برآمدی ، چرا تابعیت در خارج دادی، چرا دوباره برگشتی؟ چرا بعد از کشته شدن شاهپور و مجید، به پنجشیر وآلمان رفتی؟ چرا آی اس آی و سیا از تو استقبال کردند؟ چه نوع پروتوکل در زمانیکه در روسیه بودی، با روس ها امضأ کردی ونقش احمد شاه مسعود و خاد دراین بازی چه بود؟

همین شهرت کاذب برایت کفایت نمی کند؟

 من یقین دارم که فردا مثلیکه امام الدین و وکیل از قتل داوود و یعقوبی لوی درستیز وزارت دفاع زمان حکومت امین انکار کردند، از نوشته های کتاب رها در باد انکار می کنی و می نویسی که مقصد من از این سطر و این جمله، این بود. منتقد کتاب رها درباد از بی سوادی راه دیگری را درپیش گرفته است.

 ملت ما می داند کسی که یک روز سرآخورحزب دموکراتیک خلق ، مجاهد، طالب ، دولت کرزی، شاه و داوود، دسته، حزب ، تنظیم ها و دولت های فوق میخکوب بی وجدانی بوده و بسته در میخ سیاست شده باشد، ازحرف وعقیدۀ خود مانند ابن الوقت ها منصرف می شوند و بر می گردند، مانند پنجشیری ، سلیمان لایق ،غوربندی ، ودان ، کشتمند، میرکاروال ، جنرال عظیمی ، داکتر اکرم عثمان وغیره.

از زیرپا که خیستند می گویند ما نبودیم تو بودی و اگرکسی به آنها بگوید که او بی وجدانان چرا این کار را می کنید، می گویند در سیاست هرچه امکان دارد، حتی بی وجدانی. این برداشت نا درست شما از سیاست است، مانند سیستانی ها و پنجشیری ها هر روز جامۀ سیاست بدل می کنید ، گاه بخاطر فریب ملت افغانستان از گوش یک دیگر چک می گیرید و باز سر یک استخوان گردن بگردن می شوید.

به اصطلاح حتی راه مسافر را می گیرید و از اعصا و چوب دست مسافر هم نمی ترسید، میخواهد که با جف جف او را فراردهید ، مثلیکه سایت های پرچم و پاپی گک های پرچم فکرمی کردند که من از جف جف و جفیدن سگان خودسر و جف سایت های انترنتی ، خصوصاً پندار می ترسم و فرارمی کنم.

کور خوانده اید، حالا اگر توبه هم بکشید، شما را رها نمی کنم. من در قسمت افشا جنایات شما مسؤولیت تاریخی و وجدانی دارم و هم از کسانی که مانند خانم ثریا بها در بین شما روزی نا آگاه و آگاه بوده اند و قربانی نظریات خاینانه شما یا قربانی فحشاگری و لواطه گری شما شده اند، اگر از شرم مردم زبا ن قلم بنام خود دراز نمی کنید، با نام های مستعار شما می توانید خائنین را افشا کنید. خواهش من از شما قربانیان حزب دموکراتیک خلق این است که از قطار پاپی گک هائیکه قربانی جنسی رهبران حزب دموکراتیک خلق شده اند و امروز از شرم می خواهند که درسنگر بد نام خود باقی بمانند وتلاش دارند که به حزب بدنام دموکراتیک خلق بنام های مستعار بینی خمیری بسازند که ساخته نمی توانند، دامن خود و پرچم بسراش کشیده اند، هنوز هم از جان خود خبرندارند.

لطفاً از اشتباهات گذشتۀ خود بیآموزید و پند بگیرید. با اعترافات خود وجدان خود را آرام سازید.

 دیگر رهبران شما که در بیروی سیاسی ، کمیته مرکزی و شورای انقلابی بودند و یا دنباله روی این و آن را در لباس پاپی گک های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ بدنام پرچم قرار داشتید، از دنباله رویی بی وجدانان حزب دموکراتیک خلق دست بکشید که رهبران تان به تفاله تبدیل شده اند. اعترافات مزدک ها شاهد این ادعای محکم است.

             ختم بخش یکم

                          

                                  ادامه دارد

 

سید موسی عثمان هستی                                                          ششم می ۲۰۱۳               

                                   

نقد کتاب " رها درباد "

 

حرفهای قناری هنوزدرقفس نقد است

 

قسمت سیزدهم - فصل چهاردهم- ( بخش دوم)

پیوسته بگذشته...

تا زمان مرگ مانند کوه هندوکش باشید، نه مانند یک پرقو.

رها درباد و اعترافات تان سبب امواج دریای شجاعت تان گردد، از آن روز بترسید که قبر تان مانند مزاری و ببرک بم ومین گذاری شود و یا مانند استخوان های پوسیده و تاریخ زدۀ ببرک به دریای آمو انداحته شود.(نه ازتاک نشان ماند ونه ازتاک نشان )، جزنامش در زباله دان تاریخ بخاطرعبرت نسلهای آینده در چمدان زنگ پُر تاریخ باقی بماند)، آن مرگ شرافت دارد که بخاطر انسان و انسانیت از تن برآید و درخدمت انسان و انسانیت قرارگیرد و از دنباله روی ببرک و ببرکیان ، ملاعمر و عمریان ، گلبدین و گلوها ،مسعود و کوسه ها جز بدنامی به انسان با وجدان چیز دیگر باقی نمی ماند. قبل از اینکه مانند رهبران خود به زباله دان تاریخ سپرده شوید، اعتراف به گذشته های خود نمائید ، معذرت از ملت ستم دیده افغانستان بخواهید ودرصف  ملت سرفراز افغانستان قراربگیرید، تا دیرنشود.( کجا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی )

کجا  گفتم  نکردی  افشاگری ها

سر من می کنی  بیخود تو ادعا

هزاران آفرین برتوفیمنیست زن

تو خیل دامن پشتان کردی افشا

شاعربی وزن وبی ترازو

من همیشه ناتوانی قلم وعجوز خود را درشعرو ادب خدمت هموطنان خود پیش کرده ام، یکی ازمنتقدان چیره دست وطن ما که پیروی از سبک های نقد ایرانی وغربی می کند سرمن انتقاد می نماید که همان طوریکه درشعر بنام شاعربی وزن و بی ترازو،  بین نیمایی وکلاسیک شعرمی سرایی ، که قالب هیج از این دو سبک را پوره نمی کند و به یک سبک خاص می ماند،  از زیبایی  دوبیتی های تو در بین دوسبک ومستقل بودن درشعر سرایی هیچ کس انکارنمی کند، مخالفین وموافقین شعرتوهم درقسمت این روش ادبی توسکوت اختیارکردند، شاید خواسته باشند بعد مرگ تو ابراز نظرکنند که درقسمت دیگر شعرا و نویسندگان  چنین اتفاقات افتاده است.

  من شاعرنیستم وصلاحیت نقد شعری ترا ندارم ، ولی من بگویم یا نگویم درنقد کردن کتاب من خود را با صلاحیت می دانم، نقدی را که درپیش گرفته اید، دور بگذارید، مانند نقد نقادان غربی و ایرانی که تصویر غبارآلود نقد کلاسیک از روی آیینۀ نقد نقادان چیره دست ایرانی وغربی پاک کرده اند، در پیروی از آن نقدها زبان قلم دراز کنید.

 دوست عزیزمی دانید که نقد کردن و منتقد شدن و نقد قابل قبول منتقدین وخواننده های نقد ، پرداختن به قناعت دیگران کارآسان نیست ، شما می دانید که اکثرخوانندگان وطن ما با نقد مغلق وطولانی آشنایی ندارند، چنین نقدها برای شان دلگیراست، از لفافه نویسی و لول دادن لغت هایی چون کوه بابا، بدشان می آید، من سالها بخاطرخوشی خوانندگان این قلم، با نقد خاص درچهرۀ سادگی های قلمی نقد کرده ام .

باز هم من کوشش می کنم که طرزنقد قبلی خود را تغییر بدهم، این بار بشکل نقادان غربی باقی ماندۀ کتاب را به نقد می کشم که صدای شماهم خالی نماند، از نقد جسته و گریخته خودداری  می کنم، نمک وشرینی قلم نویسندۀ کتاب و تیم کتاب رها درباد را با دقت و درتوان دانش وفکر خود، بشکل بسته کردن یک دوسیۀ جنایی روی دست می گیرم.

بخاطریکه کتاب رها درباد گوشۀ ازتاریخ جنایی حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً  شاخۀ پرچم که درلابلای کتاب، نویسنده کتاب زمانی ازهمسنگران همین جانی های تاریخ زده بوده وخیلی زیبا روشن و بی پرده از فحشای سازمان زنان و از فحشا و لواطه کاری های سازمان  جوانان توسط  افراد با قدرت پرچم، خانم ثریا بها با تیم کاری اش پرده برداشته ، که اکثر این تیم کاری شاهد و جزء همکاران قدرت های بزرگ حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم بودند وهنوزهم مانند پنجشیری ها ، آصف ها و...، که قبلاً ازآنها نام بردیم، هم درمیخ می کوبند و هم درنعل می زنند.

 به اثرفرمایش شما بشکل نقدهای غربی کتاب رها درباد را بعد ازین بشکل غربی به نقد می کشم  واز یکی از اولاد هایم که ماستری درادب وادبیات غربی دارد و ازجمله ژورنالستان نارت امریکا و از همکاران تلویزن و روزنامه های نارت امریکا می باشد، از اوهم بخاطر بهترساختن نقد درلباس نقدغربی مشوره می گیرم وبه پای شاگردی اش می نشینم. این شما واین طرزنقد غربی ها که در پیری من هم غرب زده شدم.

کسی را پرچم  زندانی و کسی را  سردار

تجاوزنجنسی برافراد خود و ملت کرد باربار

بنام کمونست وبی دین در لباس راست

به داخل وبه خارج ملت ما را کرد نا قرار

شاعربی وزن وبی ترازو

 

آیاهرکجا آسمانش همین رنگ است؟

سوال قشنگی است که خانم ثریا بها مطرح می کند، از شدت درد گردن خود، از مقرری صدیق شوهراکس خود، بحیث معاون یکی ازبانک ها درالمان غرب، از متردد بودن رفتن خود و نارفتن خود به آلمان غرب و از شکستن پای مادر در شفاخانه ، از رنجهای هژده سالۀ مادر بخاطر عقب میله های زندان بودن سعدالدین خان بها که با محتاجی ودست بندی و بی شوهری با بافت و خیاطی اولادهای خود را بزرگ کرد. شکایت از بی غوری نرس چهارصد بستر،عصبانی شدن صدیق سرشفاخانه،و عصبانی شدن خانم ثریابها سر نرس، و رفتن به آلمان و از آنجا کمک به مادر،و کنایه نویسی خانم ثریا بها درقسمت شکستن پای مادرتوسط  نرس شفاخانه ، پنهان کاری مادر از واقعیت ها،شکستن پا، تصمم بردن مادر به هند توسط همایون بها، ازغم واندوی مادر در روز پرواز بطرف آلمان، ازتوصیۀ مادر بخاطر بازگشت از آلمان،  بعد از تداوی کردن وختم ماموریت صدیق، شوهر اکس ثریا.

این یادداشت قرمز از کتاب رها درباد گرفته شده، پائین به رنگ سیاه، نقد رنگ قرمز بالا است.

آسمان وطن ما دیروز رنگ  روسی داشت، امروز رنگ امریکایی دارد و باز آن قدر پُر پیچ شده که رنگ فردا را کسی پیش بینی کرده نمی تواند،به جز جاسوسان و بازی گران قدرت، ولی ملت افغانستان می دانند که بازهم رنگ آسمان افغانستان ، با رقص دود وآتش و رعد وبرق جنایات طوفانی وطوفانی می شود.

 ثریا واقعیت های ضروری رافشأ نمی کند، داستان ها به نفع خود و حزب دموکراتیک خلق می سازد ودرباد رها می کند،ولی مطمئن باشد، که ریگ و باد قلم دروغ گویان چشم تیزبین منتقد  را کور کرده نمی تواند.

 این بار نقد این فصل در درون اش حرفهایی دارد که این فرارهای قانونی خانم ثریابها با فرارغیرقانونی و بدون مدارک رفتن، بخاطر یک ماموریت استخباراتی وهمکاری با یک استخبارت دیگر که در ظاهر در لباس مجاهد و در باطن همکاری مستقیم با روس و مخفیانه با دستگاه های جاسوسی منطقه وغرب انجام دادن، مقرری صدیق توسط  وکیل، بیخبر بودن خاد و نجیب الله، گرچه کور هم می داند که دلده شوراست. درد گردن، شکستن پای مادر. تجربۀ هژده سال درکرسی های کوچک و بزرگ و سیستم اداری وقضایی و انجام وظیفه در تدقیق و مطالعات ستره محکمه  که نه تنها دوسیه های جنایی وحقوقی، بلکه حتی دوسیه های اقتصادی به ارتباط  اختلاص در وزارت خانه ها، دراین دفاتر من کارکردم، ارتباطات در تعیین اشخاص، خصوصاً در پوست های بزرگ و کلیدی و آن هم درخارج، و تجربۀ خودم درقسمت تحقیق سالها بحیث څارنوال ولایت، خصوصاً وظیفه اجرا کردن در ولایت کابل به حیث څارنوال و قاضی با انواع دوسیه های مغلق و پیچیده که مقولۀ بزرگی است. مجرم و جنایتکار یک قدم پیش تر از پولیس، څارنوال و قضات.  چون حرفهای ثریا بها به یک جاسوس خیلی زرنگ و داستان ساز در لابلای منطق قوی، نه به خاطر متهم کردن دولت و حزب جاسوس، مزدور، وطن فروش، فحشاگر و فحشا گری  و لواطه گری، دولت اختطاف گر و اختلاص کننده و....، چنین شخصی که در درون دولت خوداش و شوهراش نقش کلیدی داشته ولی هیچ وقت اعتراف نمی کند که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق او و شوهراش عضو حزب دموکراتیک خلق بودند، نه از شاخۀ پرچم و نه از شاخۀ خلق .

خانم ثریا بها چنین با مهارت خاص با تیم خود کتاب نوشته است که نه تنها خود حزب دموکراتیک خلق شاخه خلق وپرچم وحتی روس را غیر مستقیم حمایه می کند وبا چشم سفیدی می خواهد که درچشم ملت افغانستان با تفنگ دهن پر قلمی ، از باروت ومرچ کاربگیرد. چشم های تیزبین ملت را کور سازد و گوش های شنوا را کر وهم در جنگ سیاست غازی شود وهم شهید وهم سلامت به خانۀ جاسوسان و باداران خود به نفع آنها رقص های سیاسی و پایکوبی تا روز سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق وسقوط مجاهد، یعنی شورای نظار، درحلقه های سیاسی مرموز، زرنگانه نقش بازی کند و از این هم کسی انکار کرده نمی تواند که جاسوس به همان اندازه که  زرنگ است و  زرنگانه درکار خود عمل می کند،  وقتیکه به دام افتاد دست پاچه می شود. این فصل را غیر از یک قاضی و څارنوال، حتی منتقد با تجربه و کهنه کار هم نمی تواند زد و بند های خانم ثریا را با دولت حزب دموکراتیک خلق در پوشش داستان سازی ها کورشده، موشگافی کند و نقد نماید، چرا که فصل چهاردهم کتاب رها درباد که زیر ضربات نقد چکش قلم من قراردارد، میخواهم اتوم های سخنان مرموز را بشکنم. با ید از تجربۀ څارنوال  وقضا کار گرفت. این ادعای من، ادعای خود خواهانه نبوده  که من با نقد کتاب رها درباد ثابت کنم که من زمانی یک قاضی با دانش ویا یک څارنوال چیره دست تحقیق بوده ام. غیر من هرکس که می بود ناگزیر بود که از شیوه های موشگافانۀ قضا و څارنوال کارمی گرفت، درغیرآن نقد منتقد منطق نقد نداشت  و این داستان سازی ها را نمی توان با نقل قولهای گذشته گان وشعرا نقد کرد و با استفاده ومثال آوردن از کلام بزرگان و اشعار شاعران  چیره  دست موشگافی نمود.

زد و خورد شوهر و خانم در تمام رویدادهای سیاسی حکایت از این مشکل بوده که به خاطر تکرار چنین داستان ها نمی توان خواننده را به تنگی باغ های پر خم و پیچ شمالی برد.

 خانم می توانست درهند و در روسیه ویا اقمار روسیه به تداوی برود و با مهمانداران صمیمی مانند زمانیکه جهت تداوی به روسیه رفت، با استقبال خوبی روبرو شد، بازهم از سفر لذت می برد وهم تداوی می شد وکسی که عضو حزب نباشد و به گفتۀ خود خانم ثریا بها، مرد بیسواد و کودن باشد و در چنین پوست اساس درغرب مقرر شود. می توانست به آسانی به هند و روس و اقمار روس سفر کند و اگر ثریا بها ادعا کند که رفتن او به روس و اقمار روس خطر جانی بوده، این خانم مهم تر از حفیظ الله امین نبوده،  و اگر واقعاً ضد روس و ضد دولت حزب دموکراتیک خلق می بود، به آسانی ترور و یا بشکل مرموز از بین برده می شد، مثلیکه هزاران هموطن ما را آشکار و پنهان سر به نیست کردند و ما نمی توانیم بگوئیم که خانم ثریا بها و شوهراش  زرنگ تر از کا جی بی وخاد بوده و از داستان سازی های ثریا بها درکتاب رها درباد معلوم می شود  که با او دستگاه ک.گ.ب و خاد مستقیم وغیرمستقیم همکاری داشته اند. آیا  کسی گفته می تواند که دولت حزب دموکراتیک خلق، سگ سر سپردۀ روس، خصوصاً از کا جی بی نه بوده؟

 وکیل وزیر مالیه که بعد  وزیر خارجه می شود، در مقرری صدیق نقش مستقلانه بازی می کند، با کا جی بی و خاد ار تباط نداشته ؟

و اگر وکیل مُهرۀ قوی ک.گ.ب و خاد نمی بود، بدون اجازۀ  خاد و آن هم در خارج  از وطن، در یک مملکت غربی، یک نفری را که عضو حزب نبوده، در یک پوست کلیدی مقررکند؟ وشما می دانید که هیچ  پاسپورت بدون موافقۀ خاد، قابل اجرا نبود. صدیق که به حیث یک مُهرۀ  قوی دولت درغرب مقرر می شود، مگر پاسپورت او در سنگ تراشی کابل و یا در سرچوک کابل درست می شود، یا این پاسپورت مراحل قانونی خود را  در وزارت خارجه طی می کند. چه پا سپورت  خدمت باشد، چه پاسپورت سیاسی و چه سیاحت و چه پاسپورت محصلی، همه در خاد می رفت و موافقۀ خاد گرفته می شد و اگر بالا  از صلاحیت خاد می بود، به دستگاه " ک جی بی"، جهت برسی، ارسال می شد.

از میدان بدون لستی که از خاد و کاجی بی می آمد، کسی برآمده نمی توانست، بهتر بود که برآمدن خود و صدیق را ثریا، رنگ داستانی نمی داد واین دروغ ها اعتبار کتاب رها درباد را زیر سوال برده است.

 خر باشد که قبول کند دستگاه جاسوسی با این خانواده همکاری نداشته و وکیل وزیر مالیه هم نمی تواند این ادعا را کند. در مملکتی  که همه چیز از نظر مشاورین روسی می گذرد، وزیر مالیه بتواند خودسرانه کاری را انجام دهد.

نجیب الله اگر مُرده، وکیل وزیر مالیه یا وزیر خارجه زنده است، نه مرده می تواند منطق نوشتۀ بالا را رد کند. چون ثریا بها می داند که رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پائینی های حزب، آن قدر در بین جامعۀ افغانی منفورهستند که درهر سوراخی که درآمده اند، توان دفاع و ابراز نظر بخاطر سر افگندگی شان در برابر ملت را  ندارند، این خانم از موقع  مناسب وغیر مناسب کارمی گیرد که خود را برائت دهد.

 وکیل درسویس زندگی شاهانه دارد، مانند نادر، پسر ظاهر خان در یکی از هوتل های شهر مانتریال کاناد به خاطر پول کیتار نمی زند، هم قلم توانا دارد وهم زبان گویا وهم وقت کافی  وهم در برابر ملت افغانستان مسؤولیت. اگر احساس مسؤولیت ایمانی و وجدانی کند،  شب های تاریک داستان سرایی های خانم ثریا بها و تیم کاری کتاب رها درباد را به باد داده می تواند.

در اینجا نه تنها بی بند و باری وکیل را نشان می دهد، بلکه حتی خیانت این آقا را در برابر ملت و دولت نشان می دهد که شخصی مستحق چنین کرسی نبوده، او را به خاطر گل روی فحشا و فحشاگری و ارتباط فامیلی با ببرک و رفاقت شخصی و حزبی با داکترنجیب الله، مقرر کرده اند.

 وکیل حتی سر قوانین خوب و یا خراب که او مسؤولیت در برابرآن قانون داشته، از قلدری کرسی و مقام خود کار گرفته وهم این نوع مقرری های خود سرانه و خلاف قانون به اشخاص غیر مستحق نشان می دهد که چگونه خود سری ها در بین دولت مزدور وجود داشته است. نظر به گفتۀ خانم ثریا بها ، مقرری یک فرد بی سواد وغیرمسلکی در یک جای اساس اقتصادی، توهین به ملت افغانستان بوده که از طرف ملت با غروری چنین کودنی که بعد ها هفتاد میلون دالر را به سرقت می برد، مقرر می شود. این نشان می دهد که صدیق بخاطر پول های سیاه، قاچاقبران و اختلاس گران درغرب مقرر شده اند. برای مثال قاضی امین لغمانی معاون ستره محکمه، شوهر خواهر سید شرف قاضی که در ولایت کابل ما و سید شرف و حلیم جان عضو ستره محکمه همکار بودیم.

سید شرف بعدها لوی څارنوال مقرر می شود و با ما از طرف خانوادۀ خود و خانودۀ خسر برادراش، سید امان الدین، روابط  خویش و قومی داشته و سید شرف که بعدها لوی څارنوال مقرر می شود. سید شرف و امان الدین به ما قومی و خویشاوندی نزدیک دارند، سید شرف پسرکاکا وشوهرخواهر سید نظام الدین می شود که سید نظام الدین شوهرعمۀ من می شود که در امریکا زندگی می کند و سید شرف شوهرعمۀ خانم  برادر من می شود و سید امان الدین، برادر سید شرف، نوسۀ سکۀ کاکای مادر من را گرفته که خانم او در حقیقت دختر خالۀ من می شود. قاضی امین در آسترا لیا زندگی می کند و شدل برادراش درشهرما در تورنتو زندگی می کند. قاضی امین با رجب بوف که اول مشاور وزارت عدلیه و لوی څارنوالی در زمان تهذیب و شرعی بود، بعدها مشاور کارمل شد، با قاضی امین معاون ستره محکمه قاچاق هروئین و پول های سیاه اختلاس می کردند.  بوی و گندگی های رجب بوف آن قدر بالا گرفت که دستگاه جاسوسی غرب را  به فغان رساند. غرب این باند دزد، قاچاقبر و فحشا را با اسناد افشا ساخت. رجب بوف را روسها از شرم غرب اعدام کردند. قاضی امین که دستکی های قدرت های بزرگ در افغانستان بود، نظربه رسوایی های غیر قابل انکار ، ببرک نه توانست از مشاور خود رجب بوف دفاع کند. قاضی امین را حمایه کرد که بوی گند خوداش ،دولت و حزب اش بیرون داده نشود. تهذیب زنده در انگلستان است، شرعی در ازبکستان، سیدشرف درغرب و قاضی امین در آسترالیا. اگر ببرک و نجیب الله زنده نیستند، دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق زنده هستند و صدیق از فعال ترین باند بود . کلاه سر وکیل نرفته، وکیل هم از جملۀ همین بازی گران بود.

اینکه امروز رهبران حزب دموکراتیک خلق در سوسیال زندگی می کنند و یا صدیق در یک غرفۀ تانک تیل کارمی کند، شاید و یا  در قندهار با امریکایی ها رفته که ذغال خود را این بار با امپریالیست ها  روشن نگهدارد، انسان های احمق این نیرنگ ها را قبول کند و از سرمایه هائیکه بنام زن و اولاد های شان است، کس خبر نداشته باشد که اقارب دستگیر خان پنجشیری چند ملیارد دالر داشته باشند و این پولها امکان هم دارد مانند اینکه در این اواخر به دختر کارمل درد سر شد، با غم و اندو جهان را وداع گفت، آه ملت مظلوم افغانستان دامن گیر شان شود.

 اگر رهبران حزب دموکراتیک خلق کمی وجدان دارند، لطفاً سر نخ  قاچاقبری قاضی امین معاون ستره محکمه و رجب بوف سرمشاور ببرک کارمل را بدست ملت افغانستان بدهند و این باند اگر باین ها شریک نیستند، افشاکنند و قاضی امین هم زبان قلم درازکند و شرکای جرمی خود را معرفی کند، ولی ایمان دارم این جبونان درآن سوراخی که درآمده اند، حتی از آن سوراخ کله کشک نمی کنند. مانند خرسان قطبی به خواب طولانی زمستانی رفته اند و مانند دستگیر خان پنجشیری به نفع یک دیگر قوشق قلم می خوانند. اگر ثریا بها و صدیق در باند قاچاق امین و رجب بوف و هیئت رهبری حزب دموکراتیک خلق نبودند، هر چیز کمی را که به خاطر برائت خود مجبواً اشاره کردند، همان طوریکه تمام جنایات حزب دموکراتیک خلق و خاد را در وزارت معارف بخاطر برائت خود افشا می کند، ولی از وزیری که با قاتلین خاد همکاری می کرد، از دستگیرخان پنجشیری حتی بخاطر پنهان کاری از او یاد نمی کنند که ملت ما را به کشتارگاه از پیش کدام وزیر بردند که امروز ثریا ها اشک تمساح می ریزند. ثریا می دانست که تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق در سورخ های ترس و زبونی، فضلۀ خارج شدۀ شکم خود را بوی می کنند. کسی که بی شرمانه از خود در انترنت دفاع می کند، دستگیر پنجشیری وسیستانی است. هیچ پرچمی و پرچمی زاده از جنایت پنجشیری ها وسیستانی ها یاد نمی کند. حالا هم سر وقت است اگر ثریابها در رگ خود  یک قطرۀ خون زنده یاد سعدالدین بها را دارد، از باند قاچاق رجب بوف با نجیب الله ،خاد، ببرک  و از وزیری که در وزارت معارف بود و نخبگان وطن ما از آن وزارت خانه برده شده اند، با جنایت های وزیر وقت بنویسد، ولی من که پرچمی ها را می شناسم، چیزی را افشا می کنند که ملت افغانستان ازآن خبردارد و آنچه که پنهان است،  آنرا ثریاها افشا نمی کنند. نه تنها که نمی کند، بلکه جنایت های پنجشیری وپنجشیری ها را مانند سایت آریایی پنهان می نمایند.

شکستن پای مادر و بستردر شفاخانۀ چهارصد بستر که در آن زمان یک شفاخانۀ آراسته به تکنالوژی آن زمان بود، بزرگترین متخصصین روسی و افغان، با تجربۀ کافی اجرای وظیفه می نمودند که این امتیاز به هر افغان میسر نبود.

شکستن پای مادر به خاطر اشتباه صدیق، در آن حالت پیری که استخوان های انسان شکننده می باشد، فکر نمی شود که قصدی بوده باشد. پنهان کردن حقایق از مادر ، نشان دادن اخلاق ضعیف ثریابها و صدیق را  نشان می دهد که مادر با خصلت بهانه طلبی سگ و فقیر بین زن و شوهر آشنایی داشته، نخوا سته است که بین شان مشکلی خلق شود. اینکه ثریا می خواسته نرس بیگناه را مقصر داند و در چنگال خاد بی رحم بدهد، خداوند طرف دار نرس بود و در زمان قدرت حزب دموکراتیک خلق چنین اتفاقاتی زیاد افتاده که گال را زاغ خورده، لت را بودنه.

از روز سفر خوش بطرف آلمان با وجود دیدن اشک مادر رنجدیده، پیاده شدن در فرودگاه فرانکفورت آلمان ، آمدن و روان کردن سونارام، نماینده شرکت آریانا، دونفربه نام های احمد شاه و زلمی شهباز با شناس نامه پرچمی ، ترساندن ثریا و صدیق توسط  زلمی و احمدشاه از دست شعلۀ های مهاجر، بردن شان به خانۀ عنایت سعادت، زندگی سفیر دریک خانه قشنگ مجلل با معشوقه چشم سبز یا چشم آبی ، جمع شدن پرچمی ها در خانه سفیر باما، خلوت کردن و گوشکانی صدیق با سفیر در اتاق تنها، توصیه رفتن ثریابها و صدیق توسط عنایت سفیر، زلمی و احمدشاه. سوال ثریا بها از موجودیت پولیس از معشوقه سفیر و کمک گرفتن ثریا بها از پولیس بخاطرحمله شعله یی ها و فرستادن دوباره شان به اثر خواهش سفیر به افغانستان. ترسیدن سفیر و جرأت گرفتن صدیق و رفتن در هامبورک ، حرفهای رد و بدل بین سفیر ، ثریا بها و صدیق ، اظهار کردن صدیق بخاطر شهامت ثریا در برابرسفیر، طعنه دادن سفیر به صدیق بخاطر زنچو بودن و ترس صدیق از زن و زن سالاری، انتقاد ثریا بها سر سفیر بخاطر ضد زن بودن، سفیر با وجودیکه یک پرچمی مترقی است ولی ضد زن، سوال ثریا از سفیر و جواب سفیر در قسمت مقرری صدیق توسط  وکیل وزیر مالیه با وجودیکه از کودنی وغیر مسلکی بودن صدیق در یک بانک اساس بدون مشوره با داکترنجیب الله، تابعیت خانم ثریا وصدیق درغرب بعد از ختم ماموریت ، جاسوس بودن معشوقه المانی سفیر، بعد ناچارشدن سفیر بخاطر رفتن ثریا ، خواهش سفیر بخاطر حرف زدن صدیق با برادراش نجیب الله در افغانستان در تیلفون، خود داری صدیق و بی اعتنایی صدیق در برابر نجیب الله رئیس خاد، مجبور شدن سفیر، پافشاری ثریا بها و صدیق به هامبورک، توسط احمدشاه، رفتن به خانۀ احمد یار پرچمی، رئیس بانک بلخ هامبورک، از ریا کاری و چاپلوسی مرضیه، زن احمدیار ، پیدا شدن زمان یک پرچمی دیگر در خانۀ احمد یار رئیس بانک،  توصیۀ احمد یار به صدیق، که چند روز در بانک نروید، در خانه زمان زندگی کنند، تا دیده شود برخورد شعله یی ها چه قسم است ، خانه زمان در دسترس ثریا بها و رفتن زمان با معشوقۀ المانی اش ازخانه، آماده کردن ضروریات درخانۀ زمان بخاطراستفاده فامیل ثریا وتوصیه احمدیا ر که از زیر زمینی این خانه بخاطر تهدید شعله یی ها  بیرون نروند، حرف آخر احمد یار در زیرخانۀ زمان، اگر تهدیدی وجود داشت شما را دوباره به کابل می فرستیم، بدون درنظر گرفتن توصیه رئیس بانک، برآمدن خانم ثریا صبح از زیر زمینی خانه، رفتن در مغازه های اطراف خانه، جرأت دادن به صدیق توسط ثریا و بیرون رفتن ثریا، صدیق و اطفال بدون ترس و نبودن خطر از طرف شعله یی ها از ترس پولیس المان ، گفتن یک مقوله توسط ثریا بها به صدیق ،ثریا بها می گوید که « شجاع یکبار می میرد و ترسو صد بار»، آمدن توریالی رفیق چاقوکشی نجیب الله به دیدن شان در زیرخانه ، بعد از تجدید خاطرات ثریا بها با یک مرد چاقوکش که خود را پسر یعقوب خان توپچی معرفی می کند و هم خود  را پسرعموی ثریا بها قلمداد می نماید، به گفتۀ توریالی پدر ثریا با  پدر توریالی همزنجیر زندان، خشمگین شدن زمان، پسر یعقوب خان توپچی، رفیق چاقوکش نجیب الله و خواهر زادۀ زن زنده یاد غبار، شناخت کرگسان پرچمی، عنایت سعادت سفیر، سونارام نمایندۀ آریانا، احمد یار رئیس بانک در هامبورک ، زلمی و احمدشاه، کارکنان آریانا، زمان پرچمی که ثریا و صدیق  در خانۀ او چند روز بودند ، بگفتۀ ثریا بها و زمان از وقتیکه نجیب الله، نور ، وکیل، محمودبریالی بعد از فرار از سفارت ها به غرب، در چکوسلواکی و المان شرق آن وقت، از خوش خدمتی عنایت سعادت، احمدیار،احمدشاه، زلمی به کرگسان بزرگ پرچم بعد از گرفتن قدرت توسط  ببرک تانک سوار، این بی سوادان تاریخ زده در دفاتر و نمایندگی های افغانستان جابجا شدند. بردن صدیق در بانک توسط  توریالی چاقوکش ، ترس احمدیار از شناخت ثریا بها و توریالی چاقوکش، رفیق داکترنجیب الله چاقوکش، زنا کار، لواطت کار، رفتن صدیق به خانه خودشان در «برکدورف»، رفت و آمد توریالی چاقو کش و بصیر زمان، کارمند بانک، برادر ناجیه، خانم اول احمدظاهر، دختر زمان خان، رفتن ثریا بها با توریالی چاقوکش بخاطر تداوی گردن ثریا بها نزد داکتر ، پرسیدن داکتر از سبب ضربه خوردن گردن و اعتراف ثریا به داکتر که این ضرب توسط صدق صورت گرفته و پرسیدن داکتر که شوهرت کجاست؟ وبا این آسیبی که به گردنت زده چطوربا او زندگی می کنی؟ شامل شدن خانم ثریا بها در دانشگاه «بوخم» بخاطر ماستری، رد شدن صدیق با احساس حقارت و قبول شدن ثریا در دورۀ ماستری، مخالفت صدیق به ادامه دادن درس ماستری ثریا بخاطر اطفال شان ، پیدا کردن کودکستان رایگان توسط توریالی چاقوکش و شروع درس درهمان دانشگاه که توریالی چاقوکش استاد بوده، رفتن توریالی چاقوکش با ثریا بها به باشگاه مباحثات «منزا»، گوش کردن نظریه پردازان سوسیال دموکرات ها و مارکسیست های المان، آمدن مائوئیست ها در این مجالس و خبرشدن خادیست ها از رفتن ثریا بها با توریالی چاقوکش و گزارش خادیست ها از اشتراک ثریا بها با توریالی چاقوکش دربین مائوئیست ها،  آمدن ثریا به خانه و عصبی شدن ثریا بها از دیدن خادیست ها و قهر شدن ثریا سر خادیستان کم سواد درخانه با صدیق ، مانع رفتن ثریا در مجالست با توریالی چاقوکش و ترساندن ثریا بها از عصبانیت نجیب الله و مقرری ودان به جای صدیق دربانک ،اخراج شدن صدیق از پرچم در زمان داوود و فعال شدن صدیق در پرچم دوباره در المان با خادیست ها، و خواهش ثریا با عصبانیت از خادیستان پرچم و منع کردن آنها بخاطر جلسات حزبی در خانۀ شان در«برکدورف» هامبورک المان غرب.

 این یادداشت قرمز از کتاب رها درباد گرفته شد.پائین به رنگ سیاه نقد رنگ قر مز بالا است.

حالا خانم ثریا بها داستان سازی و مقدمه چینی می کند که هم مخالفت خود را با دولت دست نشانده و مرد منفور  وجاسوس وطن فروش، ببرک کارمل نشان، بدهد و هم به چشم ملت افغانستان خاک بزند که این خانم را به حیث یک زن شجاع بشناسند.

در این جای شک نیست که پرچمی ها دسیسه ساز، فریب کار،مکار، نمک حرام نه تنها در برابر ملت افغانستان، بلکه حتی در برابر باداران روسی خود بودند، چون در سرشت شان همین بی وجدانی ها وجود دارد که در قسمت فشحا و فحشا گری، حتی سر مادر و خواهرخود بند و باز نبودند. جنایت سازمان زنان و جوانان، مشت نمونۀ خروار جنایات این مشت اراذل بوده که نه تنها ثریا بها، بلکه دیگران شان هم بارها به این جنایت ها اعتراف کرده اند و کلچر و فرهنگ اصیل افغانی را نه تنها یک عمل بورژوازی می خواندند، بلکه فشحا و فحشا گری را مانند روسان، عمل مترقی حساب می کردند. غیر خودشان ، باقی ملت افغانستان را عقب مانده می پنداشتند و فعلاً در رقاصه خانه های امریکا وغرب با معاش زیاد مشغول رقص های برهنه در دسکو های زنان و مردان، زن و مرد اجرای وظیفه می کنند. چون صدیق و ثریا بها از یک خانوادۀ جاسوس شناخته شده خاندان داکترنجیب الله بودند و پرچمی ها که در دزدی و اختلاس ید طولا داشتند، از مقرری صدیق شاید در هراس شده باشند، دست به دسائیس علیه خانم ثریا بها که سالها ماجرجویی کرده وعلیه صدیق دست به توطئه زده باشند، نه به این شکلی که خانم بها داستان سازی می کند، آنها هم این قدر بی عقل نبودند که یک نفر به حیث معاون بانک مقررمی شود و از خانوادۀ جاسوس شاهی هم می باشد، عنایت سفیر و سونارام آمر تکت فروشی آریانا، آن هم هندو، با  دوهمکاراش احمدشاه و زلمی شهباز، جرأت چنین گستاخی را می داشتند. هیچ منطق این را قبول کرده نمی تواند. توریالی پسر یعقوب خان توپچی که یعقوب خان از جملۀ مبارزین تحصیل یافته عصرخود و برادر زن غبار بود  و توریالی کسی بود که درخانۀ غبار بزرگ شد. این که او را خانم بها چاقوکش و رفیق نجیب الله معرفی می کند، شاید زمانی با داکترنجیب الله روابطی داشته بوده  باشد، ولی فکر نمی کنم که کسیکه درخانۀ غبار رفت و آمده داشته، در کابل چاقو کش بوده باشد، چنانچه توریالی به گفتۀ خانم ثریا بها، استاد در یونورستی آلمان می باشد، به هیچ صورت  فکر نمی شود که او زمانی چاقوکش بوده باشد و  در این هیچ جای شک نبوده که نجیب با برادران شان در سماواری با قدیر،منیر، پسران غزنی از خنج پنجشیر نشست و برخواست داشتند، بچه بازان ، قماربازان ، زناکاران ودیگر اراذل کابل درآن سماوار دور هم جمع می شدند و نجیب الله هم ازهمین قماش بود، چنانجه به اتهام تجاوز بر یک پسر پانزده سالۀ پنجشیری به نام قاسم زرد، مدت یک ماه در نظارت خانۀ کابل زندانی بود. چون تمام دوسیه ها را حکومت حزب دموکراتیک خلق سوختاندند، اگر سوختانده نشده باشد آن دوسیه در ولایت کابل موجود است و اگر نباشد هم حزب از این جنایت خبر دارد و قضات و څارنوال هائیکه زنده هستند و این جنایت و تجاوز نجیب بر یک پسر زیر سن قانونی دردناک تر است نسبت به دیگر جنایات نجیب الله و حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم و نجیب الله هم چنین رذالت ها را زمانی درشهرکابل می کرد که عضو حزب نبود. زمانیکه اوعضو حزب دموکراتیک خلق شد، در سازمان زنان و سازمان جوانان، قربانیان فریب خوردۀ جنسی زیاد بود، دیگر نجیب الله ضرورت نداشت که با چاقوکشان شهر کابل دست به جنایت جنسی می زد و از پهلوی توریالی ها استفاده می کرد و اینکه می گوید سفیر با یک معشوقۀ چشم سبز آلمانی خود در یک خانۀ زیبا و مجلل زندگی می کرد، تمام دپلومات های دنیا این کار را می کنند و سفیر اگر پرچمی بوده، از مقرری های غیر قانونی درحزب و از کودنی و بی سوادی صدیق آگاهی داشته، ولی کس فکر نمی کند که او می دانست صدیق برادر داکترنجیب الله است، سپورت و حمایه توسط وکیل وزیر مالیه می شود. چنین گستاخی را می کرد وهیچ پرچمی هم بی خبر نبود. همه می دانستند که ثریا بها در پوهنتون کابل قبل از روابط اش با فروغ، دوست دخترنجیب الله بود و صدیق به خاطرحزب و برادر با گرفتن ثریا بها قربانی داده و نجیب الله هرقدر که بی وجدان می بود، صدیق برادراش بود و اومی دانست که صدیق بزرگترین قربانی را به خاطر برادر(نجیب الله ) قبول کرده است.

شاید دیگران صدیق را یک آدم بی وجدان وبی غیرت بشنا سند، او همه ضربات بی غیرتی را از دست حزب خورده و به دستور شورای نظار که داستانی است طولانی که علیه نجیب الله بخاطر پنهان ماندن روابط بی شرمانۀ مسعود با خاد که توسط حبیب الرحمن جدیر و به مشورۀ ثریا بها، کتاب نوشته شد و سر صدیق فشار آوردند که کتاب را بقلم خود پاک نویس کند و بدون تایپ و ویراستاری، کتاب را بنشر رساندند و به خاطریکه راز نوشتۀ کتاب افشا نشود، حبیب الرحمن جدیر را شورای نظار سربه نیست کرد و کشتن و گم شدن او را به گردن خاد انداخت. طوریکه بعد ها روابط احمدشاه مسعود با خاد و روس ها افشا شد و اگر به دستور شورای نظار، حبیب الرحمن جدیر،جاسوس دو طرفه توسط  خاد سر به نیست شده باشد، این نوع اتفاقات به جاسوسان و خصوصاً جاسوسان دوطرفه اتفاق افتاده وهیچ چیز دور از امکان نیست. چیزی که روشن است، حبیب الرحمن جدیر جاسوس دوطرفه سر همین کتابی که راجع به نجیب الله در پنجشیر، بعد از رفتن ثریا بها وصدیق صورت گرفته است.

بصیر زمان، پسر زمان خان، برادر زن  سید امان الدین، برادرسید شرف زمان، نواسۀ دخترکاکای سکۀ مادر من می شود، مادراش از خوانین تتمدرۀ پروان، دختر محمد یوسف خان، نوسۀ جلندر خان و علیخان غازی، از شهزادگان غور که بعد از شکست دولت غوری ها ،به پروان مهاجرت کرده اند و  بصیر، برادر ناجیه جان، زن اول احمد ظاهر می باشد که در ورجینیا زندگی می کند. بصیر آدم عیاش وشوخ بود، سالها شده که من او را ندیده ام و روابط  نزدیک ثریا با توریالی و زمان داشته، دروغ نمی گوید، اما ثریا، سفیر ،کارکنان آریانا و بانکها هم می دانسته اند که نه شعله ئی ها جرإت تهدید کسی را داشتند و نه پولیس غرب در خواب خرگوش بوده، هیچ عقل کارنمی کند که سفیر، کارکنان آریانا، کارکنان بانک ها که همه پرچمی بودند، صدیق و ثریا بها را تهدید کرده باشند وصدیق بدون آگاهی نجیب الله مقررشده باشد. پدر وکیل این جرأت را نداشته است.

 نجیب الله نه تنها که در حزب از وکیل کرده با قدرت بوده، بلکه در خاد و چاقو کشی هم ید طولا داشته است.

وکیل و ببرک کارمل شناختی که از نجیب الله داشتند، چنین جرأتی نمی کردند که در مسائل خانواده گی نجیب الله دست درازی کنند. کا جی بی به  خاد و پولیس میدان کابل مطابق قوانین جاسوسی دستور داده بود که اگر خود نجیب الله هم می خواهد از افغانستان خارج شود، کارکنان پولیس و خاد مجبوربودند بخاطر مطمئن شدن شان تیلفونی با مسؤولین خاد در تماس شوند، ورنه هزاران نفر امضای خاد را می ساختند و بدون ثبت خاد، پاسپورت می گرفتند و از میدان خارج می شدند وهمه کس می دانست که کا جی بی در افغانستان فعال بود و افغانستان در زمان روسها، شهر خربوزه نبود.

چون مردم می دانستند که کارکنان پولیس و خاد دوباره با مسؤولین خاد چک می کردند و ارتباط می گرفتند. هیچ کس غیر قانونی از افغانستان خارج شده نمی توانست. قانون ک.گ.ب هم همین طوربود. با وجودیکه اشخاص پاسورت دردست داشتند و بدون اجازۀ ک.گ.ب پاسپورت اجرا نمی شد، بازهم در میدان های هوایی و بنادر، مؤظفین دولت مجبور و مکلف بودند که با ک.گ.ب و خاد دوباره تماس بگیرند. درتمام اقمار روس این نوع روش وجود داشت. حرفهای خانم ثریا بها به خاطر برائت دادن حزب دموکراتیک خلق است که نشان بدهد و بگوید کارهای سخت گیرانه و غیر انسانی وجود نداشته است،  در حالیکه هرنوع بی رحمی و ظلم وجود داشته. مقرری ودان که هرکس بوده هم یک داستان سازی غیرقابل باور ومنطق بخاطر برگشتن دوباره خود ثریا داستان سازی کرده که ملت افغان فریب رفت وآمدن های او را درغرب وبه پنجشیر   چقدربی شرم و بی حیا سیاسی وغیر سیاسی می باشد، درحالیکه همه ملت این خانم را با چهره و طرز خرام سیاسی وغیر سیاسی اش می شناسند و دراین جای شک هم نبوده که کسانیکه درخارج مقرر می شدند با سران جنایتکارحزب و دولت در تبانی بوده اند. ثریا بها بگوید یا نگوید، یک واقعیت است  این حرفها سبب برائت ثریاها نمی گردد واین حرفها ملت ما را هر قدرکه خوشبین و ساده باشند، منحرف ساخته نمی تواند. باید ثریا بها چیزهایی را دراین کتاب افشا می کرد که ملت افغانستان از آن آگاهی نداشتند و  ندارند و شاید در مجالس آزاد و دموکراتیک آلمان شعله ئی ها و دیگران اشتراک می کردند و تبدیلی صدیق و برگشت ثریا بها ارتباطی به این مجالس نداشته است. ثریا بها بخاطربرگشت بی شرمانۀ خود چنین داستان سرائی می کند.

 خانم ترا کدام بی وجدان باشد که برائت بدهد؟

در بالا در قسمت سفیر افغانی در آلمان و معشوقۀ چشم سبز او نکاتی را به عرض رساندم که در این فضل شما می خوانید که فحشا وفحشا گری از محیط کار، تا گوشۀ خلوت خانه و چشم سفیدی در برابر مهمانان توسط مهمانخانه چی، گرچه قبلاً اشراف زاده های ضد فرهنگ بورژوازی به گفتۀ خانم ثریا بها که مستقیم وغیر مستقیم تکرار در تکرار در کتاب رها درباد ازهمجنس وهمجنس بازیهای حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ اشرافیت پرچم که تاجداران این روش، سازمان زنان وسازمان جوانان بوده، یاد کرده است، این حرف احمقانه است که بگوئیم این اشخاص چه کسانی بودند، باید بگوئیم که از دارالانشاۀ کمیته مرکزی، بیروی سیاسی، کمیته مرکزی، شورای انقلابی، کارمندان کمیته مرکزی ، منشی های کمیتۀ ولایتی، کمیتۀ شهری، خاد، څارنوالی انقلابی وغیرانقلابی،سترمحکمه و محکمۀ انقلابی، وزرا، روئسا، جبهه پدروطن، پارلمان قلابی، سفرا، نمایندگان سیاسی، کلتوری و فرهنگی، کدام از اینها به رشوه ستانی ،زنا و لواطه، دسیسه و دسیسه سازی به اثر شهادت همسنگران خودشان محکوم نیستند.

من به این کاری ندارم که بد نامی های تجاوز جنسی زیبا خوانندۀ تاجکی به یک اتهام علیه یک بیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق،(محترم کاویانی) بود و یا واقعاً مورد تجاوز و برآشفتگی خانم زیبای تاجکی، سرگروپ بنام رقاصه های زیبا و یا لب چوشی (سعادت)، سفیرافغانی در آلمان، آن هم  با یک دخترغربی که دشمن سرسخت یک مملکت کمونستی است، بگویم، یا چپ را سیا بگویم که این لب چوشی ها ریسک سیاسی نداشت ؟

آیا از گندگی ها و کثافت کاری های حزب دموکراتیک خلق تنها خانم ثریا بها است که زبان قلم دراز می کند و یا آقای استاد اکبر روان است که پرده از روی سرخ ، سبز، زرد، سیا، کاجی بی، دار و دستۀ چپ و راست، منحیث یک شاهد عینی برمی دارد و یا خانم فتانه در طیاره و درهند در وقت سفر داکترنجیب الله بخاطر کشته شدن راجیوگاندی، صدراعظم فقید هند، زبان واقعیت ها را درقسمت فحشا وفحشاگری در خانوادۀ داکتر وکیل، وزیرخارجه که افشا می کند. خانوادۀ داکتر وکیل با زن وکیل و خواهر وکیل، ثریا پلیکا به دستور ببرک و اناهیتا ، زمانی فحشا را در ساز مان زنان رذالت سازی می کردند. اگر از آن برخورد طیاره داکتر وکیل که دیگر چپ دیروز نیست، در لباس بورژوازی در سویس، رقص سیاسی و یا رقص سکوت می کند. خانم فتانه جان، دختر جیلانی خان، برادر زادۀ جمال جان، خانم داکتر نجیب الله هنوز هم زنده است. همین که میگویند اسناد ، چه نوع اسناد ملت افغانستان درقسمت کُشت و کُشتار، زندانی و ترور، فحشا وفحشا گری، لوطه ، رشوه ، وطن فروشی، جاسوسی وغیره رذالت های حزب دموکراتیک خلق، خصوصاً شاخۀ پرچم ارئه کند؟

چشم سفیدی، بی وجدانی، پُرروئی هم حدی دارد. شما که می دانید تره کی ، نجیب الله ، حفیظ الله امین، ببرک بر تانک سوارشد و به افغانستان آمد و از شاه شجاع انگلیس پند نگرفت، نه تنها که پند نگرفتند، بلکه این روش را در وطن ما ترویج کردند که حامد کرزی به پیروی از ببرک کارمل سوار بر بی دوازده و سیزده، توسط امریکایی ها به همان میدان هوایی که ببرک و ببرکیان در میدان هوائی بگرام آورده شده  بودند، آوردند. چه نوع اسناد ملت افغانستان به شما خائنین ارئه نماید؟!

ملت ما ضرب المثل زیبا دارد:

« کسی که به خواب رفته،  می توان او را  بیدار کرد و کسی که خود را به خواب و چشم سفیدی زده است، او را چطور می توان بیدارکرد؟ »

درپایان یک روز زیبا که پرتو آفتاب شیارهای سرخگونه بروی ابرها...

خواهش خانم ثریا از صدیق بخاطر تفریح با بچه ها در این روز زیبا، طعنه زدن صدیق از بیکاری خانم ثریا، رفتن صدیق در اطاق پس از دقایقی با بالاپوش بارانی، کمربسته و اولین بار کلاه شاپوی سیاه، بیرون شدن صدیق ازخانه بشکل یک مرد غربی و دور انداختن لنگی و شملۀ غیرت افغانی، تعجب پرسیدن خانم ثریا در روز آفتابی با لباس بارانی و کلاه فرهنگی به جای شملۀ پشتونی ، سوال خانم ثریا از صدیق که کجا می روی؟ قهرکردن صدیق در برابر سوال خانم ثریا بها که ازعادت های همیشگی صدیق است که با این روش کارهای پنهانی وغیر اخلاقی خود را انجام می دهد، نا خودآگاه گفتن این جملۀ خانمثریا بها به صدیق که....

ختم بخش دوم

                            بخش سوم بزودی....