نقــدی بر کتابِ (درنــگی بر زمیــنه هــای اســتبداد شــناسی نادرشــاه)

  اثــر محمــد نصــیر مهـــرین     

نوشته شده توسط:  نجیب سخی  

سه شنبه ، 28 دی 1389 ، 16:13

نصیر خان سلام! بعد از مطالعه رساله ات زیر عنوان درنگی بر زمینه... که بمن ارسال نموده بودی؛ نکات چند جالب نظرم واقع گردید, که خواستم آنهارا بشکل نقدی بر این نوشته برایت ارسال بدارم؛ پایه و اساس دیدگاه من جستجوی حقایق در این مقطع تاریخ کشور است. و ازنظر شخصی کاملاً دوستانه وخالی از هرنوع پس منظر و قضاوت میباشد.

از دید من این کتاب باید از نظر شکل و محتوا مورد ارزیابی قرار گیرد:

شکل تحریر این کتاب جداً به ادبیات داستان و قصه نویسی میچسپد تا به تاریخ، و مخصوصاً تاریخ وقایع خونین سالهای 1929 الی1933 در افغانستان؛ زیرا جملات پیچیده و کلمات نا ماًنوس، برندگی حادثه و در نتیجه سند تاریخی را زیر شعاع برده، که این کتاب خصوصیت کوبیدن هم به میخ وهم به نعل را بخود میگیرد!

نامۀ که مرحوم عبدالرحمن لودین، خطاب به شاه امان اله نوشته، که ما نقل آنرا درین کتاب مطالعه کردیم؛ این نامه بپارسی نوشته شده است. تفاوت فاحشی بین طرز تحریر کتاب و سبک نوشتۀ عبدالرحمن لودین، نظر را بخود جلب میکند؛ مرحوم لودین از زبان پارسی برای شرح وبیان یک واقعیت استفاده نموده؛ اما نویسندۀ کتاب، برای بازی با واقعیت آنرا بکار برده است

زبان پارسی دری که، بزرگترین ذخایر نظم و نثر موزون در جهان را بخود جا داده است؛ معیار نوشته های ما باید گفتار و کلام، پیشینیان و متقدمین شعر و ادب زبان ما باشد؛ لهذا هر اصطلاح و هر لغتتی که در شعر رودکی، فردوسی، سعدی، حافظ، سنائی، مولانا، نظامی... و(دیگر سخنوران ما که اینجا نامهای مبارکشان به نسبت خلص بودن این مقال از قلم مانده) نباشد، خارج اززبان ما قرار دارد؛ نباید آنها را در تحریر ها و متن های خود مورد استفاده قرار دهیم. مگراینکه، هدفی مشخصی ازینکار داشته باشیم!

به استثنای اصطلاحات علمی و تخنیکی عصر حاضر، که جامعۀ ما ازآن بدور مانده، وبه استعمال این کلمات ناگزیر هستیم؛ اما دیگر مفاهیمیکه بذات و معنی اطلاق میگردد؛ این دانشمندان از هزار سال به اینسو، زبان ما را با آنها مشبوع و غنی نموده اند، که احتیاجی به افزودن ترکیبات نا ماُنوس به این ذخیرۀ ناب نیستیم!

من به این عقیده هستم، که نوشته در مورد تاریخ یک ملت؛ باید بزبان گویا، عام فهم و جملات سریع و راست نوشته شود، یعنی یک جمله باید صرف بیک مفهوم اتصال و انجام داشته باشد؛ تا تمام آنهائیکه بموضوع علاقه دارند بیک نگاه به تۀ مسئله برسند؛ اما متاسفانه کتاب، در جهت مقابل این دید قرار دارد. مگر اینکه با چنین طرز نگارش هدف خاصی دنبال شود!

شکلیکه در فوق ترسیم نمودم انعکاس، بیرونی محتوای این کتاب است؛ زیرا جملات، تاکیدات، تائیدات و تردیدات، دو پشته و دو رویۀ این کتاب ستون فقرات آنرا تشکیل میدهد؛ مثلاً: « مطابق لزومدید و راهبرد های شخصی و مشورۀ مقامات انگلیس، راه هند ـ پکتیا را در پیش گرفت؛ زیرا درین مسیر چشم اندازی روشنتری برای تصرف قدرت سیاسی و زمینه های مساعد تری برای تبارز شخص خود میدید.» (1)

چنانچه ازین جملات استنتاج میگردد، ما دقیق نمیدانیم، که آمدن محمد نادر ازطریق هند تصمیم شخص او بود ویا مشوره و دستور انگلیس؛ چنین جملۀ مربوط بتاریخ نمیشود؛ زیرا قاطعیت ندارد و خواننده را بر سر دو راهی قرار میدهد؛ اگر مورخ در زمینه اسناد و مدارک کافی ندارد؛ از استعمال چنین جملات سر در گم باید پرهیز کند؛ زیرا این تاریخ نیست بلکه استدلال است، که از ذهن نویسنده بیرون آمده، موضوع مورد بحث را به داستان تبدیل میکند!

آنگاه که، گفته میشود (درین مسیر چشم اندازی روشنتری برای تصرف قدرت سیاسی و تبارز شخص خود میدید): این چشم انداز روشن که محمد نادر آنرا دیده و حس کرده بود و نویسندۀ کتاب نیز آنرا شناسائی کرده؛ زیرا در بارۀ آن صحبت میکند، چه چیزی بوده ؟ آیا اختلاف مذهبی با امان اله بود، آیا پشتیبانی قبائل بود و یا اینکه اتکا به انگلیس بود. اینک نویسنده کتاب قوۀ محرکۀ این حادثۀ تاریخی را در پشت پرده نگهمیدارد و آنرا برای خواننده نمیدهد؛ چرا ؟ چون؛ نویسنده درین مورد سندی ندارد؛ لهذا هر سه را حذف میکند و بجایشان" چشم انداز روشن" را می آورد، همین جملۀ را که، من در بین ناخنک گرفتم،« استدلال» است؛ استدلال دشمن سند تاریخی است؛ زیرا ازاین سه عینیتی که ما در اینجا ذکر کردیم؛ با استناد به گذشته؛ محمد نادر بکدام یک از آنها میتوانست اتکاکند ؟ تنها به انگلیس بود؛ زیرا با انگلیس از طفولیت دستپرورده و مانوس بود؛ لهذا در روشنی وعده های انگلیس راه هند را در پیش گرفته است؛ زیرا دو واقعیت دیگر اختلافات مذهبی و پشتیبانی قبائل، نادر که تا هنوز بحیث مامور عالی رتبه و رکن مهم نظامی دولت امانی شناخته میشد، هیچگونه تضمینی ندارد،که متکی به آنها راه هند را در پیش گیرد؛ ازجانب دیگر، همین قبائل برضد خود امان اله در حال قیام اند؛ اما به سپه سالار او حاضر بکمک هستند، تا اورا بقدرت برگرداند. یاداشتهای شماره (8و9و11 درهمین نوشته اسنادی هستند برای تائید این دستور). روی چنین ملحوظ استکه شاه امان اله به او امر داده؛ تا ازطریق شوروی وارد افغانستان شود؛ اما نادر برخلاف دستور شاه از طریق هند وارد میگردد؛ چون قبلاً سرنوشت امان اله را تاحدودی میدانست. از اینجا ظاهر میگردد که نویسندۀ کتاب با چنین جملات مجهول میخواهد، یکقسمت حقایق را درحاشیه بکشاند، یا اقلاً آنرا قسم دیگری جلوه بدهد؛ زیرا در شروع جمله نیز از "مشوره با مقامات انگلیس " یاد اور میشود. در حالیکه" لودویک آدمک" مورخ امر یکا ئی؛ او از مشوره صحبتی نمیکند، آنرا "مذاکره و مصاحبه" میخواند: « ریچارد مکوناچی که در کرم بحیث نمایده سیاسی وظیفه داشت و از آنجا با نادر شاه و برادرانش قبل از آنکه به افغانستان داخل بشوند و مجادلۀ خود را بر علیه بچه سقا آغاز کنند مذاکره و مصاحبه نموده بود ».(2) آنچه را او مذاکره و مصاحبه میخواند، مرحوم غبار چنین توضیح میکند « جریدۀ رسمی انیس نوشت پذیرائی محمد هاشم خان مقرر است با پذیرائی محمود طرزی در مراجعت از میسوری هند مطلبق باشد »(3). در هیچ مقطعی محمد هاشم با محمود طرزی قابل مقایسه نیست؛ تنها در تضادمیتواند با محمود طرزی قرارگیرد؛ چون او سند اسقتلال افغانستان را از میسوری باخود اورد و، محمد هاشم سند مسترد دوبارۀ انرا به انگلیس. غبار در ادامه مینویسد « چون دولت انگلیس عادت داشت که از انتقام ادبی مثل انتقام نظامی و سیاسی هیچگاهی اغماض نکند، پس این نشریۀ انیس حاکی از همان انتقام است چنانچه اعمار " مینار نجات " در کابل عین مفهوم انتقامی را در برابر مینار استقلال میرساند ». ما که ا مروز هشتاد سال بعد از وقوع این حوادث در زمینه صحبت میکنیم، بچشم سر مشاهده کردیم، که گفته های مرحوم غبار عینیت کامل را در بر دارد؛ زیرا در قبال این معامله که استقلال افغانستان در بدل تاج و تخت شاهی از طرف محمد نادر و برادرانش به انگلیس مسترد گردید، که در نتیجه در تمام مقامات نسبتاً مهم دولتی افغانستان، یکنفر هندی بنام ترجمان، داکتر، معلم ویا ملا حضور یافت؛ وزیرها، کفیل های ما هندی ها شدند، حتی در سطح بین المللی سفرای ما در جریان جنگ دوم در دو کشور محور، یعنی جرمنی و جاپان دو نفر هندی بود. رئیس یگانه فابریکۀ اسلحه سازی ما یک هندی شد. در نتیجه تمام ساختمانهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی ما را بصورت مکمل تجزیه و نابود کردند؛ تا ختم جنگ دوم جهانی حتی یک سند از خرچ و دخل دولت افغانستان وجود ندارد؛ زیرا سیاست ما بدست انگلیس و هندی ها بود، اقتصاد ما بدست دلالان هندی بود، وصنایع ما کاملاً بدست شاجی گادی وان مضمحل گردید، معارف به حد اقل رسید و برای زنان تحصیل و مکتب ممنوع اعلان شد، دیوبندی ها تمام امور مذهبی ما را بدست گرفتند؛ جامعه در یک سیاهی مطلق فرو رفت، مسئلۀ ملیت و زبان برای بار اول در افغانستان جداً مطرح گردید که تاامروز در عواقب آن میسوزیم.

نصیر خان! اینک خودت هشتاد سال بعد، با اینکه تمام نتایج این معامله از زیر چشم ات گذشته و هنوز هم میگذرد؛اما عمداً آنرا « مشوره با مقامات انگلیس » میخوانی!!!!

مرحوم عبدالرحمن لودین که در مورد اعدامش خودت قلم فرسائی میکنی، در حقیقت سند قتلش در همین مرحله مهر شد، که تو از توضیح علل حقیقی آن طفره میروی و میگوئی که " مشاوره با مقامات...." پس اشکی که تو بر مزار این شهدا میریزی بجز اشک تمساح چیز دیگری نیست!

موضوع دومیکه درین نوشته باید، یاد آوری گردد آنست که: محمد نادر در اینکه شخص سفاک و درنده خوی، مکار، حیله گر... بود، درین جای شک نیست؛ اما باید اینرا نیز قبول کنیم که این شخص خیلی هوشیار، مجرب، موقع شناس، استراتیژ و... هم بوده که در اینجا چند نمونه را ذکر میکنیم:

 « در نتیجه تاکتیک های موفقانه اما خونبار نادر خان.......» (4)

 « نادر خان در زمینه بهره گیری با ظرافت خاص....... »(5)

 «نادر خان رشوه های لفظی را در پهلوی پخش سلاح تحویل سران قوم میکند. » (6)

نویسنده درین بیانات با اتکا به نوشته و گفتۀ اشخاصیکه محمد نادر را " والا حضرت و سپه سالار" مینامند، ویا شاه ولی برادر نادر که خود سواد نوشتن را هم نداشته، ویا اینکه گفته های محمد اکرم عثمان، که این شخص تا امروز جفا و جنایات خلق و پرچم را در عقب منطق " خدا کفن کش قدیم را بیامرزد " پنهان میکند؛ میخواهد بر ما بقبولاند که، محمد نادر، درین کار راوائی هایش از ذهن، ابتکار و نبوغ خود استفاده کرده است.

در تاریخ فرانسه" پیتن " نظر بخدماتش در جنگ اول بمقام مارشال رسید؛ اما در جنگ دوم تسلیم نازی ها شد، نامش با دولت ویشی و فاشیزم آمیخته گردید، تفاوت اینجاست، که تاریخ نویسان فرانسوی این موضوع را بصراحت یاد میکنند؛ اما نصیر خان! خود ات بما تاریخ میخواهی بنویسی که در آن حتی اگر یکبار هم شده بطور واضح و پوست کنده ازین واقعیت یاد نمیکنی که، قوه محرکه شخصیت و نبوغ نادر تسلیمی او به انگلیس بوده!

گذشت زمان و سیر حوادث بما نشان داد که، نقشه هایی که محمد نادر بکار میبست در حقیقت زادۀ ذهن استراتژیست های امپراطور بریتانیه بوده، نه شخص نادر، چنانچه تو میخواهی وانمود کنی؛ زیرا بریتانیا آنگاه که میخواهد نادر موفق شود، موفق میشود؛ اما گاهیکه میخواهد او شکست ببیند، او شکست میخورد. درین مورد آدمک چنین مینویسد: « مگر لشکر حبیب اله او و برادرانش و قوه اش را در 28 اپریل در نزدیک "شاه قرار " در وادی لوگر شکست دادند و قبائل جنوبی بزودی روحیه و جرات جنگی خود را از دست دادند اما گردیز بدست نادر افتاد که بزودی در ماه جون آنرا از دست داد و نادر خان و برادرانش مجبور شدند تا باز به آریوب برگردند. لشکر شاه محمود در 16 جولای در شرق مواجه بشکست شده و به وادی لوگر عقب رانده شد. در ماه اگست فرصت مجادلۀ بسیار دقیق و باریک نادر خان شروع شد که قوای او بصورت مکرر و بار بار شکست خورد. » (7)

 جای دیگر: « نادر شاه اعلام کرد که قبائل جنوبی انکار نمود تا بر علیه بچه سقا از من کمک و طرفداری کنند زیرا آنها عقیده داشتند که من نیت دارم تا باز امان الله را بقدرت آورم » (8) همچنین است، تقاضای مکررمحمد نادر و برادرش شاه محمود از نورالمشایخ که، جواب مثبت دریافت نکرد. درهمین مورد غبار مینویسد « تاوقتیکه شاه از افغانستان خارج نشده بود مساعی سپه سالار در پکتیا بناکامی منجر میشد. آتش اختلافات محلی و منطقوی فروزان بود و پول مصارف در نهایت قلت تکافو میشد، نورالمشایخ و سلیمان خیل ها با نادر همکاری نداشتند » (9) ،انگلیس به این نتیجه رسیده بود که، نادر به هیچ صورت وزن و توانائی مقابله با امان اله را ندارد؛ لهذا امان اله باید بوسیلۀ بچه سقاو حذف و مضمحل گردد؛ از اینجاست که بچۀ سقاو بار بار نادر را شکست میدهد؛ تا اینکه امان اله در غزنی بوسیلۀ نور المشایخ مجددی که رهبری قبایل سلیمان خیل را بعهده داشت و کار شکنی های اطرافیان اش خود را شکست خورده تلقی نمود، ودر نتیجه چون امان اله شخص درباری و پروردۀ ناز و نعمت بود، ازین بیشتر نمیتوانست در پهلوی ملت افغان ایستاده شود؛ لهذا از وطن خارج شد. ازاین مقطع ببعد است که، موفقیت های محمد نادر شروع میشود؛ زیرا حتی حضرت های شوربازار، در ظرف کوتاه مدتی بعد از خروج امان اله از وطن، بچه سقاو را که، خادم دین رسول اله لقب داده بودند، او را رهزن کلکانی خطاب میکنند. به اینترتیب مطابق به محاسبات انگلیس تاریخ مصرف بچه سقاو بپایان رسیده بود. تمام کامیابی های محمد نادر و برادرانش بتاریخ ختم مصرف بچه سقاو مربوط میشود نه، به ظرافت، تاکتیک و رشوه های لفظی محمد نادر به قبایل.... درینمورد نصیر خان! بدون تحقیق مزید، همان مطالبی را که،دولت،تبلیغات و سانسورش برمردم بنام حقیقت تحمیل نموده بودند؛ در زمینه، همه را خود ات دربست قبول کرده وبما استدلال می کنی، که این شیوه تاریخ نگاری نیست! اقلاً از اسنادی که جدیداً منتشر شده اند، میتوانستی استفاده کنی!

سوال چنین مطرح میگردد که محمد نادر چگونه به تصرف قدرت موفق شد ؟ جواب را آدمک چنین میدهد: « نادرشاه بکمک قبائل آنطرف خط دیورند برسر اقتدار آمد » (10)

در همین کتاب محمد نادر خود گفته است، چون قبائل سرحد با او کمک نکردند " بنا بر آن او مجبور شد تا از کمک های آنطرف سرحد بریتانیا را بخود جلب کند " (11)

 « مگر کمک عاجل از هیچ جا بدست نیامد تا آنکه نادر خان موفق شد تا معاونتهای جانی و مالی وزیری قبائل دیگری ماورای سرحد افغانستان را بخود جلب کند »(12)

 « این واضح بود که بدون کمک قبائل پر قدرت وزیری آنطرف سرحد هند نادر بتواند این زمامدار تاجک را شکست دهد » (13)

مرحوم غبار درزمینه مینویسد « یک عده مردان مسلح لوری نیز بغرض امداد پکتیااز آنطرف خط دیورند در علی خیل رسیده بودند.این سوقیات ناگهانی و دقیق پکتیا که مستقیماً کابل را تحت تهدید قرار میداد » (14)

اینک واضح میگردد که قوای آنطرف سرحد، یعنی انگلیس ها؛ پس محمد نادر بکمک نظامی مستقیم قوای انگلیس کابل را اشغال کرده است. لودیک ادمک درین مورد میگوید که انسجام و جمع آوری این قوا به عهدۀ اله نواز بود. در حقیقت این قوا زیر امرمحمد نادر نبوده؛ بلکه زیر دستور و اشارۀ الله نواز یعنی خود انگلیس قرار داشته، و به این ترتیب نقش اله نواز ملتانی بحیث چشم و گوش انگلیس در دستگاه دولت محمد نادر واضح میگرد.

درین جای شک نیست که عدۀ از قبائل و مردمان جاجی منگل خوست، بمثابه سیاهی لشکر، عساکر انگلیسی و نادر با خود اورده اند؛ تا کابل را تاراج گنند؛ اما هستۀ اصلی این نیرو ها در قرارگاه ها مستقر گردیدند.

ببینیم نویسندۀ کتاب درین مورد چه میگوید: « با این همه دولت نادر شاه نیاز داشت که با داشتن دیپلماسی پشت پرده در عمل از یکی از دو کشور یاد شده تکیۀ بیشتری نماید. کمک های عاجل انگلستان بدولت او سخن ازتکیه گاه مورد نیاز دولت او بود. از طرف دولت انگلستان به نادر شاه 175000 پوند استرلنگ، ده هزار قبضه تفنگ و پنج ملیون عدد کارتوس کمک بلا عوض گردید. جالب اینجاست که در آغاز نادرشاه دریافت چنین کمکی را به اطلاع نرسانیده بود»(15) این جملاتی را که ما اینجا نقل کردیم، بذات خود یک معما ویک چیستان هستند. اگر صد کتاب تاریخ را باز کنید در هر زبانیکه باشد، جملاتی بدین پیچیده گی و سردر گمی پیدا نخواهید توانست؛ مگر آنکه بخواهند تاریخ را رنگ دیگری بزنند!!

درزمانیکه این کتاب نوشته شده، دقیق هشتاد سال ازین حوادث میگذرد؛ اما باز هم باید قبول کنیم که، محمد نادر یک دیپلماسی پشت پرده داشته و نویسنده حاضر نیست که، محتوای این دیپلماسی را هشتاد سال بعد بما فاش کند؛ زیرا اومیداند که چنین دیپلماسی وجود داشته؛ چون در مورد آن صحبت میکند!!

 به ادامه میگوید بیکی از دو کشور یعنی، " شوروی ها و انگلیسها " باید تکیۀ زیادتر کند. ازین دستور چنین استنباط میگردد که، گویا محمد نادر اختیار و آزادی در عمل، حق انتخاب و تصمیم را نیز خودش داشته که، تصمیم بگیرد باکدام یکی ازاین دو همسایه تکیۀ زیادتر کند. دراین مورد باز یک نقل قول از آدمک را شاهد میاوریم، او میگوید: « موافقه پستی با اتحاد شوروی به اعصاب بریتانیا برخورد و میانۀ آن با افغانستان خراب شد، بعد از یکماه بریتانیا یک هیئت پستی را به افغانستان فرستاد که توضیح دهد چه قدم را افغانستان باید بردارد.» (16)

افغانستان حق انعقاد یک معاهدۀ پستی را با شوروی ندارد، پس چگونه او این توانائی و اراده را دارد، که بکدام همسایۀ خود تکیه کند. ازین دو دستور یکی صحت ندارد!

این تکیه گاه و دولت دوست به محمد نادر کمک هفتصدو پنجاه هزار پوند، ده هزار تفنگ و و پنج میلیون کارتوس را نمود که، این جملۀ مفتضح که در آخر ذکر شده " جالب اینست که در آغاز، نادر شاه دریافت چنین کمکی را به اطلاع نرسانیده بود."!!! یعنی اینکه نادر تمام مسائل کارنامه ها و تصمیمات خودرا به اطلاع عام رسانیده بود، صرف همین یک موضوع راابلاغ نکرده؛ به این علت یک امر جالب است. نصیر خان! این جمله متناقص نه؛ بلکه طنزی است در تاریخ افغانستان!!!

از یکطرف نادر را با کلمات حسابشده و ملائم دیکتاتور و مستبد میخوانی، و از جانب دیگر گله داری چرا این دیکتاتور ومستبد ما را در جریان کار ومعاملاتش قرار نمیدهد؛ اگر خودات این شخص را واقعاً مستبد و دیکتاتور میدانی، پس او حسابده به هیچکسی نیست؛ زیرا همین خصلت اوست. این تناقص گوئی ها نوشته ات را از حدود تاریخ کاملاً بیرون میکند.

حینیکه محمد نادر بکابل رسید؛ سقوی ها در عقب نشینی خود دارائی ارگ را با خود بردند، و باقیمانده بدست همراهان نادر غارت شد؛ خلائی بزرگ مالی ایجاد کردید؛ ازجانب دیگر محمد نادر مصرف هشتماهه جنگ با سقوی ها را نیز متحمل شده بود، که تا هنوز هم معلوم نیست از کجا تادیه وتمویل گردید. لهذا مقدار کمک مالی و نظامی انگلیس به تناسب حجم احتیاج درین مقطع خیلی کم وناچیز است، اگر به ارقام داده شده باورکنیم، وازطرفی ارزش پوند استرلنگ را در آنروزگار واضح نمیسازی، تا خواننده قضاوت بتواند، که این کمک مصرف چه مدت یک لشکر، را میتوانست تکافو کند.

ببینیم که آدمک در همین مورد چه میگوید: « این موضوع در کابل پنهان نماند که کاروانهای بزرگی داخل کابل شدند که پول ها و سلاح های بریتانیا را آورده بودند » (17) « معاونتهای بریتانیا بصورت پنهانی بعمل می آمد تا عوامل کینه جوئی های مردم را توسط اعلان امداد خارجی نباید تحریک کرد تا مردم بشور و طغیان در نیایند » (18). این کمک ها پایه، اساس و آب حیات محمد نادر وقشریکه به اطراف او جمع شدند بود؛ لهذا این کمکها به اندازۀ بوده که آدمک میگوید: « درکابل بسر چوک آوازه شد که نادر نوکر انگلیس است » (19) این ارقامی که خود ات میدهی حتماً از منبع موثق گرفته شده، اما نقش اصلی آنها نه، توضیح مقدار کمک انگلیس به محمد نادر است؛ بلکه درجهت سرپوش گذاشتن بواقعیت آن کمکهاست، که متاسفانه، تو، طوطی وار آنها را در همان جهتی که سالیان قبل برای این ارقام تعین شده بود؛ تکرارشان میکنی، واگرنه، اقلاً میتوانستی سال صدور این کمک ها را روشن کنی؛ زیرا کمک انگلیس به نادرچندین ده بار ازین ارقامیکه تومیدهی زیادتر است؛ چون انگلیس این پولها را جهت خفه کردن نهضت شرق بمصرف میرساند واین یک مصرف استراتژیک برای ادامه حیات امپراطوری بود!

در این کتاب یک سلسله حقایق از جانب خود ات ارائه میشوند، که در تناقص کلی با مطالب بعدی که درین کتاب مینویسی قرار میگیرند: « صدور دساتیر قتل به شیوه های فجیعانه توسط پادشاه بقدرت رسیده یی که هنوز نیاز بتائید مردم داشت محتاج پشتیبانی افراد و نیرو های سیاسی جامعه بود. مهر نشان مطلقیت دیرینه و استبداد تاریخی را در پیشانی داشته و شیوۀ حکومتداری را با ویژگی های قرون وسطائی اش بنمایش میگیرد » (20). این گفته تا نصف خود حقیقت هست؛زیرا هر دولتمرد عاقلیکه، بوسیله و مجرای عادی بقدرت برسد؛ برای تحکیم این قدرت و موجودیت خود، همه نکاتیکه در بالا گفته شد، را باید مراعات کند. آنگاهیکه تو محمد نادر را زیرک، ظریف و استراتیژ میخوانی در تضاد مطلق باین گفته هایت قرار دارد! اما محمد نادر همینکه بقدرت رسید بکشتن و اعدام آغاز نمود. نصیر خان! تا اینجا همان نصف حقیقت گفته هایت است، اما بعد ازین نصف مجازی و بازی با کلمات است یعنی (مهر نشان مطلقیت دیرینه و استبدادتاریخی بر پیشانی داشته...) زیرا؛ سوالیکه طبعیتاً طرح میشود؛ (اما تو مطرح اش نکردی) این است که، محمد نادر به اتکا و پشتوانۀ کدام نیرو به این همه جنایات بچنین عجلۀ دست میزند ؟ یا بقول مرحوم غبار، که تو قسمت آخر جمله اش را حذف نموده ای « بیحوصلگی دیوانه وار شاه در ریختن خون »! در نقش جواب این سوال تو (مطلقیت دیرینه واستبدادتاریخی)، را میخواهی مسوول بیعرضگی سیاسی و جلادیت ذهنی محمد نادر معرفی کنی؛ اما در واقع جواب چنین است که، نه تنها محمد نادر متکی به نیروهای زیر امر اله نواز هندوستانی این کشتار را، راه می اندازد؛ بلکه بدستور او نیز اینکار را میکند؛ زیرا وقتیکه تو کدورت و عوامل شخصی محمد نادر را بحیث عامل اساسی، سربریدن روشنفکران و طرف دارا ن امان اله قلمداد میکنی، مسولیتی بزرگی بگردن میگیری؛ چون تمام این افراد باهم یک مخرج مشترک دارند و آن ضدیت با انگلیس و استعمار انگلیس است. مثلاً محی الدین خان انیس، صرف بخاطر اینکه ضد انگلیس بود اعدام شد. چنانچه مرحوم غبار میگوید: « سخن از استعمار انگلیس راندن ویا از آزادی و مساوات حرف زدن دیگر " بمثابۀ خیانت دینی و جنایت ملی " بشمار میرفت » (21)؛ زیرا انگلیس اینرا ضروری میدانست که برای تجزیه ساخت های سیاسی فرهنگی افغانستان، باید قشر منور و چیز فهم و بعد آن تعلیم و تربیه باید بحد اقل برسد و، اگر معارف و سواد برای زنان ممنوع میگردد، ناشی از همین سیاست است.

اگر امان اله کافر و بت پرست بود اینک از قدرت خارج شد؛ پس چرا اقتصاد، سیاست، فرهنگ ومذهب ما را پامال میکند ؟؟؟؟ چرا در ورق قرآن امضا میکند که نمیکشم؛ اما اعدام میکند؛زیرا امر انگلیس از امر قرآن بالاتر بود. نباید بچۀ سقاو درمورد عروج و نزول خود بقدرت حرف بزند؛ زیرا اسرار استعمار و نوکرانش فاش خواهد شد.

نصیر خان وقتیکه تو محمد نادر را دیکتاتور و مستبد میخوانی، شخصیت محمد نادر به تعریف عام یکی ازین خصوصیات موافق نیست؛ زیرا محمد نادر شخصیت سیال دارد، به هر قالبیکه ریخته میشد رنگ ونقش همان قالب را برمیداشت؛ درین مورد مرحوم غبار میگوید: « آنگاه که نادر توپ ها را بالای دیوارهای بالاحصار نصب کرد، مردم کابل میگفتند که، نادر انتقام مرگ کیوناری از مردم کابل میگیرد »(22)

پس جنایات محمد نادر و برادرانش در جهت تامین یک دولت استبدادی ویا دیکتاتوری مطلق العنان از جنس حکومات قرون وسطائی نیست؛ زیرا این دولت بمفاد ومنافع ملتی که زیر فرمان اش است هیچ رابطه و سروکاری در طول موجودیت خود قائم نکرد؛ بلکه آن در جهت تامین منافع انگلیس و خوش زیستی محمد نادر و خانوادۀ اوبود. درین مورد گفته های سیدقاسم رشتیا راشاهد میگریم، او که پرورده و سر سپرده خانوادۀ نادر بود؛ میگوید: « اعیلحضرت فرمودند کمیته تسوید با کمیتۀ مشورتی فرق دارد. شما باید ملتفت باشید که محمد زائی ها تنها وابستگان خانوادۀ شاهی نمیباشند، بلکه آنها کتلۀ نسبتاً بزرگ و مهم جامعه را چه از لحاظ درجۀ تحصیل وفرهنگ وچه از رهگذر موقعیت در جامعه تشکیل میدهند » (23). این گفته های محمد ظاهر فرزند محمد نادر، در حدود سالهای شصت میلادی است، که کاملاً ثبوت عینی این نظر است که آنها به منافع خود و خانواده خود می اندیشیدند، نه ملت! لهذا اینها مستبد و دیکتاتور طرازقدیم و شناخته شده نیستند، که نباید این عینیت را با جملات مجهول بکجراه ببریم. رنگ و هویت لکۀ ننگینی که محمد نادر بر پیشانی دارد، آنرا تغییر ماهیت و طبعیت داده، و به سطح استبداد و مطلقیت نزولش بدهیم؛ زیرا اعمال محمد نادر به هیچصورت با مفهوم مطلقیت قرون وسطائی تطابق ندارد.اینها برای اولین بار در تاریخ افغانستان ساختمانها و مبانی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و مذهب ملت افغانرا تجزیه کرده آنها رابه تحلیل بردند و مضمحل نمودند. در اینکه مردم نیمروز در خشکسالی های دهۀ هفتاد فرزندانشانرا در سرچوک کابل فروختند، در اینکه مردم کابل میگفتند که ما سوزنی ساخته نمیتونیم تا با آن لباسهای خود را بدوزیم و یا اینکه یک نفر داکتر برای شصت هزار افغان اختصاص داشت. این وضعیت جامعۀ ما در ربع سوم قرن بیستم است. یعنی درست چهل سال شده که، نادر و خانواده اش بر افغانستان حاکنم هستند؛ جامعۀ افغانی را نه به شرایط قرون وسطا، بلکه آنسوی قرون وسطا رجعت دادند. در عین زمان خاک زمین زندان دهمزنگ کابل از چربی پوست آزاد مردان افغان درین چهل سال رنگ سیاه و چرب پیدا نموده بود. و این قیمتی بود که، ملت ما بخاطر اینکه خاندان حکمران خدمتگذار انگلیس بود پرداخت، چنانچه محمد ظاهر تعریفش را کرد. این خانواده دربدل آنکه نود وپنج فیصد ملت افغان سواد ابتدائی را ندارد، اما آنها خودرا نخبگان وتحصیل کرده های این جامعه تراش میکنند.

حینیکه در ختم سالهای پنجاه انگلیس از نیم قاره خارج شد؛ گفته های رشتیا درین مورد قابل تاًمل است: « واقعاً وقتی انگلیسها که سالها خود را حامی افغانستان و در موقع خطر مسوول مدافعۀ آن میشمردند نیم قاره را ترک گفتند خلای بزرگی ازین ناحیه احساس میشد و همین مسئله موضوع مهم سیاست خارجی افغانستانرا تشکیل میداد تا که چندین سال این وضع دوام داشت تا اینکه در دورۀ صدارت محمد داود خان با تثبیت سیاست بیطرفی...» (24)

بعد از خروج انگلیس از نیم قاره آنچیزی را که رشتیا خلا مینامد، در حقیقت دست مهربانی از سر دولتمردان کابل دور شد، و ایشان خود را یتیم احساس کردند، و چندین سال جستجو نمودند؛ تا اینکه محمد داود دست نوازشگر روس را بر سر خود وباقی دولتمردان قرار داد.

اما روسها بشرطی دولتمردان افغانستانرا حمایۀ مالی و نظامی میکردند، که منافع شان در افغانستان تامین گردد. محمد ظاهر و محمد داود هردو شروط روس را لبیک گفته؛ در برابر پول وحمایت روس آنرا از دل و جان قبول کردند.

یکی از شرائط تامین منافع روس در افغانستان ایجاد هسته های سیاسی نفوذ روسیه در جامعۀ ملکی افغان بود. ترجمۀ عینی این معاملات در عمل آنچیزی بود، که امروز، همین خاندان و اطرافیان شان آنرا بنام دهۀ دیموکراسی معرفی میکنند. اما، نارسائی ها و کمبود ها در جامعۀ افغانی آنقدر زیاد بود که، باشندگان چهار پنجصد هزار نفری شهر کابل همینها که(25) حلقۀ حایلی را بطور شعوری ویا جبری بین دولت و توده های وسیع ملت بوجود آورده بودند (26)؛ این قشر بشور آمده و اعتصابات سالهای 1348 و 1349 هـ.ش را؛ براه انداختند، که در نتیجه چندین فقره حبسهای سیزده ساله صادر شد؛ چون دولت پشتیبانی و حمایت نگهبان خود، یعنی شوروی را بدست نیاورده بود؛ نتوانست همچو نادر دست بکشتار بزند. درین مورد مکالمۀ سید قاسم رشتیا با محمد ظاهر پادشاه وقت، بیانگر و ثبوت این دستور است. درین مورد رشتیا میگوید: " من پیشنهاد کردم که، این تخم در نطفه خفه شود" اعیلحضرت فرمود: " اما موضوع باین آسانی که شما گفتید حل شده نمیتواند " من گفتم: " بفکر من باید موضوع را با زعمای شوروی بصورت واضح در میان گذاشت...." (27) درین سند، رشتیا میگوید؛ باید اینها را سرببریم؛ اما محمد ظاهر میگوید: کار آسان نیست چون؛ من و آنها عین نگهبان را داریم و من بمقابل این نگهبان مسوول هستم. رشتیا میگوید، باید از مقامات شوروی اجازۀ اینکار را بگیریم.

 پس روس قبول کرد که مولاو نگهبان دولت مردان کابل باشد بشرط اینکه خلق و پرچم روی روز را ببینند؛ اما روسها خیلی زود دریافتند، ساختمانی را که انگلیس ها در درون دولت افغانستان راه اندخته بودند، مطابق به منافع و آرزو های انگلیس بود؛ قطعاً به تقاضای روس ها پاسخگو نیست؛ لهذا با اولین کودتا خدمتگذاران نو را روی صحنه آوردند. درست پنج سال بعد دومین کودتا. نه، اینکه کلۀ خدمتگاران را تبدیل کردند؛ بلکه لاک ومومی که اینها از آن ساخته شده بودند، آنرا؛ نیز تغییر دادند. بیک سخن روس ((شیطانی)) را که بموافقۀ ظاهر وداود پرورانده بود؛ از آستین خود کشید که، عبارتند از خلق و پرچم تره کی کارمل... که، این وضعیت به هیچصورت به مذاق جهان غرب و امریکا خوش آیند نبود، که آنها نیز؛ ((لاهول)) را از آستین خود در آوردند که، عبارتند از اخوان ربانی گلبدین سیاف، طالب ومطلوب... به اینترتیب وطن ما بمیدان جنگ قدرتهای بزرگ تبدیل شد. بسان دو فیلی که، در کرد شالی مستی کنند، زندگی و هستی ملت مارا ازبیخ ویران نمودند که، این وضع تا امروز ادامه دارد.

مرور برحوادث را باینجهت نمودم که حتی آنهایی که شک دارند، ویا قصداً نمیخواهند بفهمند ویا طبعیتاً نمی دانند؛ تا این موضوع برایشان روشن گردد؛ در آتشی که ما امروز میسوزیم بوسیلۀ محمد نادر و خانواده اش افروخته شده است.

نصیر خان! نکاتی را که در فوق یاد آور شدم، اینها نوشتۀ خودت را از تاریخ جدامیکنند، یعنی این کتاب یک دستور یا یادداشت تاریخی نیست؛ زیرا بار، بار سبب و مسبب همدیگر را نقص میکنند؛ لهذا بنظر من خصوصیت یک دستبرد در تاریخ را دارد؛ چه از نگاه شکل و، چه محتوا. تاریخ باستناد استوار است نه، به استدلال، چرا که استناد یک امر عینی است و استدلال یک خصوصیت ذهنی. بهمین علت استکه، کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر نوشتۀ میر محمد صدیق فرهنگ؛ چون استدلالی است ارزش تاریخی ندارد. اما در عوض افغانستان در مسیر تاریخ نوشتۀ میر غلام محمد غبار که،(جلد دوم آن همین مقطع تاریخ ما را بطور مستند روشن میسازد)، این کتاب مورد پذیرش عامۀ ملت ما و کشورهای مجاور قرار گرفته است، قرار آمار غیر رسمی چهار صد هزارجلد ازین کتاب بچاپ رسیده است.

زیرا درین کتاب تاریخ بطور مستند شرح وبیان شده است. این اثر سدی عظیمی در برابرتمام تراوشات ذهنی، و استدلالی در مورد تاریخ ما بوجود آورده است؛ که حتماً بدان مراجعه و استناد شود. نه اینکه مطالب آنرا باتغییر ادبیات بخود نسبت بدهیم؛ بلکه از مطالب آن در تحلیل واقعۀ تاریخی بهره ببریم و طرز نگارش تاریخ حقیقی را بیاموزیم؛ زیرا درتاریخ دستور انتزاعی وجود ندارد؛ حوادث در جامعۀ انسانی همچو زنجیر یکی با دیگری حلقه بحلقه وصل هستند. آنگاهیکه در مورد استبداد صحبت میکنیم، استبداد خود، نمائی بیرونی یک عینیت دیگری است، که متاسفانه خود ات در شرح همین عینیت اغماض میکنی و آنرا بخوصیات قرون وسطائی محمدنادر و عقب مانی تاریخی او، و جامعه ربط میدهی؛ درحالیکه اعمال محمد نادر تجلی از خواست انگلیس است، در به تجزیه کشیدن قصدی ساختمانهای اجتماعی جامعۀ مدنی افغان؛ مثلاً امیر عبدالرحمن بحیث مستبد قرون وسطائی، ماشین خانۀ کابل را تاسیس و انکشاف داد؛ اما محمد نادر همین فابریکه را نابود میکند؛ لهذا هردو را نمیتوان بیکسان مستبد خطاب کرد؛ زیرا نیروئیکه استبداد عبدالرحمن و پدیدۀ نادر را بحرکت مییاورد، از هم تفاوت دارند؛ این کتاب همین تفاوت و وقوۀ محرکۀ اعمال محمد نادر رانمی خواهد روشن کند، و آنرا با دیگران در یک طبق انداخته؛ زیر نام استبداد قرون اوسطائی پیشش میکند. درحقیقت چند حلقه از زنجیر حوادث را میخواهی حذف کنی؛ از اینجاست که به استدلال میپردازی، یعنی حلقه های حذف شده را می خواهی با تراوشات ذهنی و گفته های تقریبی جا پری کنی، که در نتیجه موضوع کتاب تجرید میگردد. چون در شروع گفتم که در تاریخ دستور انتزاعی وجود ندارد؛ لهذا رابطۀ این کتاب با تاریخ نقض میگردد. در یک ارزیابی حد اقل یک تاریخ ناقص است، در یک دید واقعی تحریف تاریخ گفته میشود.

نصیر خان! چون نوشتۀ خود ات بسطح یک کتاب نشر و توزیع شده است، لهذا من این نقد و تبصره را خدمت ات ارسال نمودم؛ اما حق انتشار وتکثیر آنرا بخود محفوظ میدارم.

 با تجدید احترامات به آرزوی صحت

 نجیب سخی استراسبورگ بیست وششم نوامبر دوهزارو ده

 

 یاد داشت ها:

1ـ ص، 24، درنگی بر زمینه های استبداد شناسی نادرشاه نوشته محمد نصیر مهرین

2ـ روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست، نوشته: لودیک آدمک ترجمه (پوهاند محمد فاضل صاحبزاده)

3ـ افغانستان در مسیر تاریخ، ج، 2، میرغلام محمد غبار

 6،5،4، درنگی بر زمینه.......ص،33،ص،29،ص، 27.......... مهرین

7ـ روابط خارجی افغانستان....... آدمک،ص 254

8ـ """" """""" """"..........""""""،ص 278

9ـ افغانستان درمسیر تاریخ،ج،2

10،ص 268،11،ص، 278، 12، ص، 255، 13، ص، 254 روابط خارجی افغانستان.... آدمک

14ـ افغانستان در.....غبار

15ـ ص،21 درنگی بر زمینه......... مهرین

16ـ ص، 292 روابط خارجی افغانستان.....آدمک

17،ص، 277، 18، ص، 295، 19، ص، 278، روابط خارجی افغانستان.......آدمک

20ـ درنگی بر زمینه......مهرین،ص، 8

21ـ افغانستان درمسیر، ج، 2.............غبار

22ـ """""" "" "" " "..............غبار

23ـ خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا،ص، 180

24ـ """ """"" """"" """" """"،ص 96

25ـ این ارقام باستناد مونوگرف نجیب سخی که زیر عنوان (علت ازدیاد نفوس شهر کابل) نوشته شده بود.

26 ـ دولت افغانستان در ظرف همین چهل سال، واحد های اقتصادی را که، کار زا و مولد ارزش باشند؛ بوجود نیاورد. زراعت ما به شیوۀ گاو آهن و صنعت کوچک نیز خصوصیت استاد شاگردی قرون وسطائی داشت. سرمایه های دلال مانند زابلی، محمد هاشم وغیره، مانع انکشاف این صنایع و تبدیل شدن آن بصنایع ملی بودند.

بخشهای سود آور تجاری نیز؛ در انحصار خانوادۀ حکمران و دستیاران شان بود؛ مانند نفت، شکر، رابر، وسائل نقلیه وغیره؛ گوشت، شیرو پنیر در انحصار محمد هاشم صدراعظم بود. در نتیجه ملت در یک بحران و فقر دائمی بسر میبرد. دولت که کمک های خارجی و مالیات را وصول میکرد؛ یک قشر وسیع ازین تودۀ فقیررا، مخصوصاً در پایتخت بنام(مامور،میرزا و صاحب منصب)بخود جذب کرده بود. درین جلب و جذب کاردانی ولیاقت هیچ مطرح نبود؛ بلکه کسب اعتماد مقامات راز و کلید موفقیت بود؛ مثلاً محمد هاشم چندین بچه خوانده داشت، که این بچه خوانده ها افراد نیمه بیسواد و چاپلوسی بیش نبودند، که در تاراج و چپاول مردم دست آزاد داشتند. لهذا آنانیکه با رژیم در تماس مستقیم قرار داشتند، یعنی ماموران عالیرتبه دولت، اکثراً قشر یا حلقۀ شعوری این حایل ر ا تشکیل میدادند، که منافع شان دریک نقطۀ با هم گره میخورد.

اما آنانیکه در خط دوم قرارداشتند یعنی مستقیماً از دولت معاشبگیر نبودند؛ مانند کارمندان خرده پا، اهل کسبه و پیشه وران که در حاشیۀ این سازمان امرار حیات مینمودند؛ اینها قسمت غیر شعوری یا جبری این حلقۀ حایل را تشکیل میدادند.

27ـ خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا، ص، 335