پوهندوی شیما غفور

 

من و لبخند شیطان

 

 چند روز پیش کتاب «لبخند شیطان» نوشتۀ محترم داکتر ببرک ارغند را که  قبلا فرمایش داده بودم ولی به نسبت مریضی دوامدارسرماخوردگی  خوانده نمیتوانستم،  بدست گرفتم تا مطالعه نمایم. وقتی پشت وروی و تعداد صفحاتش را دیدم، با خود گفتم که نظر به وضع صحی و کار های دیگرم، شاید بتوانم همه اشرا در ظرف یک هفته خلاص کنم. بعدآ شروع بخواندن نمودم. در اول خواند نش برایم کمی مشکل بود، زیرا رومان  به زبا ن گفتاری نوشته شده است. بعدآ که چشمانم با کلمات آشنا شدند، دیگر مشکلی نداشتم ومن میخواندم ومیخواندم.  یک وقتی شد که گاهی یک عضو فامیلم می آمد و گاهی دیگرش، هرکدام اعتراض آمیز و حتی التماس کنان خواهش میکردند که دیگر بس کنم. برایم می گفتند که "سه روز به وظیفه نرفته ای، هنوز نو خوب شده ای، فردا هم یک روز است، بهتر است حالا بخوابی وگرنه  باز مریض میشوَی."  ولی من کجا ماندنی کتاب بودم. من اگر کتاب را میماندم، کتاب مرا نمی ماند تا صبح آن شب جلد اول را خلاص کردم و جلد دومش را نظر به مصروفیت هایم در ظرف دو روز دیگر خواندم.

بدون مبالغه بعد از سالها ی سال چنین کتابی را پیدا نموده بودم. در سالهای نو جوانی و جوانی زمانی که آثارجاویدان هوگو، گورکی، جک لندن، تولستوی ...را میخواندم معمولآ تا صبح ها بیدار میبودم وبا آدم های داستان سرگردان از گوشه ای به گوشه ای و از واقعه ای به واقعه ای میرفتم. ولی در سالهای اخیر با خواندن هیچ رومانی دیگر آن چنان احساسی برایم رخ نداده بود. فکر میکردم آنوقت ها جوان بودم و احساساتم به گونه دیگری بود. ولی رومان "لبخند شیطان" معجزه کرد و مرا  در داخل رویداد های قصه با خود برد. با زبان ساده وروانی که رومان نوشته شده وبا  ترسیم هنرمندانۀ آدم ها و محیط ماحول، خود را در طول داستان جزء از آدمها ی آن احساس میکردم. در لحظه ها، در قدم ها، در حرف ها وفکرهای  آدم های داستان، در مشکلات شان و در پیروزی های جزئی و کوتاهی آنها خود را شریک میدانستم. آدم ها را در رومان میتوانستم  سه بعدی ببینم، نفس کشیدن های شانرا احساس کنم. وقتی نفس شان از ترس ذیق میشد، من هم آنرا  احساس میکردم، وقتی دندانهای یکی با رنگ زرد و خصوصیات همردیف تعریف شده بود، بوی  بد دهن آن شخص مشامم را آزار میداد. وقتی مادر پشت اولاد هایش دلهره داشت، قلب من هم میلرزید.

نوشتن رومان با زبان عامیانۀ دری، هنر والای است که توسط آن لهجه های مردم ما از سمت های محتلف کشور انعکاس پیدا نموده است. بدون آنکه گفته شود که کی از کدام قوم است، خواننده به صورت طبیعی نظر به ادای کلمات و نام های معمول همان مناطق به آن متوجه میشود. جناب ارغند صاحب با این هنر شان کتاب را از حساسیت های قومی بدور نگاه کرده ، در عین حالی که حادثات تاریخی را در مقطع زمانی بعد از سالهای  1992که د رحقیقت درزیر پوشش تذویری دشمنی های قومی در کشور اتفاق افتاده است، موشگافانه بازگو نموده اند.

در این رومان یکبار دیگرمیتوان چهرۀ اصلی مردم شریف کشور را دید، که خود در مصیبت جنگ و مفلسی غرق اند، ولی تا که میتوانند به دیگری کمک میکنند. با چه زیبایی احساس وطنداری وبشر دوستی مردم ما در کارهای کوچک وبزرگ شان، در کلمات و جملات شان ودر قربانی دادن ها و از خودگذری هایی آنها تبلور یافته است.  

در رومان «لبخند شیطان» خصوصیت دیگر مردم وطن را نیز میتوان مشاهده کرد که متاسفانه هنوز هم یکی از مشخصات بارز ما میباشد. در کتاب به وضاحت تصویر گردیده که مردم به مقاومت دستجمعی خویش بی باور اند. همیشه تک قهرمانی میکنند. ار سر خویش میگذرند ولی شهامت یکجا شدن با همدیگررا ندارند. در صحنۀ پل باغ عمومی که ده ها نفرحضور داشتند، نیز این موضوع دیده میشود. ده ها نفری که همه از جنگجویان نفرت داشتند وخود را هر لحظه در خطرآنان میدیدند، ولی جراءت نکردند تا در مقابل دو تفنگدار یکجا شوند و دختری را از اختطاف نجات بدهند. در اینجا تک قهرمان مجاهد سینه اشرا سپر تفنگ "رفقایش" میسازد. وی کشته میشود بدون آنکه چیزی را تغیر بدهد. باز یک قربانی دیگر بدون آنکه در تغیرمثبت جریان حادثه کمکی بنماید.

یکی از پیام های عمدۀ رومان «لبخند شیطان» این است که اعمال زشت و یا نیک اشخاص با مناسبات قومی وی ارتباطی ندارد. در هر قوم ، هر ملت و هر مملکت اشخاص نیک سیرت و بد عمل پیدا میشوند. نمیتوان یکی از آنها را صرفآ با یک صفت مسما نمود.    

نام بسیار جالب این کتاب «لبخند شیطان» میتواند به تنهائی مسایل زیادی را بیان نماید. منحیث خواننده نمیدانم، چرا نویسنده این عنوان را انتخاب نموده است؟ ولی آنچه را من از خواندن این کتاب درک نمودم این است که در این رومان  زشتی بر نیکوئی،  خشونت بر محبت، یاس برامید، بی باوری بر اعتماد، خیانت بر صداقت ، مادیات پرستی بر معنویت ومرگ بر زندگی پیروز میگردد. این پیروزی میتواند فقط در لبان شیطان "لبخندی" را نقش ببندد. تاثیرات این پیروزی در زندگی کنونی مردم ما تا حال قابل دید است. خشونت، بی باوری، زشتی، بی اعتمادی، مایوسیت، خیانت و رسیدن به پول در بدل حیثیت وزندگی،دیگر لبخند شیطان راحتما به خندۀ قهقه مبدل نموده است.

به نظر من رمان «لبخند شیطان» شاهکاری است، که نه تنها رومان است، بلکه تاریخ هم است. تاریخی که آنرا میتوان لمس نمود. تاریخ نه چندان دور ما، مثل فلم مستندی که حادثات را در زیر عدسیۀ زمان قرار داده و آنهارا با جزئیات شان با زبان عواطف و احساسات انسانی با تک صدا هاو تک فکر ها بیان میکند. رومانی که اکثریت آدم های آن تا حال زنده اند، با ما زندگی مینمایند. اکثر شان در گیر داستانهای تازه بعضآ حتی بد تر شده اند، یک تعداد شان خودرا در خارج کشیده اند. رومانی که داستانش برای هیچ انسانی از افغانستان بیگانه نمیباشد. این رومان آئینه ای قدنمایی است که هر افغان  به شکلی و به اندازه های متفاوت میتواند سرگذشت شخصی خود را در آن ببیند. گره های از سرنوشت فعلی خود را با واقعات  آن زمان شناسایی نماید؛ خود، خویشاوندان ودوستان خود را در آن ببیند. از اینرو خواندن این رومان را برای هریک از وطندارانم سفارش میکنم. صرف نظر از اینکه در کدام تعلقات قومی وموضعگیری سیاسی قرار داشت و دارد. برای هریک دلچسپ و در عین حال آموزنده است. داکتر صاحب ارغند با این رومانش تاریخ  آن سالها  را از دستبرد سیاسی نجات داده است. زیرا در کشور ما تاریخ همیشه دستخوش "پَلپُوت" که شاید اصلآ" پَل پُت" باشد، گردیده است. یعنی جای های پای تاریخ  مثل نقش قدم ها در بالای ریگستان با دست زدن ها مغشوش و پُت گردیده است و برای نسل آینده امکان آموختن از تاریخ گذشته و قضاوت آزاد در مورد آن نمانده است. از اینرو هم ، مایان، یعنی قهرمانان اصلی و فرعی این رومان باید از این خدمت داکتر ارغند ممنون و مشکور باشیم.