طنز کوتاه

نفرى تصميم گرفت دوبىِ گرى ره ایله كده سياسى شوه ، خوده ده جمع هوشيار ها جا زده باز از مال بیت المال کندو پر ارزن کده باز فکر زوج سوم و چهارم بکنه.

احتمالا یک حرمسرا که از چاق ، قاق ، بمبو ، قاف نی ، زردمبوک و سرخ و سفید بسازه، یک نمایشگاه که هر غایت دلش شد سر بزنه و غم غلط کنه.
از تصمیم هی بلا بابه موچی همسایه دکان نفری هم با خبر شد، موچی از بس رودهء کوتاه داشت کتی خود بس نیامده کفت :
ـ همى تو كه رئيس مجبور شوى بخش مردم ها چى خذمت ميكنى؟

نفرى کم و تم با سواد بود با خنده گفت: خدا خواريت نكنه بابه مجبور نيست جمهور است، باز همی مردم جمع میشه هی ( ها ) چیست ؟

موچى با دلخورى گفت: خو همويش، حال هنوز هیچکاره نشده سر مه خوده جومور نسازه ، باز چى که شدی ؟

نفرى گفت: اولين خو سرود مُلى ره تغيير ميتم!


موچى گفت:
ـ شيشت شيشت گپ زد، دنيا ره غم گرفته، گشنه و قبرستان مظلوم گرفته تره غم بيت و ساز گرفته، خو كدام تيكى نو کتیش پیوند میکنی ؟

نفرى گفت: بيادر شف شف نی شفتالوه بيت " صفا صفا " ره سرود مُلى ميسازم!

موچى با تعجب گفت:
ـ اينه حالى كوزه بيار حوض پر كو، چرا صفا صفا از ( سراچه و آغا بچه ) چى درد دیدی؟

نفرى گفت: بان كه ده " صفا صفا" همه ملت برقصه، ده آغا بچه خو تنها ( بچه ) میرقصه ، بى أز هو هم ملت ما ره هزار رقم ده هر دول بى سُر رقصيدن هم کرت ده فرمايشى مه یک ( اوشاری ) !

خاتول مهمند