سلیمان راوش 21/ 4/ 2013

بهارعزیز ؛ ساعت دوازده و چند دقیقۀ روز یک شنبه ،21 اپریل 2013 بود که شعر «مزگت» ترا خواندم. اما نه یکبار که چندبار. پس از آن با خود اندیشیدم که چرا بهار نازنین عنوان غزل را«مزگت» گذاشته؛ ایکاش عنوان با واژۀ ( زن) یا ( بانو) و دیگر مشبه ها یا مانند های ازاینگونه مزین می گردید. زیرا چنانکه من، از معنی این غزل آموختم، تصویر ژرف و واقعی گوهر ِ توانایی یک زن (بانو) آفتابینه با مُهرۀ واژه ها نقاشی و رنگریزی شده است.

ما آگاهیم که، مسجد (مزگت) جایگاه بنده گی و مکان گردهمایی برای تهیه و فرستادن فرمان های (بی پرسش و پاسخ) و بار کردن بر دوش  دیگران در درازنای تاریخ بوده است ، خلاف همه عبادتگاه  های دیگر. به عبارت دیگر مسجد یا مزگت مرکز فرماندهی در اسلام به شمار می آید.

بی گمان در این مرکز عدۀ فرمانده اند و عدۀ دیگر فرمانبردار اند.

 و نیز به پنداشت من، معنی غزل چهار دیوار مزگت و فرمانده ها و فرمانبرداران  آنجانیست.

هر چند در روال (کنایه) آنها نیز نقد سزاوار شده اند. شاید کسی بپرسد، پس معنی غزل متوجه کیست؟ باید گفت معنی غزل آژیرنده گی  است که در قالب شعر ریخته شده برای بانوان، تا آگاه شوند از نیرو و توانمندی های شان، و ضعف و بیچاره گی عدۀ از مردان در برابر این توانمندی. به ویژه ناتوانی آنعده ازنرینه ها چه زیبا بیان گردیده که در اثربی اراده گی و کسر خِرد خویش، به شمشیر خشونت و زندانی کردن بانوان ( پوشیدن حجاب و در خانه ماندن شان)  متوسل می شوند.

 ولی آنچه سوگوارانه و اندوه گینه می باشد، اینست که در مجامع اسلامی و سنتی، این بانوان اند سگالیده ، آگاهانه ونا سگالیده و غیرآگاهانه به فرمانبرداران که حضور شان حتا در مسجد یا مزگت هم مایۀ ناخشنودی فرمانده های نرینه می باشد، تبدیل شده اند و بی پرسش و پاسخ از آن اطاعت می نمایند.

 فرمانده های نرینه مزگت نیز با تمام رندی و شیادی خویش  میداندکه:

«تک تک کفشش که هم استاده ی گلدسته را
از اذان پرتاب و در ایوان مزگت بشکند»

  و چه غمگیانه است که بانوان از تأثیر صدایی کفش بی خبراند، و نمی دانند که باصدایی کفش های خود میتوانند ضعف و زبونی  مسجدیان را مسخره نمایند.

 به واقعیت از یکسو نا آگاهی و ایمان ناسگالیده به فرمان ها، و از طرف دیگر سنتگرایی و(خودسانسوری) نماد های زندگی و عشق در وجود خویشتن خویش و  در برخی موارد جوشش عناصر جنسیتی زنان، موجب گردیده است که حاکمیت مرد بر زن مشروع گردد.

 اگر  مجموعۀ آنچه گفته شد، بانوی بتواند آن را در وجود خویش تصحیح نماید بدون شک:

«می توان با سُستی آخوند ها بازی کند
شیشه شیشه بازوی مردان مزگت بشکند»

اما ملاحظه می شود که بجایی شکستن بازوی مردان مزگت، بیشتر در شکستن قامت های خویش با قبول وتبر گرایشهای ناهنجار مزگت مشغول اند.

آگاهان و پژوهشگران نیز جهت کمک به بانوان دراین زمینه ها کمترتلاش نموده و می نمایند.

یکی ازعلت های نپرداختن دراین زمینه ها بیشترازلحاظ جنسیتی کمبود بانوان پژوهشگرو معتقد به اصول و اخلاق برابری زن و مرد و آگاه از رابطه های زن  و مرد واخلاق جنسی است ،ازطرف دیگر بیشتر بودن پژوهشگران نرینه که کمتر مایل اند زنان به آگاهی ها لازم دست یابند؛ زیرا منافع شان در خطر قرار می گیرد، در حالیکه عکس تصور شان با موجودیت زن آگاه، زندگی شیرین میتواند میان زن و مرد به وجود آید.

 اما آخوند ها سخت فعال اند که به هر قیمت می شود سد این آگاهی ها شوند، چون میدانند که آگاهی زنان:

«بی کلنگ وبی تبر، یک آستینش بر زدن
کوچه ی آخوند ها، دوکان مزگت بشکند»

اگر امروز گمان براین است که فعالیت ها در جهت حقوق مساوی زن و مرد در سطح ملی و بین المللی در جریان است باید گفت که؛ دفاع از دین، دفاع از مردم، دفاع از حقوق زن به یک ابزار سیاسی  سودجویانه تبدیل گردیده است. طرح حقوق مساوی زن و مرد در روند سیاسی و اجتماعی مطابق قوانین جامعه چیزی دیگریست، که در قوانین تامین است. اما آنچه، باعث تقابل زن و مرد، خشونت، فحشا،، افسرده گی، اعتیاد به مواد مخدر و فرار از خانه و خانواده، تن دادن به ازدواجهای ناخواسته و جدایی ها می گردد از اثرعدم وجود قوانین یا عدم حقوق مساوی سیاسی و اجتماعی بانوان در جامعه نیست، بلکه ناشی از حاکمیت یک قانون دیگر بر جامعه است، قانون شریعت و سنت های رایج در جامعه، توأم با  خودباوری زنان در این خصوص.

 این موضوع یکی از مسایل مهم است که کمتر به آن پرداخته می شود حتا هیچ نمی شود.

 تنها چند شخصیت انگشت شمارِ اند که به سنت شکنی پرداخته و می پردازند و یکی هم بانو فرزانه بهارسعید است که با قامت رسا و هراس ناپذیر (انگشت در جهان کرده و قانون آخند و ملا می کوبد)

و با غریوتندرانه از ستیغ خِرد فریاد میزند که:

دختری نازد درونم، با همه نازک تنی
دست آن دارد رود ایمان مزگت بشکند

ایدون باد

مزگت
مو برهنه گر رود، فرمان مزگت بشکند
نیمه پیراهن رود، دوران مزگت بشکند
بی کلنگ وبی تبر، یک آستینش بر زدن
کوچه ی آخوند ها، دوکان مزگت بشکند
بوی شب بوی تنش بزم نماز شامگه
هوش مّلا را زند پنگان مزگت بشکند
یک کرشمه دلبری را تیکه نانی آورد
کاسه پرهیز هر مهمان مزگت بشکند
تک تک کفشش که هم استاده ی گلدسته را
از اذان پرتاب و در ایوان مزگت بشکند
چامه بهر او فغان و گریه و افسوس نه
مشت آن باشد زند زندان مزگت بشکند
می توان با سُستی آخوند ها بازی کند
شیشه شیشه بازوی مردان مزگت بشکند
دختری نازد درونم، با همه نازک تنی
دست آن دارد رود ایمان مزگت بشکند

                        بهار سعید