افغانستان در سال های دهۀ چهل در پروسۀ تغییرات ودگرگونی های سیاسی قرار گرفت ؛ پادشاه وقت محمد ظاهر شاه استعفای محمد داؤد صدراعظم را که پسر عم اش میشد و ضمناً شوهرخواهرشاه نیز بود بعد از نُه سال حکومتداری پذیرفت؛ شاه دوکتور یوسف را برای تشکل کابینۀ جدید مؤظف ساخت واز جانب دیگر به اثر فرمان تقنینی کمسیون تسوید قانون اساسی را بوجود آورد که بعد ازطی مراحل ذیربط، مسودۀ قانون اساسی جهت غور وبررسی بیشتروآماده شدن غرض انفاذ آن به لویه جرگۀ دعوت شده سپرده شد؛ لویه جرگه بعد ازجروبحث کافی قانون اساسی جدید را تصویب نمود وآنراغرض توشیح به مقام سلطنت سپرد که بعد از توشیح به منصۀ اجرا گذاشته شد؛ فعالیتهای سیاسی آغازیدن گرفت و مطابق قانون اساسی جدید باید تفکیک قوای ثلاثۀ دولت بوجود می آمد که برای این منظور انتخابات پارلمانی دورۀ دوازدهم شورا یا ولسی جرگه براه افتید ؛ خیلی از افراد علاقمند غرض احراز کرسیهای ولسی جرگه از نواحی وولایات مختلف افغانستان خود را کاندید کردند؛ آقای نیک محمد خان که نسبت فامیلی با من دارد ( شوهر همشیرۀ بزرگوار مرحومۀ من میشود.) کاندید اتوری خویش را برای احراز کرسی پارلمان از حوزۀ ولسوالی میربچه کوت کوهدامن اعلام داشت ولی نا به هنگام فردی به نام مجید کلکانی که تا آنزمان مخفی بود از حالت اختفا بیرون برآمده و درمقابله با نیک محمد خان برخاست این خود سوال برانگیز بود که وی چرا در حالت اختفا به سر می برد؟ و چه واقع شد که به یکبارگی ازحالت اختفا برآمد و به زندگی قانونی آغازید؟ این موضوع سوالات بیشماری را خلق کرده بود اما بعداً فهمیده شد که وی دوستی داشت بنام صوفی غلام حضرت که وی هم از منطقۀ کلکان بود وبیشتر اوقات مصروف کار های لومپن منشانه می بود وی نیز به خاطر اعمال غیر قانونی اش مخفی شده بود که بعد ازدید وادید با جنرال سردار عبدالولی ( داماد شاه ) بدون موأخذه ومجازات رها گردید ودر پروسۀ انتخاباتی به نفع مجید کلکانی به کارزار آغازید قرار معلوم وی از جمله افرادی بود که باعث بخشوده شدن مجید کلکانی گردیده بود زیرا که مجید خان کلکانی به ترور رئیس دارالعلوم شرعی که درولسوالی پغمان موقعیت داشت متهم بود ؛ مجید خان کلکانی بعد از این حادثه پا به فرار گذاشته وپنهان گشته بود که بیدون تصور قبلی دیر تر در فعالیت های انتخاباتی مانند سمارق سبز کرد و در برابر کاندیدای مستقل ولی ناموافق با اراده های سردار عبدالولی ( محترم وکیل نیک محمد خان ) ایستاد تا اگر بتواند وی را شکست دهد؛ دلچسپ از همه این بود که دوسیۀ نسبتی وی نیز سر به مهر گردید و وی به زنده گی نورمال قانونی روی آورد ودوست اش صوفی غلام حضرت که بعداً در دورۀ ریاست جمهوری محمد داؤد خان دستگیر گردید و به خاطر انجام جرایم اش به اعدام محکوم شد که همراه با برادرش یکجااعدام گردیدند ویرا در روند انتخابات کمک میکرد؛ من با نام آقای عبدالمجید خان کلکانی که مشهور به " آغا صاحب" بود در همان گیر ودار مبارزات انتخاباتی آشنا شدم این زمانی بود که خانم بهأ برای اشتراک در فعالیت های سیاسی آماده گی میگرفت تا عضویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را حاصل کند که با تلاش های خستگی ناپذیر آنرا حاصل نمود و ضمناً عضویت هیأت رهبری سازمان دموکراتیک زنان را که یگانه ارگان پیشرو فیمینستی ( دفاع از حقوق زنان ) در همان برهۀ زمانی در کشور ما بود نیز حاصل کرد.

 

قابل تذکار است که چرا من این موضوع را به حیث یک گفتاربرای نقد و بررسی بر گزیدم ؛ این به خاطریست که درین اواخر خانم بهأ بر روایت نوشته هایش در کتاب " رها در باد " به گمان اغلب پیوند های با دو گروهک مؤتلف " ساما " (سازمان انقلابی مردم افغانستان ) هواخواهان مجید کلکانی و" سازا " ( سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان ) که هواخواهان محمد طاهر بدخشی رهبر کشته شدۀ شان میباشد حاصل نموده است . ( محمد طاهر بدخشی و سازمان وی که بنام " ستمی ها" مشهور بودند یعنی " سازا " در خفا از جانب ارگان های استخبارات شوروی نیز حمایت میگردیدند . رجوع شود به کتاب کی،جی،بی در افغانستان اثری واسیلی میتروخین.) ولی ذهن مریض خانم بهأ بدهکار این حرف ها نیست وی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را گماشتگان شوروی قلمداد نموده ودربست ایشانرا میکوبد حالانکه برادر ارشدش آقای دگروال همایون بهأ (سمونوال پولیس و عضو سازمان نظامی حزب) نیز در کمیتۀ عدل ودفاع کمیتۀ مرکزی تحت نظر آقای علومی اجرای وظیفه میکرد وبسیاری اوقات با نمایندۀ خبرگزاری اتحاد شوروی در کابل در تماس میبود ولی در مورد وی همه این ملاحظات اهمال وفراموش گردیده ویادی در مورد وی بعمل نمی آورد؛ یا زمانیکه خود خانم بهأ بار اول به اتحاد شوروی برای تداوی مسافرت میکند نامۀ سفارشی یوری اوبلوف ( کارگزار کی، جی،بی در افغانستان که خود خانم بهأ به حوالۀ کتاب واسیلی متروخین از آن در نوشته هایش یاد میکند.) که عنوانی آقای سورنین قونسل شوروی در سفارت کابل غرض اخذ ویزه برای خانم بهأ داده شده بود و خانم بهأ را به حیث رفیق ارجمند معرفی داشته بود کاملاً فراموش نموده وزیرمیزند. ولی اکنون آش پخته شدۀ خانم بهأ داغ ترعنوان میگردد و دیگران را "اجیران و مزدوران شوروی" معرفی میدارد وخود را بری الذمه دانسته؛ تلاش میورزد که افراد معین مورد نظرخویشرا تاپه و مهر خیانت و وطنفروشی بزند و خود را ملائکۀ نازل شدۀ پاک وبی گناه قلمداد نماید . عجب دنیای است " صاحب خانه هم میگوید که دزد را بگیرید و دزد هم میگوید که دزد را بگیرید" و یا گفته اند که : " قاضی خودش شراب مینوشد ولی دیگران را به نوشیدنش مجرم میداند" و یا " کور خود بینای مردم" اینست شخصیت مکار، دروغگو ،جعل پرداز، یاوه سرا، هرزه گو ،متقلب و واقعی خانم بهأ؛ غرض بدنام کردن وبی اعتبار ساختن بهترین فرزندان مبارز وطن ما که به خاطری دفاع از منافع ملی کشور شان از زندگی های عزیز شان با دلیری گذشتند و نخواستند که یک گام از آرمانهای وطنپرستانۀ شان عقب نشینی کنند نقشه میکشد و اویلا کنان به حال افراد مجهول الهویۀ ضد منافع مردمی زار زار مکارانه گریستن میگیرد وبه ایشان قهرمانان " خراسان" زمین شکل و سیما میدهد و از این پیامبران گروهک های تجزیه آور در افغانستان یلان مردان افسانوی میسازد.

بر همگان روشنست که مجید خان کلکانی بوسیلۀ حاجی سخی " بابه قشقاری" راپور داده شد که از جانب نیرو های امنیتی به اشتراک حاجی سخی دستگیر گردید و چون وی مجیدخان کلکانی را از نزدیک میشناخت مجید کلکانی نتوانست که ازهویت خود انکار نماید وی به خاطری فعالیت های خرابکارنه ضد دولتی مورد مواخذه قرار گرفت که در نهایت حکم اعدام بالایش تطبیق شد ؛ من شخصاً نه مجید خان کلکانی را دستگیر کرده ام و نه کدام مقام ذیصلاحیت بوده ام که در مورد وی تصمیمی اتخاذ نمایم ولی خانم بهأ این شعبده باز دروغگو که زمین را به آسمان میپیوندد با پر روئي و وقاحت مطالب نا وارد را در مورد من انشأ نموده وبا جعل کاری پای من، پای وکیل نیک محمد خان و فرزندانش را در گلیم حادثۀ دستگیری مجید خان کلکانی می پیچاند و توطئه آمیز می خواهد ما را بحیث فامیل آدم کش و قاتل معرفی بدارد؛ اما این نیرنگ ها دگر به ثمر نمی نشیند این سلسله اتهامات خاکی خشکیست که به دیوار نمی چسپد. برای اینکه درست تر واضح شود باید گفت که بعد از دستگیری مجید کلکانی گروپ هواخواه اش حاجی سخی را در راه دارلاامان نزدیک لیسۀ عالی حبیبیه ترور کردند ونه ویرا بلکه برادرانش وسایر اعضای فامیلش را کشتند خانم بهأ برای چنین افرادی( مجید کلکانی) اشک تمساح میریزد از وی پیراهن حضرت عثمان ساخته برای تخریب شخصیت والای کشور ما شهید دوکتور نجیب الله استفاده به عمل می آرد ولی فراموش کرده است که این همان خانم بهأ است که به محترم نوراحمد نور دردفتر کارش در کمیتۀ مرکزی میگفت: " به رفیق نجیب بگوئید که برای من یک چانس بدهد باز خواهد دریافت که من چقدر کار با ثمر برای وی انجام داده میتوانم ." این صحبت زمانی اتفاق افتید که دوکتور نجیب الله منشی عمومی کمیتۀ مرکزی شده بود وخانم بهأ با استفاده از اوضاع سیاسی همان دوران میخواست بهره برداری نماید و خود را کاندید مسلم رهبری سازمان دموکراتیک زنان میدانست وی در آنوقت نه در اندیشۀ مجید کلکانی بود ونه درفکر خورشید بودنش ؛ وی با کرکتر فرصت طلب اش حاضر بود برای شهید نجیب الله کار سیاسی انجام دهد و به اصطلاح خودش" به خدمت اناهیتا راتبزاد خواهد رسید." اما چون دوکتور نجیب الله شهید تحویلش نگرفت عقده مند گردیده بر علیه اش نوشته های تحریر میدارد که دور از اخلاق عالی سیاسی بوده وهر انسان معقول می فهمد که با این طرز گفتار وکردارش به حیث خانم جفنگ سرا وهرزه گوی برای خود جا باز مینماید.

 من حیرانم به تمام این دروغ گفتن ها و تظاهر وفرصت طلبی های خانم بهأ؛ وی فکر میکند با جعل کاری های افراطی شاید شخصیتکی برای خودد ست و پا خواهد کرد ولی کور خوانده است ویرا دگر مجالی نیست؛ وی درلجن بزدلی وخیانت و دروغ غرق گردیده است دگر امکان بقأ و دوام به حیث یک عنصر روشنفکر وطنپرست در میان حلقات وطنپرستان افغانستان برای وی وجود ندارد وی گور خود را خودش کنده است و خویشتن را با خفت و بی مایه گی در آن گور دفن نموده است.

                                             ادامه دارد.